پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بیشتر مشتریان می خواهند بویی بدهند مثل آنهایی که آرزو دارند باشند، نه کسی که در گذشته بوده اند؛ اما عطرسازها همیشه تلاش می کنند تا رایحه ای را به دست آورند که مکان ها مردم و لحظات خاصی را به یادمان بیاورد. این چالش بزرگی است، نه تنها اینکه رایحه را درست به دست آوری، بلکه همان تجربه ی کامل را به یاد آوری.کلکسیونر عطر نوشته ی کتلین تساروترجمه ی فروغ مهرزاد...
کوچه را درگیر زیبایی باران می کنی بانگاهی بید مجنون را پریشان می کنی مثل شبنم می نشینی روی پلک بی پناه در پی عطر توام هر صبحدم با اشک وآه...
یک قدم تا اذانِ گلدسته هاوقتی خوابِ عطرِ تنت دیدمدانستمپیراهنی، شهید خواهد شد «آرمان پرناک»...
بعد رفتنت فهمیدم:عشق نمی میردعشق مخفی می شود!در یک عکسدر یک عطردر یک اشک......
دستم را بفشاریواژه می بارد و شعر می چکددستت را بفشارمپنج شیشه ی عطردر کفِ دستم می شکنند...
دلم فهمیده بود آن شب که دیگر بر نمیگردیاز آن عطر غم انگیزی که بر پیراهنت داریاعظم کلیابی...
روزبه معین :آدم ها جدا از عطری که به خودشون میزننعطر دیگه ای هم دارن که اتفاقا تاثیر گذارتر هم هست ، عطر چشم هاشون ، عطر حرف هاشون ، عطری که فقط مختص شخصیت اون هاست و متاسفانه در هیچ مغازه ی عطر فروشی پیدا نمیشه....
هیچ عطاری نداردعطری از موی تو راباغ گل در حسرتیک تار از آنگیسوی توستمجید رفیع زاد...
نمِ بارانُکوچه یِ بهارنارنجعابری رد شدعطری در هوا پیچیدخاطره ای جوانه زد. آگرین یوسفی...
دارد بوی (تو) می آیدنمیدانم چه کسی تو را به خودش زدهکه مرا یاد لاله های گوش تو می اندازدیادت می آید؟من اسم این عطر را گذاشته بودم( تو)اما روی شیشه اش نوشته بود(آنجل)محمودرضا عزتیاز کتاب پلیور زرد...
ازروزی که عشق توتودل من نشسته تموم روزای من عطرتوروگرفته عطری که بادیدنت توی سرم پیچیده عجیبه که دیگه هم ازسرمن نمیره...
گلِ پیراهنت را دوست دارم؛لب و، عطر تنت را دوست دارم؛در اوج لحظه های گرم احساس،تب بوسیدنت را دوست دارم!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
فنجانِ دلم، قهوه ی رویای تو دارد؛پیمانه ی جان، جوششِ صهبای تو دارد؛وقتی بدهی دستِ دلم، دستِ گُلت را،احساسِ نهان، عطرِ دل افزای تو دارد...زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)🍃🌸🍃...
شانه هایمعطر موهای تو را می دهندچه خوب است که نبودنت رامی توان استشمام کردتا همواره امید آمدنتدر من نفس بکشدمجید رفیع زاد...
در خیالم با تو قدم میزدمبوی عطر تنت را گرفته امآریا ابراهیمی...
ز بوی عطر تو من گل بسازمز آواز شعر تو بلبل بسازم برای باغت ای مه روی زیبابه عشقت یک چمن سنبل بسازمبخوان ای بل بل از آهنگ قلبمبگو به یارم از این دل تنگمبگو برگرد قفس تنها بماندنمانده طاقتم از غم شکستمبخواه از من مرا تو آن چنان کنتمام شرط ها را امتحان کنسکوتم را تو بشکن با صدایتمرا در باغت ای گل باغبان کنبرای تو از عشقم گفته بودماز احوال پریشانم گفته بودمگر از من بگذری سر میفرستمکه از جانم گذشتم گفته بود...
تمام شب هایمسرشار از رایحه ی خیال توستعطری آغشته به عشقکه تنها مرهمدلتنگی های من استمجید رفیع زاد...
نفس نفس بی اختیار می خواهمتلحظه لحظه در انتظار می خواهمتپاشید بوی عطر تو قلبم تپید سوی توطپش طپش پر تکرار می خواهمت خرسند تو را نبینمت به هم می ریزمدر بند تو را ببینمت به هم می ریزمای آن که تو را نبینمت دلم می گیردهر چند که با دیدنت به هم می ریزم...
همه ی پنجره های دلم را می گشایمعشقت وارد می شودمثل خورشیدو مثل عطر و مثل نور...
وقتی دلم برایت پر می کشددلتنگ تر از همیشهپناه می برم به آن کوچه ی بن بست !با اینکه تمام مساحت آنخاطرات قدم هایت رادر من زنده نگه می دارداما قلبمسرشار از دلشوره هایی هولناک استترس نداشتنتخاطرات سبز تو را تهدید می کندبیا که من در انتهای بن بستهمراه با عطر یادتدر انتظار تواممجید رفیع زاد...
هر شبهمراه با عطر دل انگیز یادتآلبوم خاطرات گذشته را ورق می زنمای کاش لحظه ای کنارم بودیتا در دل تاریک شبخاطره هایت رااز چشم هایم پاک می کردیمجید رفیع زاد...
هر شبماه به استقبال تو می آیدلبخند تو را می بوسدو چشم هایت را در آغوش می گیردستارگان برایت چشمک می زنند واز عطر موهایت مست می شوندو من در انتظار این آرزوکه ای کاش یک شبمیان آسمانجای ماه بودممجید رفیع زاد...
باز از کجایِ این شهررد شدی که باد عطرَت را انداخته به جانم، که دیوانه شدم......
مگر چند شیشه عطر خریدی؟تو که مرا به دردسر انداختی،تمام باغ ها با من سر جنگ دارند!شعر: ئاری عبدالطیفبرگردان: زانا کوردستانی...
آنا گاوالدا :عطرها بی رحم ترین عناصر زمینند ؛بی آنکه بخواهی تو را می برندتا قعر خاطراتی کهبرای فراموشیشان تا پای غرور جنگیدی !...
مواظب رایحه حرف هایمان باشیم !حرفها رایحه دارند ...عطر دارند ...رایحه حرف هایمان تا ساعت ها روی جان و تن می نشیندتا مدت ها در فضا می ماندتا سالها در خاطره ها جا خوش می کندعطر حرفهایمان هر چه که باشد ،تند و تلخ ،گرم و شیرین ،تیز و شورانگیز ،یا آرام و روح انگیز ...ما را در خاطره ها به یاد می آورد ...شمیم رایحه حرف هایت را انتخاب کن؛بدان که همیشه درخاطره ها باقی میماند.:)...Saeideh......
اگه بوی بهار نارنج، یه ماه از سال همه رو مست و دیوونه ی خودش می کنه،پس من مست ترین و دیوونه ترین آدم روی زمینم.بوی دستات، بوی آغوشت، عطر تنت.. .از اینا بهتر و موندگارتر عطری هست؟بهار نارنج همیشگی خودمی!...
پر کرده ام از عطر هوایت چمدان رادر شهر شما تحفه محبوب همین است...
تو شکل ساده ی عشقی، برای توصیفت تریبون و زد و بند و شوآف لازم نیست! تو بوی کاهگلی زیر نم نم بارانبرای حس تو عطر گزاف لازم نیست!...
ای کاش !کمی شهر مراعاتم کند... که هوایش هنوز هم بوی عطر تورا میدهد......
کتلین تسارو:هیچ چیز فوری تر و کاملتر از حس بویایی نیست. در یک لحظه، قدرت دارد تو را به هرجایی انتقال دهد. حس بویایی ات، نه با حافظه خودت، بلکه با احساساتی که وقتی آن خاطره را میسازی و حس میکنی ارتباط دارد.خلق دوبارهٔ حافظهٔ بویایی یکی از چالش انگیزترین و فصیح ترین حرفه های ممکن است؛ شعر است، در فوری ترین شکل ممکن.کتاب- کلکسیونر عطر...
چهل سالت شده:یه روز وقتی پشت چراغ قرمز داری به یک دختر گل فروش لبخند میزنی و پسربچه ها رو از شستن شیشه ماشینت منع می کنییه عطر آشنا...یه نگاه از دور...یه لبخند شبیه به...!یکهو با رایحه همون عطر مثل کپسول زمان پرتاب میشی به چند سال قبل!دقیقا میفتی تو همون نقطه ای از زمان که ازش فرار کرده بودی!همون دقیقه،همون ثانیه...!شونه هات یخ می کنه و خنده رو لبات میماسه!یهو تو میمونی و ثانیه شمار چاراه و شجریان که از رادیو میخونه،...
عطرِ جاری در نفس هایت بسی بوییدنیستریشه ی اندوهِ من با خنده ات برچیدنیست...
در این غربتو این تاریکی اندوهبگو عطر کدامین یاد...جز تو...دلم زنده می دارد؟...
به گمانم، ما موسیقی و عطر را اصلاً برای این دوست داریم که فضاهای قبلی زندگی مان را تداعی می کنند. این هم راهی است برای این که با مرگِ لحظه بجنگیم و آن را به زندگی بازگردانیم و سایه ها و بازتاب هایش را زنده کنیم، هرچند موقت....
روزی که مجبور بشیم زمین رو تخلیه کنیم، من روی سیاره ی مسکونی جدید، عطر فروشی میزنم و از دلتنگی آدما کاسبی میکنم.عطر خاک بارون خورده می فروشمعطر چمن کوتاه شدهعطر زعفرون و برنجعطر بازار خشکبار و ادویهبوی اقاقیا توی کوچه ها، توو فصل بهارو من فکر کردم که حالا که این عطرها به دفعات به طور رایگان در دسترسم هستند، زندگى رو آسون تر بگیرم و ازشون استفاده کنم...مخصوصا عطر آدمهایى که نمیدونیم تا کى مجال بودن در کنارشون رو داریم......
این خدای رب العالمیناز دار و ندار دو دنیایشعطرش را به تو بخشید،باور کنصدای تو بو داردنگاهت بو داردحتی بوسه هایت بو دارداز آغوشت نگویم،که هر کس به من می رسدآدرس عطر مرا می پرسد!...
دارم برای عطر تنت شیشه میخرم عطری برای روز مبادا که نیستی!...
عطر عجیب نرگست،پیچیده در تنهاییم در بهمن آغوش من ،حس بهارانی بیا...
این روزها سخت دچارم..دچار به توو دچار به تمام خیابان های شهر که هر بار تو را برایم یادآوری می کننددچار به بوی عطرت، که هر عابری مرا به سوی تو می کشاند..دچار به مغازه هایی که روسری ات را پشت ویترین هایشان به نمایش می گذارندمن دچارم به تو، نه تنها من، بلکه تک تک اعضای بدنم..حتی قلمم که فرصت فکر کردن نمی دهد و همان اول، غزل را با تو آغاز می کند..دچار به بارانی که در نبودت اشک هایم را پاک می کند..از بچگی یادم داده بودند دچار نشوم اما ...
ادب مثل عطر است.ما برای خودمان استفاده می کنیم.اما دیگران هم از آن لذت می برند....
عطر تن پوش تو را خوب بخاطر دارم بوی پیراهن تو قاتل ایمان من است...«بهزاد غدیری»...
بذار اروم برم ،دستاتو از دور تنم بردار گناه بی وفایی رو ،بیا از گردنم بردار بهت گفتم که از این آه دامن سوز پروا کن دیگه اصرار بیهوده ست ،دست ازدامنم بردار من آدم آهنی بودم همیشه راست میگفتی حالا هم دستتو از قلب مثل آهنم بردار تو دشمنشاد کردی دوست روزای سختت رو برو اون خنده رو از رو لبای دشمنم بردار توی بی رحم تنها علت اشکای من بودیقسم میدم برو دست از سر خندیدنم بردار میگی میپیچه عطر خاطراتت توی آغوشم!؟ تو که میر...
یادمه انقدر به عطر موهاش معتاد شده بودم که وقتی رفته بود دوس نداشتم نفس بکشم ادمی چه موجود ضعیفی است ......
همه میگن که از سرت می پره بزار زمان بگذره کاش بودن و میدیدن بعد سال ها که هنوز عطر مشابه اش تو کوچه پس کوچه های این شهر میشنوم ناخداگاه دلم می ریزه...
صدای قندی که بالای سرمان میسابیدند دوست داشتنی بود.شیرینی ها در ردیف های دایره ای کنار هم چیده شده بودند وقرآن روی رحل باز بود.هرزگاهی نگاهم را به او می دوختمتا شاید بالاخره باورم شود که او مال من شده است.در لبخند شیرینش گم شده بودم وخودم را در وجود او جستجو میکردم.گل های سفید و صورتی به آیینه و شمعدان ها چشمک میزدند ومن منتظر صدای عاقد بودم.با کلمات بازی کند و بگوید : بنده وکیلم؟!دخترخاله صدایش را نازک کند وبا عشوه بگوید : ...
چند قطره ای از ته مانده ی عطر مورد علاقه اش در هوا اسپری کردم.تلخی خاطرات زیر زبانم مزه کردند ومن ناخودآگاه تمام روشنایی خانه را گرفتم.چراغ مطالعه ی کم سو را روشن کردم وآلبوم عکس هایمان را باز کردم.تک به تک ورق میزدم وهر صفحه را خیسِ از اشک تحویل صفحه ی قبلی میدادم.تکه های قلب شکسته ام لا به لای صفحات جا می ماند ومن بدون خداحافظی آن ها را ترک میکردم.چیزی به پایان نمانده بود،تکه های آخر بود!دلم برای موهای ریخته شده روی صورتش ...
جان کندن یعنی عطرها بمانند وبچسبند به خاطراتت....
از بار اولی که دیدمت، زیباتر بودی!من سر تاپای وجودت را با عشق تماشا میکردم..باز آن روسری که بر روی آن، غنچه های فیروزه ای کاشته شده بود، روی سرت گل کرده بود... خنده های پر از شیطنتِ روی لبانت، بر لبان من نیز نهالی از جنسِ خنده هایت جوانه زده؛در چاله های سیاه گونه هایت گُم شده بودم!عطر پیراهنت، زمان را پُر کرده بود.. به راستی که چقدر شبیه جوانی هایم بودی! مانند سیبی که یک نیمه اش تو و نیمه دیگرش من بودم... خیلی وقت بود دیگر در قاب...
عطر یک مایع خطرناک است. توى شیشه هاى فانتزى خوش رنگ فقط یک کار میکند، گولت میزند.عطر ها حتى از سیانور و مرگ موش و آب و آهک خطرناک ترند. کافیست یک بار توى یک خاطره مشترک آنرا به گردنت پاشیده باشى. و روز دیگرى جایى که اصلا توان یادآورى خاطراتت را ندارى دوباره چند قطره اش زیر بینى ات بپیچد ، تو را درست پرتاب میکند وسط آن خاطره مشترک لعنتى. من تازگى ها وقتى کسى را توى عطر فروشى میبینم که در به در دنبال عطر با ماندگارى بالاتر است باورم نمیشود. میدانى،...