متن بی وفایی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات بی وفایی
تو ای تنها دلیل و آخرین شوق نفس در تن.
بیا تا آخرین لحظه کنارم باش و یارم باش.
درونم مثل آواری فرو ریزد از آن روزی
که چشم از من بپوشانی
و روی از من بگردانی
دوسم نداری
دل من، سرزمین بیبهاری شده است،
جایی که خورشید بیرمق پشت ابرهای سنگین خاطرات جا مانده است.
عشق تو، روز گرم تابستان در آغوش میکشید،
اما اکنون سکوتی سرد در میانمان ریشه دوانده است، گویی پاییز بیرحمی بر گلهای امیدم باریده.
اگر قرار است دیگر نام من در...
باز هم هر ثانیه مرثیه ای تازه شده
شعر من داغترین روضه بیجمله شده
گرچه هر واژه به لب سوخت و بر باد شده
دست من نیست دلم سوی تو معتاد شده
رفتی و هرچه به دل داشتم آوار شد و
شعر در سطر خودش زخمی تکرار شد و
مانده...
قــول دادی که بـیایی و بمانی پیش من
پس چه شد یار دل آزارم، دلم آزرده شد
تا نفس هست در این سینه خطر هست هنوز
تا دلی هست دل از وسوسه لبریز شود
تو نباشی، من و این حجمِ سیاهِ بیحرف
در شب سرکش دیروز تو غم ریز شود
تو کجا بودی آن دم که جهان خون میخورد
من کجا بودم آن دم که تن افتاد...
چـه دورانیـسـت فریادا، که دیگر همـزبانی نیست
مــیـان کنـجِ تـنــهـایــی، نـگاهِ مـهـربـانــی نیست
چه دورانیست،غـم افزون و دل؛پرخون و دیده تر
که حتی، آشــنایان را ز غمخـواری نـشانی نیست
بـه طاقِ ابـرویِ جانان ، نـمـانـده طاقـتـی درجان
ولی با ایـن هـمه، در دیدگان؛اشــکِ روانی نیست
دلا! بـیـزارم از ایــن زنـدگانـی،...
نمی دانم چه کردی با دلِ دیوانه ام ای دوست
که بی تاب تو ام هر چند با من بی وفا هستی
بهاری بود ، ولی در من خزانی بیبهار افتاد
شکوفه ریخت، اما عطرِ درد از راه به جان افتاد
گمان بردم تقصیرِ شکستن، فصل و آیینهست
ندانستم که سنگم را، فقط به دستم جان افتاد
جهان پر خنده میچرخید، دل امان کمان
صدای شادیِ دل بود، ولی زخمش دچار افتاد...
به دل جـفا تو نمـودی و من وفا کردم
درون جـان و دلم عشــــق تو بنا کردم
بیا بیا که جهانم ،جهان شیدایی است
از آن زمان که به غیراز تو را رها کردم
پنجرهای به پرواز
برای کبوتر رفتهات
از دل حیاط
افتاده بود
روی لبهی پنجره
مثل تکهای از خستگیِ جهان...
چشمهایش،
پر از اضطراب بود
و بالش،
تار و لرزان
مثل خوابهای بیپناه.
او را گرفتم
در پناه دستانم
در آغوشی
که از نان و ترانه پر بود
و هر شب...
ندیدی مرا چشم بستی و رفتی
نپرسیدی از قلب من کی شکستی
فقط رفتی و بغضِ شب ماند و یادت
ندانی که قلبم چه زیبا شکستی
نفهمیدی مرا و حرفِ دل را عمری است ای دوست
بریـدم از هـمه بـهرِ تو اما تو بریدی از من و از دل
آن دل که شکست ، دور باید انداخت
من بی تـو همـان دلم ، خـــدا میداند
درد دارد که پر از شعر شوی واسه ی او.
ولی او از تو و شعرت همی بی خبر است.
🍃🌸🍃
@bzahakimi
حواست باشد ای دل! یارِ خوشرو،
گهی هم میشود، بسیار، بدخو؛
اگر روزی شود، «احساسِ تو»، کم،
سرت را، زیرِ آبی میکند، او...
🍃🌸🍃
@bzahakimi
نمیخواهد، که تکراری شود دل
اسیرِ ذلّت و، خواری شود دل
اگر حسّی به من، دیگر نداری
بگو؛ تا در پیِ یاری شود دل
آسان به تو دل دادم و نشناخت دلت
قدرِ دلکم را؛ چه بگوید به تو دل؟