پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تفسیر بی تو بودنبرایم ممکن نیستو هر شب این خاطره ی عشق توستکه در من بیدار می شودجای خالی احساستسرشار از گل های شادی استکه از باغچه ی خاطرات توشکوفه می دهندو من در امتداد هر شبهمراه با ثانیه هاییکه بوی دلتنگی می دهنددر انتظار استشمامعطر حضورت می نشینمبیا که می خواهمتمام واژه های عشق رابا لب های توزمزمه کنممجید رفیع زاد...
آبان است ودر خشکسالِ آفتاب و تطهیربخار را زمزمه می کنم مثلِ قطره های مانده در مرداب....
ستاره ها-گوشوارِ کهنه ی آسمان -بر شب آلودگان طعنه می زنندمن اما در گوشه ای از زلالِ تنت آوازِ صبح را زمزمه می کنم....
هر روز با واژه هایی دلتنگدر پشت دیواری از تنهایییادت را زمزمه می کنمو خاطراتت را می بوسمای کاش کنارم بودیو ردی از نگاهت رامیان دل نوشته هایم می دیدمتا به جای واژه ی دلتنگیردیف شعرهایم می شدیمجید رفیع زاد...
در چشم تو دیدم روز اول آخرم رابه آتش می کشیدی تو تمام پیکرم رامی سوختم و می باختم و می ساختماشعاری که می گرفت تمام نفسم راکاش که چشمان تو روی سینه ات بودپنجره ای باز به روی دل سنگ ات بودمیروم با یاد من افسوس می ماند بجاتا بلکه تو دانی چه غمی با عاشقت بودتو از غم های من شاد و من از غم خشنودهمه شب تا به سحر ذکر تو بر لب بوددل را با زمزمه ی عشق تو بر لب کشتندتحسین شد و این عشق تو شد محمود...
زمزمه کن شعرهایم راتا به لطف لب هایتشیرین شونداین دل نوشته های تلخبیا و با چشم هایتنفس ببخشکه نفس در سینه ی شعرهایمتنگ استمجید رفیع زاد...
مرگ ای آشنای قدیمی ای همزادنزدیکتر بیا و در چشمانم خیره شوآنچه این روزها مرا فرا گرفته چیست؟نامش را در گوشم زمزمه کن...
دنیا برایمان کوچک بوداما جیب هایمان را برایش بزرگ دوختیمغرق دریای مال شده ایم و دور از حال...حالِ خوبِ بندگی...بنده ای که امیدش معبودی است ابدی...اما همیشه فراموش می کنیمپایان این دنیا آغاز دنیای فراوانی است...و صدایی که مدام در گوشم زمزمه می شودحرص نخور کفن جیب ندارد ....... .... بهزاد غدیری (شاعر کاشانی)...
کاش هنگام در گوشم زمزمه نمی کردی «رفتنم تقصیر تو نیست!» تا هنگام نبودنت یقه ی تک تک آدم های این شهر را برای رفتنت نگیرم...! نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...
عشق یعنی بانگاهی دوره گردپر کند ذهن تو را از یاسمنزیر لب آهسته با یک زمزمه بیخ گوشت هی بگوید : یاس مننیستی ،رفتی کجایی، ای بهاربا خودت بردی مگر احساس من..حجت اله حبیبی...
کاش،،،انعکاسِ زمزمه های تو و منبه گوشِ جهان برسد...اگرچه می دانم قاصدکِ ماه؛سفرِ روزانه ندارد! لیلا طیبی (رها)...
حرفهایم را چگونه به باد سپارم که کلماتش را در مسیر به طوفان نسپارد که گوید من نوازش باد را در گوش ات زمزمه کردم نه طوفان غم را .........
تو چقدر مُفت فروختی ،به فریاد همه ؛زمزمه ی حالِ مرا ......
نکند دلتنگی هایت را در گوش باران زمزمه کرده ای که تا باران می بارد به یادت می افتم....
عصرها کنار چایِ قند پهلویم همیشه، تکه ای از تو را هم کنارِ خودم می نشانم. تکه ای از خاطراتِ گم شده ات را ....تا تو پیدایت شود، من ، لباس مهمانی بر تن می کنم، موهایم را بالای سرم جمع می کنم، می رقصم و قند را در استکان گل قرمزِ لب طلایی هم می زنم. سرد سر می کشم.و درِ گوشِ خاطره ی نبودنت وعده ی برگشتنت را زمزمه می کنمشیوا علمی...
آرزویم این استکه روزی بتوانیم در کنار هم،دوباره شادی را زمزمه کنیمو زیر سایه عشق،لبخند ها به چهره هایمان برگردند......
روز ها می نشینم به سرودن شعریاز صورت چون ماهتاز گیسوان چون حریرتاز چشمان چون غزالتاز گل های سرخ پیراهنتاز چال گونه اتاز لبان چون پسته خندانوووواز...تا که شب شدزمزمه می کنم با خویشتنکه چه کردی با من...
زیباترین حس دنیاست،آن زمانی که لابلای آغوشت آرام میگیرم،انگشتانت در پیچ و خمِ موهایم گم میشود،وَ توآرام زیر گوشمترانه ی عشق را زمزمه میکنی وخیره به چشمم می گوییدوستت دارممن همنگاهم را قفل نگاهت میکنمو می گویم:من بیشتر... ....
سوراخ کنج دیوار را با سیمان می پوشانم. مورچه ای از راه می رسد و روبروی سوراخ مسدود شده می ایستد. انگار از غیب شدن سوراخ شوکه شده باشد. آرام صورتم را به او نزدیک و زمزمه می کنم “ مشکلی پیش آمده؟ “ پاسخی نمی دهد. مرا نمی شنود. مرا نمی بیند. شاید حتی از حضور من آگاه نباشد. شاید کسی در گوش ما نیز نجوا می کند که نمی بینیمش ... شاید ......
قرمز بپوشکه جهان با لب هات هماهنگ شوداین گونه سرخهمین گونه سرخ ترقرمز بپوشو با خودت چیز مبهمی زمزمه کنمن این شعر رااز لب های تو سروده ام ️️️️...
امشب بی تاب شده ام آغوش بگشا و بازوانت را در من گره بزنو شب بخیر هایت را زمزمه کن...️️️...
امشب گناهانم را در گوش خدایم زمزمه می کنم و اشک هایم را به زیر پایش می ریزم.دستانم را نشانش می دهم که چقدر خالی ست!به او می گویم که تنها اوست که دلم را می لرزاند تا گناهانم از قلبم ریزش کنند.امشب از خدایم می خواهم که دست مرا بگیرد!طوری زمین خورده ام که فقط دستان او مرا بلند می کند!...
پدر بزرگم همیشه می گفتوقتی شبانه به کابوس ِ بی نور ِ کوچهمی روی،برای فرار از زوایای ترسآوازی را زمزمه کن!من همه برای پُر کردن ِ این خلوت ِ خالی ترانه می خوانم!برای تاراندن ِ ترس!به خدا از این کوچه های بی سلام،از این آسمان ِ بی کبوتر می ترسم!بامها را ببن!دیگر کسی بادبادک نمی سازد!در دامنه ی دست ش کودکان،تیر و کمان حرف ِ اول را می زند!می ترسم از هزاره ای دیگر،نسل ِ گلهای سرخ منقرض شده باشد!....
حس دوست داشتن که می پیچددر وجودم ،دوست دارمآسمان را در آغوش بگیرم ...دوست دارمدنیا را برقصانم ...نه !دوست دارم در گوشت زمزمه کنم دوستت دارم ️️️...
در نیم روز روشن اسفندوقتی بنفشه ها را از سایه های سرددر اطلس شمیم بهارانبا خاک و ریشهمیهن سیارشاندر جعبه های کوچک چوبیدر گوشه خیابان می آورندجوی هزار زمزمه در منمی جوشد...
بیا رسم دنیا را بهم بزنیم من زمزمه می کنم و تو تکرار کن آنگاه کلاغ می شود همای سعادتت!...
میخواهم دعا کنم ؛برای آبادانیِ کشورم،برای شادیِ دلهای بیقرار،و برای سامان گرفتنِ روزگارِ مردمی که به امیدِ فرداهایی بهتر، سختیِ اینروزهایشان را به جان خریده اند .من روزهای خوب را،من آرزوی تمامِ مردمِ سرزمینم را آرزو میکنم .و میدانم که یکی از اینروزها، تمامِ اتفاقاتِ خوب، خواهند افتاد و درختانِ تحول، جوانه خواهند زد.من بالای آسمانِ این شهر، خدایی دیدهام که هر غیر ممکنی را ممکن میکند،میدانم روزی میرسد که خاطراتِ روزهای سخ...
آنقدر نیامدن مسافر رادر گوش جاده زمزمه کردندتا در آخردر کوچه ای بن بستبرای همیشهجاده از نفس افتاد....
دنیاحکایتِ ملانصرالدین است دنیا!عزیزِ دل!درختها را میبریم تا اسکناس شوند،یا کاغذهایی که بر آنهانامههای عاشقانه بنویسیم.حکایتِ ملانصرالدین است دنیا!هر شب خوابِ جهانی بیتفنگ و تیرکمان میبینیمبر بالشهایی پُر شده از پَرِ پرندهگانو هیچکس از خود نمیپرسدچرا در عهدِ عتیقبرف نمیبارد.دنیا مضحکتر از آن استکه شاعران به فکر تغییرش بیفتند.دنیا یعنی:صفِ پلیس ضد شورشرو در روی پابرهنههای کشمیر.دنیا یعنی:من ...
من که در لختترین موسم بی چهچهی سال تشنهی زمزمهام ، بهتر آن است که برخیزم ، رنگ را بردارم ، روی تنهایی خود نقشه مرغی بکشم ......
زمزمه های دل غربت زده ام رابه نسیم سپردمتابرساند به تو....
حرف من ، سوال من ، زمزمهی زیر لبهکه چرا تو این حوالی، شب ِ یلدا هر شبه...
همیشه اونو می دیدم توی کوچه های برفیبین ما فقط نگاه بود نه کلامی بود نه حرفیحرف من همیشه خنده جواب اون یه تبسمزیر لب زمزمه می کرد اما حرفاش واسه من گم......
در خموشیهای آهگوش کن، زمزمهیچشمه را میشنویبا طنینی آرامصبح را منتظر استو پرنده بیداربا طلوع خورشیدبیقرارِ پروازو صدای بالَشرنگِ معصومیتِ باران استهیچ میدانیگر که یک صبح نخیزد چشمهو نباشد پروازآسمان، آه چه حزنی داردچه سکوتی چه غمیست در دلِ کوهستان ؟! ......
بمان،اما این بار از آن ماندن هایی که رفتن ندارد...این بار به زبانِ عامیانه، بمان... به زبانِ همه، که وقتی تنها می شوند، ماندنِ کسی را زیرِ لب با صاحبِ آسمان ها در میان میگذارند...یک بار هم به خاطرِ کسی که یک عمر است برایت میمیرد، بمان...بمان اما نه با سکوت، بگو، بنویس، نقاشی کن که به خاطرِ من مانده ای......خودت میدونی که چقدر دلم میخواست امشب، تولدت مبارک رو تو گوشت زمزمه کنم...اما نشد...بمون کنارم تا سالهایِ بعد به این...
درست است آب از سرمان گذشتهاما تا به این حد؟صدای مردمی می آیدزمزمه ی گفتگوهایی از پیش تعیین شدهچرا آدم های دنیاتمام نمی شوند؟...
بوسه ی آخر باید جوری باشه که تا دیدار بعدی لب هاتو زمزمهگوی طعم لباش کنه...
مثلن یهویی بغلت کنه بچرخونت...!بعد دم گوشت زمزمه کنه دوستت دآرم جدی تو بودی عآشقش نمیشدی؟!...
اولین روز مهر، روز مهرورزی است، روز آفتاب، روز شکفتن احساس، روز زمزمه و لبخند، روز آشنایی دانش آموزان با کتاب و معلم و دنیای تازه. باز گشایی مدارس مبارک باد...