بهانه می خواهد
دیدار تو
پنجره عشق را
باز کن
که تشنه ی بارانم
ای زیباترین بهانه بودن من
...
هر سحر
اوج می گیرم
با طلوع دوباره تو
ای فاتح صبح سحرگاهان من
...
پشیمان نیستم
اگر در پای دلم
قربانی احساس خودم باشم
چرا که
دیوانه تو
پشیمانی نمی داند
...
دل می بندم
به سردی سکوت
به برگهای زرد پاییزی
بی خیال
نیمکتهای خالی
که تنها دلبسته تو هستم
...
دوست داشتنت
هر چه می گذرد
بیشتر
خلع سلاحم می کند
بی سبب
تو را دوست دارم
...
پای دل
که به میان می آید
شکوفه می زند
دامن احساسم
و غزل غزل
شعر می ریزم
به پای عشق
...
یاد تو
نوازش می کند
وجود بی جانم را
با گونه های خیسی
که یاد تو را کرده است
باد صبا
سپکو...