پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
من نوازش می کنم از دور،با دستان گرم احساسم،ابرهای سپید آسمان را…زهرا حکیمی بافقی،کتاب راز و نیاز....
تنها میدانستم زمستان بودتنها میدانم زمستان استتنها...زمان یخ بستهو من-یک ماهی-ساکنِ آبواره ای که از چشمِ آسمان اُفتاده است«آرمان پرناک»...
در عروسی یا عذادر سرقت یا نبردبا هر تیر هوایییک نفر فریاد زدیک نفر روی زمین خوابید...تیرهای زیادی شلیک شده استتیرهای زیادی شلیک شده استتیرهای زیادی شلیک شده استدارم به تو فکر می کنمبه توئی که این همه ساکتیبه توئی که پناهگاهیجز خوابیدن روی تیرها نداریدارم به تو فکر می کنمآسمانِ بی رنگِ من!«آرمان پرناک»...
شب ز نور ماه روی خویش را بیند سپیدمن شبم تو ماه من بر آسمان بی من مرو...
نگاه کن!تمام بادبادک هایمبه شاخه ی غروب گیر کرده انداین چه نخ دادن بود آسمان!!؟؟«آرمان پرناک»...
نزدیک نزدیک استچقدر نزدیک است آسمانبه لنزِ دوربینمآنقدر که می بیندگلبول های سیاهم را...«آرمان پرناک»...
آسمان هاست /که کوچ می کنیم به کوچ /بی آنکه بدانیم چرا«آرمان پرناک»...
بی توبی زندگیدر دریای عادت شنا می کنمدر خیالِ وصالت، پرواز!من آن ماهیکه می خواست پرنده باشد...«آرمان پرناک»...
شناسنامه ی این آسمان پُر از مرگ است /حواسِ پنجره را پرتِ هر مُراد نکن«آرمان پرناک»...
هر چه پر داشتیم فروختیم /در آسمان /جایی برای بالیدن نیست /تا پرده کنار رود، /باید /پشت پنجره /بست بنشینیم /«آرمان پرناک»...
گریه نمی کنمبرای خودکشیِ ابرهاگریه نمی کنمدلم به حال آفتاب می سوزدکه سالیانِ سالستآسمانم را ترک کرده است...«آرمان پرناک»...
آسمانش نمی رسیدقدش نمی رسیددستش نمی رسیدانگشتش نمی رسیدستاره ی سوخته ایسر از سطل در آورد ...«آرمان پرناک»...
از آسمانحرفمی باردو کودکانِ الفبادر معصومیّتی بلیغآدم حرفی را می حرفند...راستی!ما کِی انقدر شعر شدیم !؟«آرمان پرناک»...
ماه، یار همیشگی شب ها، شاهد خاموش لحظات شاد و غمگین ما، در آسمان پهناور، بی صدا می چرخد و گذر زمان را به نظاره می نشیند.همچون ما، ماه نیز در حال تغییر است، گاه کامل و نورانی، و گاه در تاریکی فرو می رود. اما در هر حال، هرگز ما را تنها نمی گذارد و با نوری ملایم، آسمان شب را روشن می کند.شاید ماه بخواهد به ما بگوید که تغییر جزئی از زندگی است و در هر سختی، امیدی به روشنایی وجود دارد....
نزدیکنزدیک استچقدر نزدیک استآسمان،به لنزِ دوربینمآنقدر که می بیندگلبول های سیاهم را...«آرمان پرناک»...
انقدر مپرس /چرا هیچگاه /عکسمان رنگی نمیشود /کمی به آسمان بیاندیش« آرمان پرناک»...
کلاهِ پشمیِ صیادیاجنگلی که درجای خالی درختانش نشسته است؟برای پرنده ایکه از آسمانِ مجازیکوچ کرده، کدام را می توانآشیان گزید؟«آرمان پرناک»...
هر چه می گردمپیدایش نمی کنمگمانم آسمان منزیرِ بالِ پرنده ی مرگپنهان است«آرمان پرناک»...
تابستان گرم و مفرح، فصل شادمانی،روزهای آفتابی که به شب امتداد می یابند،دشت های طلایی و آسمانی به این لاجوردی،طبیعت در شبنم صبحگاهی می رقصد.خنده در میان درختان طنین انداز می شود،همان طور که نسیم ملایم دریا را می بوسد،در این گرما، روح ما به پرواز درمی آید،ای تابستان خوش، تا ابد....
گاهی ،نگاهم به آسمان است، نه حرفی ، نه سخنی ، نه فریادی، فقط همین....حجت اله حبیبی...
هرچه به آسمان می نگرم،جز چشمان تو، نوری بر دلم نمی تابد، حتی در شکست...حجت اله حبیبی...
عشق ، مزرعه ای است، بی خار همیشه بهاری ، پر گل ، و تو ماهی در آسمان آن.........
ماه را که چیدم،آسمان /سگرمه هایش در هم رفت.آه...--چقدر خود خواهم! لیلا طیبی (صحرا)...
لیلی ترین لیلای این شهرممجنونترین مرد جهانم باشگفتی که من ماه تو هستم نه؟!پس بیش از اینها آسمانم باش......
پنجره را باز کردمتنها از دل تنگی هایم به آسمان گفتمنمیدانم چرا ابری شد ...!...
آسمان هم به اشکِ چترها ایمان آوردچشمانت به چشمانم نه !! ☘︎ ☘︎ آرمان پرناک...
آسمانو هر چه آبیِ دیگر،اگر چشمانِ تو نیسترنگِ هدر رفته است.بر بومِ روزهای حرام شده،چه رنگ ها که هدر رفتندو تو نشدند....
اگر روزی نشانی مرا خواستیاز آسمان بپرس...کدام مسافر است که تمام جاده ها را سیاه پوش کرده؟!...
پدر و مادر و آشنایان و دوستان بازهم مصرند که بگویندآسمان آبی استاما من جای خالی تو را نشان می دهمو می گویم آبی که هیچمن اصلا آسمانی ندارمآسمان من او بود،که رفت! مهدیه باریکانی...
آسمان،باران،کوهستان،کُردستان آزاد،آتش و تو!زیباترین دارایی های من در هر عید نوروزید.شعر:دلبرین عبدالفتاح ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
دم کام بودم ، که با تو بودمدر هر روز و شبمن دلتنگی بودمتوی خاطره های شبمن زخم بودم ، زخمدر دل تنهاییمن آرزو بودمتوی درختان بهاریمن آسمان بودم ، آسماندر سینه ی غروبمن تویی بودمتوی هر نفس دم بعد دم...
آسمانآسمان چه دیدی زماکه باران برما حرام کردیزهرا نمازخواجو (بیتا)...
ماه قاچ کوچکی است از نور،بر آسمانِ شب می غلتمستاره لِه می شود....
کاش ببارد آسمان،امشب دلم بد ابری است/موجی از غم سوی قلبم راهی استدل بریدم تا که از یادم روی/گر ببارد آسمان یاد تو ویرانم کند(:...
تو از کنار چشم هایم می رویاما من با نگاهی خیسدر کوچه های تلخ این شهربه دنبال صدای نفس هایت می دومای کاش بودنت تمام نمی شدو هوای رابطه ی مانهمیشه آفتابی بودتا به جای رقصیدن ابرهای سیاهپرواز تو رامیان آسمان قلبمتماشا می کردممجید رفیع زاد...
تو که: شعر شررباری سراپا،پر از حسّی؛ صفا داری سراپا؛برای وسعت یک آسمان عشق،شکوهِ مِهررخساری سراپا!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
اگرهشت آسمان باشد- در آن همه بیکرانگی-از ستاره ای کور همبی نصیبم من....
باید بنشینم به مکالمه با باختینتا تو فرم شعر را دگرگون کنی وآب از آستین آسمان نیفتدمریم گمار...
هربار که بر می گردم از سفرتکه ای جنگلمشتی دریااندکی آسمان رابا خود به خانه می آورممن اما بایدجنگل را به جنگلدریا را به دریاجاده را به جادهو زنی را که آن همه راهتا تهران آورده بودمبر گردانم به شالیزاریک زن عادت داردهمه چیز را بگذارد سر جایشبشقاب رالیوان راچاقو رادارو رامى ترسم از تومی ترسم بیاییقلبت را ببرمو هرگز نتوانم آن رابه جای اولش برگردانم....
شب اتفاقِ قشنگیهاگه تو ماهِ من باشی(رامین فاخری)...
آسمان را مرخص کردممن ماه را شب هادر صورتِ تو میبینم(رامین فاخری)...
آسمان را مرخص کردممن ماه را شب هادر صورتِ تو میبینم !رامین فاخری...
ای آسمان ، کم پیله کنپروانه می سازد دلم .حجت اله حبیبی...
شب است و کوچه ی آه و غرورِ آسمانی که--شبیه من،زمین خورده ست،می دانی؟...نمی دانیرضاحدادیان...
دوباره ماه را دیدم و دیوانه تر شدمبه یادتو افتادم ، با خود بیگانه تر شدممن نمی گویم که آباد بودم قبل تو ویرانه بودم و با دیدنت ویرانه تر شدمستوده...
آسمان چشم به راهِ « ستاره ها »ست .حجت اله حبیبی...
دل کجا دلبر کجا عشق می شود آسان کجامن کجا مجنون کجا فرهاد کوهستان کجابا همه حس ها تو واسم عشق را معنا بکنآتش از این عشق کجا آن عشق بی پایان کجامن کشاورزم زمینی که پر از اندیشه هاستدستان خرمن کشم آنچه دارد ماسه هاستدر غمت قلبم به پشت خنده پنهان می شودشعله هایی هست درونم بازتاب غصه هاستروحم در دستان تو آن چشم براندارم کجاستمن در زمین تو آسمان پس بال پروازم کجاستای که از حوای آدم زخم عشقت مانده بر تنپس از آن صدای قر...
آجر آجر تکّه اَبری تار باقی مانده استآسمان با تکیه بر دیوار باقی مانده استرضا حدادیان...
آجر آجر تکّه اَبری تار باقی مانده استآسمان با تکیه بر دیوار باقی مانده استبی گمان مانند برگشت صدا در کوهسارشِکوه هایم را فقط تکرار باقی مانده استچکّه چکّه می چکد آه از لبِ پروانه وغنچه غنچه باغ را اِنکار باقی مانده استهای های اَبرها و هوی هوی بادهاهای و هویی در جهان اِنگار باقی مانده استجستجوگرها اگرچه رفته اند امّا هنوزیک نفر در زیر این آوار باقی مانده استاجتماعِ چشم زخمِ نارفیقان ، پشتِ سرروبه رویم لشکرِتاتار ب...
ازین باغِ سبز، گُلی میرساندر آرامش کوه آسماننگاه کن، چه می گوید طبیعتسرسبز و زیبا، بی نهایتجان بخواه ازین هر دو، زندگی بس ارزشمنددر روزگارِ کوتاهِمان، هستیم با بلند قامت.غزل قدیمی...