سرش را روی شانه ام که گُذاشت خم شدم !؟
غلط نکنم بغض سنگینی داشت ......
خدایا دیگه زورم نمیرسه خودت کاری کن...
اسمان دلش گرفت باران ارامش کرد..
دل پر بغض ما را اشک جواب نیست..
ببار باران...
فرو بردم بغضم را
در نگاه بی فروغش🌱...
بنیانگذار بغض گلویم شد
ردبوسه ی رقیبی
که جامانده است
برگلویت
علی مولایی...
ماه به ماه
نوشتم با بغض
احساس های سقط شده را
با تمام دردهای پا به ماهم
نسرین حسینی...
شکست بغضِ قاصدک
بالا آورد آرزوها را؛ گلویِ باد.
شیما رحمانی...
نازِ باران را کشیدم، بلکه چشمم تَر شود
بغضِ بی گریه علاجش؛ آشتی با ابرهاست.
شیما رحمانی...
شب ها میون اون همه خاطرات
اینقدر دست و پا می زنیم
تا بالاخره بغض کنیم و بخابیم...