پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
شب هایم بدون بازوانتچقدر سرد می شوددر خوابم امشب گذر کنشاید تو را به آغوش کشیدم ......
صبح بخیرهایت بهانه است تو خورشید منیگرمی کلام تو عمری برای من کافی ست تا طلوع کنم ️️️...
چه رویایی ست هایت طمعی دارد مانند زندگی فقط برای من تکرار کن... ️️️...
امشب بی تاب شده ام آغوش بگشا و بازوانت را در من گره بزنو شب بخیر هایت را زمزمه کن...️️️...
صبح بخیرهایت را به گوش عالم رساندم کسی از بهار گفت.. اما من بهار را هم با صبح بخیرهایت نوشتم.. ️️️...
سفره ای چیدم از رنگین ترین بلور خورشید... بیا صبح بخیرهایت را مانند همیشه در جانم بریز تا رنگ بگیرد امروزم..️...
نگاهم کن تا مرز عشق صدایم کن تا بی نهایت عشق چه زیباست وقتی باورت شود که تا مرز نابودی می خواهم تو را ...!!!...
کنار تو به حدی عاشقمکه محال است بی حوصله ترین دل هایاد تو را از من بدزدند...
خورشید هر روز طلوع می کند اما تو هر روز عاشقترم میکنی صبح بخیر هایت زیباتر از هرروز برایم تازگی دارد......
طلوع تویی صبح تویی آفتاب کن در وجودم ؛صبحگاهم بهشتی استبا صبح بخیرهایت ......
صبح ها طلوع می کند خورشید دلمچشمان آسمان باز می شود عطر می ترواد از نیلوفر هاو چه عاشقانهصبح بخیر های تودر نسیم می رقصند......
شب شده بیا آغوشت را بگشا نبض زندگی ام در خواهشیک شب بخیر تو می زند.️...
سفره ای چیدماز رنگین ترین بلور خورشید بیا صبح بخیرهایت رامانند همیشه در جانم بریز تا رنگ بگیرد امروزم .......