پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
موج موهایت شبیه شعرزیبامیشودخوب میدانم دلم یک روز دریامیشودآرزوکردم توراچون رودهرجایی که شددرمسیرقلب من یک روز پیدامیشوددردهایم گرچه بسیارند امالحظه ایباطلوع چشم های تومداوامیشودروبروی چهره ات درآینه زل میزنمتاکه دل ازعشق تو بی تاب وشیدامیشودمهربانی کن به این دل،که هزاران سال راتونباشی درمیان جمع تنهامیشودنیستی چشم انتظاری درد بی درمان شدهعشق در این بی قراری خوب رسوا میشود...
دوری ز ادب که سربلندت نکنداز طینتِ پاک، بهرمند ت نکنداز آتشِ کینه و حَسد دوری کنهشدار که آتشی سپندَ ت نکند...
هم قصه و هم فَسانه مادر میگفتهم از غمِ این زمانه مادر میگفتدر کودکی ام برای خوابی شیرینلالا ئیِ عاشقانه مادر میگفت...
از عطرِ تو بوی گل و عنبر دارممهرت به دل و یادِ تو در سر دارمای همسفرِ کلبه ی رویاهایماز برکتِ تو بهشتِ دلبر دارم...
ماه را لمس میکنمو به صورتم میپاشمسرمه ای ازچشم های سیاهش را برچشمهایم میکِشَمباگلوبندی از ستاره و پولکی برگوشهایم به خوابت سرزده می آیمسری به رویاهایت میزنممیگردم ومیگردم تاخودرا در آن ها ببینم؛هرطرف را که می نگرم سراب است برمیگردم و در صفحه ی سپیدم ،با خودنویسی از جوهر مهتاب ؛تاطلوع چشمهایت از تو می نویسم ومینویسم ومینویسم....📖🖋 سپیده اسدی مهربان...
ای عشق،تو رویای محالم شده اییک دلخوشیِ رو به زَوالم شده ایمیبینمت هر روز، ولی میدانمچون عکس، فقط قابِ خیالم شده ایسپیده اسدیمهربان...
امشب مرا بایک نظر دیدیبا سینه ریزی از ستاره✨با هدیه ای از جانبِ ماه🌜هرچند چشمانت به من بود؛اما تو زیور را ندیدی⭐انگار احساسِ مرا از یاد بُردیمن قسمتی از خاطرت بودمجا مانده در فصلِ گذشته🍂حالا تورا امشب دیدم،اما تو عشقم را ندیدی💔؛یک صاعقه ایکاش میزد⚡تا فاصله از بین می رفت؛💕 آنگاه من چون ماه🌜آنگاه تو مثلِ ستاره⭐مانندِ گردن با گلوبندتو با منُ و من با تو ما می شد💞سپیده اسدیمهربان...
چون فصلِ زمستانی و ذوقت کورَستگرما به تنِ تو وصله ی ناجورَ ستدر حالِ عبورم و مرورت کردمدیدم که دلت همیشه از من دورَ ست...
باهمباتو آسمانم آبی ستروزهاثانیه هاسقف آرزوهایم آبی ست.خاطره ات که شادشود:میتوان از مرز تلخی ها گذشت؛عطراقاقی راچید، بال گشودوبه زمانه دلخوش کرد.می آیی؛با نگاهی که پر از شیطنت آهوهاست ، با نگاهی که به تو ایمان داردنوروسپیده همه جا جاری ست.بالحجه شاعرانه ات میگویی:سهراب غزل خوان نگاهت شده ام؛لبخندبزن به سرآغازبهاربه سرانجام زمانی تازه.باهوایی که پراز رایحه ی شب بو هاست با دل دریایی در حواشی کویر قدم میزنیم...
حالا که دلت غرق تمنا شده استیا میلِ دلت دیدنِ گلها شده استبر دیدنِ من بیا،تورا می خوانمگلخانه ی دل برتو مهیا شده است...
صاحب سخنی و صاحبِ انجمنیدر دولتِ عشق، مالکِ قلبِ منیاز دیده گُمی و سازِ قلبم دستتمیسازی و مینوازی و میشِکنی...
تا چرخ، دلش قلمروِ اسرارَ ستچشمانِ فلک،به نقطه ی پرگارَ ستهرکس که از این دایره بیرون بزندسر،روی تَنش هست،ولی بر دارَ ست...
شعر معطری و، ترانه برای من یک آسمان سکوت و ،بهانه برای من از پنجه های روشن تو ماه می چکد حس امید و عشق، روانه برای من چون کشتی نجات در این موج بی قرارگاهی بزن به جان ، کرانه برای من گاهی که نیستم و همه جا غرق ظلمت است با خود بیاور نور ، نشانه برای من تا از نگاه من بسرایند این و آندر چشم هایت هُرم ،ترانه برای من...
آغوشِ تو بوی مهربانی دارد🥀دستانِ تو حسِ زندگانی دارد🤝ای کاش همیشه فصلِ باران باشد🌨 آن آب و هوا از تو نشانی دارد💕...
عاشق فصل بهار و گل و سرو و چمنممن که دل باخته ی دلبر شیرین سخنمشاعرم شاعر باران و نسیم سحرمعطر گلزار و پراکنده به هر رهگذرمحس پاییزی من عشق شده همراهشو هزاران غم و اندوه شده در آهشعاشقی شور و شری خاص به دامن دارد عشق شرح دگری پیشِ تو و من داردحاصل عشق فراق است و غم و خون جگریمثلِ مجنون پی لیلا شدن و در به دریعشق دریاست و عاشق صدف دریاییستحال و روز دل عاشق همه جا رویاییستاز عشق،چه گویم که خدا می گویددل عاشق هم...
به رنگ غروبی که صحرا گرفتهدلم از تو واز من و ما گرفتهچه زیبا،چه وحشی،چه دلخواه و تنهانگاهت درونِ دلم جا گرفتهشبیهِ هجومِ غزل های زیباهوای تو در قلبِ من پا گرفته سکوتت مرا میبرد تاکجاهاکه در دامنش موج دریا گرفتهوجودم سراسر غزل شد ، به یادتکه هستیِ من با تو معنا گرفته ومن مهربان وصبورم به یادتوقلبم به عشق تو شیدا گرفتهندیدی که غروبی نشسته به باممدلم از نبودت چه زیبا گرفته ...غروب دلم را ندیدی که بی...
برای دیدنت نور می خواستمبه ایوان کشاندمتنمیدانستم اسیر مهتابی🌜...
آسمان یک نقاشی ست رنگ احساس من و حس ترنمت یک راز ست رازی ست درآتش که مرا می کشد سمت توحال دست بگذار براین گیسوان پریشان سرددست بگذار که با لالایی تو باز شوند آسمان یک نقاشی یستنقاشی چشمان غزل خوان چو آهو مستت حال باید با پرستوی مهاجر تادم صبح پروازکنمروبه دروازه ی نور رو به چشمان تو که حس پنجه در پنجه ی مهتاب کشیده به رخ زیبایی ات و تو چه زیبایی آخرین نسل اقاقیبا من بگو از روشنی اطلسی برتن خو...
مانندِ سپیده پاک و زیبا شده ای💛پر شور ترین حرفِ لبِ ما شده ای💜خورشیدِ من از چشم تو بیرون آید🌝فانوسِ من و دیده ی دریا شده ای🌬...
با آمدنِ فصلِ بهاران رفتی🌳از جمعِ تمامِ داغداران رفتی💔یک چشمه پراز عشق برایم بودی❤من اشک شدم ، تو مثلِ باران رفتی🌧...
خسته ام از سال ها چوپانیِ بی اتفاقکاش گرگی مهربان می برد از من برّه ای!بهزاد غدیری شاعر کاشانی...
عاشقت هستم ...تویی مهربان تویی بانوی آرامشو آرزوهای من ... تو قطره ای از بارانی که در آسمان آرام بخش می بارد ...رویای من تو هستی که زندگی ام را پر از عشق میکنی ... نگاهت شکارچی دل من بود ، اکنون با تو دورهم قرار میگیریم تو قشنگ ترین روزهای منی ،دلجوی پوچ روزگار منی ... عشق تو زندگی ام را به همراه تو میکشاند ،هرگز ترک تو نمی کند هرگز نگذار غم و اندوه در دل من زندگی کند ......
اسیرآهوی چشم هایتمیگویم باران:آسمان میبارد میگویم بهار:شکوفه لبخند میزند میخواهم نام تورا بر زبان بیاورم؛زبانم میگیرد. شب می شکند؛ در تاریکی نور نیست، درروشنایی نور نیست، اما روی ماهت فضا را منور کرده است. ازدور ترین نقطه آسمان، مهتابی بایداز صحرا،صخره ...
گمان می کنم راست می گویند :پائیز فصل عاشقان استفصلِ دلهایی که با یک نگاه لرزیدبا یک صدا خندید ،فصلِ دستهای دلتنگبرای گره خوردن زیر باران ،برای عشق ورزیدنفصل نیمکت های زرد تنهاییکه منتظر ...چَشم به راهِ یارِ گمشده در جنگل ،نشسته استپائیز ...کمی مهربان تر باش !خاطراتِ آدمها به قدم هایتگره خورده استرعنا ابراهیمی فرد...
مهربانی راه میانبر به بهشت است ...آریا ابراهیمی...
مادر تجلی لبخند خداست ؛همانقدر ناب ، همانقدر مهربان...آریا ابراهیمی...
عمر در حال ِ گذر است !هیچ ماهی هم پشت اَبر نمیماند..!سالها هم اگر باران بیاید ،آسمان هم اگر مدام اَبری باشد ،باز هم کسی ماه را از یادش نمیبرد ؛برای ماه بودن باید کافی ست فقط مهربان باشیاگر سالها هم بگذرد ،کسی ماه ِ مهربانی چون تو رافراموش نمیکند..سیده فاطمه حسینی...
با ورژن های قدیمی خودت مهربان باش ...آنها آنچه را که تو اکنون می دانی،نمی دانستند ......
جمعه خیال تو یاغی و سرکش تمام احساسم را زیر و رو می کند تنهایی بر پیکره ی جانم نقشی از دلتنگی می زند و در سینه ام دلی را می لرزاند که در تب و تاب رسیدن به حصار آغوش تو می سوزد ،دلم می خواهد در این سکوت خاکستری غروبهای جمعهبر کرانه های دلتنگی ام تو را فریاد بزنم و هق هق تنهایی ام را به دست باد بسپارم تا حس غریب دوست داشتنم را برای تو تفسیر کند ,تفسیری از عشق و دلدادگی که من در وسعت جان خود چه مشتاقانه و مهجو...
با من بمان و سایه ی مهر از سرم مگیرمن زنده ام به مهر تو ای مهربان من!...
مهربانیتنها راه واقعی زیبایی انسان هاست...
هرکس به خان و مانی دارند مهربانی من مهربان ندارم نامهربان من کو...
عمر ما کوتاه استرنگ در رنگ بیالائیمسردیِ دلها رابه شومینه ای گرم، بسپاریم!عمر ما کوتاه استیک، قدم برداریمسردی واژه رابه دستِ باد بسپاریم!عمر ما کوتاه استبیا، مهربان باشیمفاصله ی ِدلها راکمی نزدیک تر سازیمرعنا ابراهیمی فرد...
تقصیر خودش بود. آن قدر مهربان بود که هر کس می دانست برای کُشتنش چه کار باید بکند. اصلاً آدم های مهربان خودشان به بقیه گِرا میدهند که چطور می شود کُشتشان. کافی است مقابل یک آدم مهربان بنشینی و اشک بریزی، آن وقت می توانی سپیدهٔ مرگ را روی صورتش ببینی!- حسن غلامعلی فرد-قصه های بی وقتی...
تو با نامهربانی هم قشنگی، پس نمی پرسم:کمی با من، دلت را مهربان تر می کنی یا نه؟...
«دل بیقرار» غریبانه سر می شودبی قراری های دلی که گوشه گیر قفس تنهایی استمیان بی تابی های یک سکوت سرد ...در انتظار گرمای مهربان ترین ...تا آب کند یخ زدگی های خنده را دستی از آسمان می رسد تا آسمان ریسمان های سردرگمی را ریسه کندبر روی سر در سینه ای که خسته است اما ...میان آن خانه ای است از جنس خدا و خانه ای که خدا صاحبش باشد را ترس از باز ماندن درب آن نیست .......بهزاد غدیریbehzad ghadiri...
تو ای زیبا . . . پرفروغ . . . پر معنا . . . بینهایت خوب . . .تو آنقدر بزرگ و مهربان بودیکه حتی . . .شالیزارهای سبز نیزدر زیر سایه ی وجود تو آرام می گرفترعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)...
گفت :مادر جاناگر روزی رفیقی مهربان آمد زِ تو پرسید فلانی کو؟؟بگو: نا خود آگاه شبی جان داد!!!اما تا لحظه آخر چنین میگفت رفیقانم،عزیزانم...
مرگ از تو مهربان تر استکه هر روز به او نزدیک تر میشوم اما تو ......
جانی و در خاطرم شاید از آن هم بیشتر!.یک هوا از دلبر و آرام جان هم بیشتر!.با منی! تویِ اتاقِ آبیِ احساس هام.مهربانم با تو! نه! از مهربان هم بیشتر!.نوتری هر بار در مصراع ها، در بیت ها.از زبانِ روز و هر فرمِ بیان هم بیشتر.صد هنر در آستین خنده ی زیبای توست.از تمامِ موزه هایِ این جهان هم بیشتر.واژه لازم نیست! وقتی با توام، بی اختیار.چشم شاعر می شود! از صد زبان هم بیشترجواد مزنگی | فروردین 1400...
تو ...در بیداد زمانمهربان بودیو این اوج زیبایی ست .محمدعلی یوسفی...
صد بوسه ی نداده میان دهان توستمن تشنه کام و آب خنک در دکان توستسر تا به پا زنی تو و زیباست این تضادزان شرم دخترانه که در دیدگان توستباغی تو با بنفشه ی گیسو و سرو قدیاست تن است و گونه و گل ارغوان توستخورشید رخ بپوشد و در ابر گم شوداز شرم آن سُهیل که در آسمان توستبا بوسه یی در آتش خود سوختی مراانگار آفتاب درون دهان توستاین سان که با هوای تو در خویش رفته امگویی بهار در نفس مهربان توست...
تو مهربان بودیچون پیامبری که معجزه اش لبخند استو دست هایشقسمتی از آغوش...
بعضی اوقات در زندگی به جاهای میرسیم که به گذشته نگاه میکنیمحسرت میخوریم ، بغض میکنیم و خیلی بی صدا اشک میریزمبعضی اوقات ، بعضی حرفا از بعضی افراد دوست داشتنی زندگی مامهر پایان بر تمام زحمت هایی که کشیدم میزنهخیلی راحت از تمام ارزو ها و تلاش های بی وقفه انصراف میدهیمدنبال یک گوشه از این دنیای خیلی بزرگ میگردیمشاید به دنبال اروم شدنشاید هم یک سکوت طولانی برای چند لحظه ی بی پایان ...در اخر مینوسمحرف های هست در زندگیکه تلاش چند س...
مرا مرا مرا به امن ترین نقطه ی زندگی به آرامش دوباره ی کودکی به زیر چادر مهربان مادرم برگردانید......
از وقتی که با خودم مهربان شده امخورشید زندگی حتی لحظه ای،"روشنایی اش" را از من دریغ نکرده است!با غم و غصه بیگانه شده ام و تمام دقایقمرنگ آرامش به خود گرفته اند...از وقتی که خودم را بیشتر دوست می دارمحتی لبخندی که آدم ها به رویم می پاشندحس و حال دیگری دارد!این روزها انقدر آرامم که تمام ثانیه هایم به رنگ "آبی" در آمده اندتا به حال با خودت مهربان بودن را تجربه کرده ای!؟حال غیر قابل وصف عجیبی دارد...
مهربان که باشی روزت زیباست آسمانت رنگ دیگری داردروزت رویائی است دنیایت عاشقانه می شودمهربان باش مهربانی رسم قشنگ دلهای پاک است...
با همه مهربانبا من سرجنگ داریبدقلقلی نکن عشق جانمگر من آبانمتا به من میرسی مهرت تمام میشود...
مهربان تر از برگ در بوسه های بارانبیداری ستاره در چشم جویبارانآیینه ی نگاهت پیوند صبح و ساحللبخند گاه گاهت صبح ستاره بارانبازآ که در هوایت خاموشی جنونمفریاد ها برانگیخت از سنگ کوه سارانای جویبار جاری! زین سایه برگ مگریزکاین گونه فرصت از کف دادند بی شمارانگفتی: به روزگاران مهری نشسته گفتمبیرون نمی توان کرد حتی به روزگارانبیگانگی ز حد رفت ای آشنا مپرهیززین عاشق پشیمان سرخیل شرمسارانپیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستنددیو...
فقط ...فقط تاریکی می داندماه چقدر روشن استفقط خاک می دانددستهای آب چقدر مهربان !معنی دقیق نان رافقط آدم گرسنه می داندفقط من میدانمتو چقدر زیبایی !......