شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
وز سینه جدا مشو که جانی ...️...
تو را من آرزو کردم کسی دیگر تو را دارد... صفری...
هیچ کسم گر بدل بر تو گزینم به دل...
مکن یارا دلم مجروح مگذار......
بسیار زخم هست که خاک است مرهمش......
عمری که نه با توست، کَسَش عمر نخواند......
بی مهابا بغلم کن وسطِ مردمِ شهر..!...
ای گل در آرزویت جان و جوانیم رفت......
چاره بعد از تو ندانیم به جز تنهایی......
که چو دردم از تو آید ، ز تو نیز چاره باید ......
و شب اعترافی است طولانی ... ...
به جان می جویمت جانا کجایی ؟...
گویی همه عالم ظلمات است و تو نوری.......
نیست در سودای زلفش کار من جز بی قراری.....
کَس نمی گیرد سراغ...از خلوتِ دلتنگ ها... مقیمی...
کو آن کسی که می گفت یک شب هزار شب نیست... حلوائی آرزوها سلامتی برای همه عزیزان️...
دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است...
ما نبینیم کسی را که نبیند ما را ......
هراس نیست مرا تا تو در کنار منی......
عاشقی ها کنم آنجا که فلک رشک بَرَد......
به سودای تو مشغولمز غوغای جهان فارغ... وحشی بافقی...
به شرط آبرو یا جان ، قمار عشق کن با ما......
ما بماندیم و خیال تو، به یک جای مقیم ......
باز است چشم حسرت من سوی او هنوز......
چون بی تو گذشت، بگذرد بی دگران...
جان من وقت نیامد که به تن بازآیی...
در خود نمی بینم که من بی او توانم ساختن......
بگذار مرا غرق کند این شبِ موّاج ......
بابا اگر نان داد ،تاوان هم فراوان داد......
ای روی دل آرایت،مجموعه زیبایی...
تو همانی که مرا عاشق ومدهوش کند......
باده ی روشن شب آدینه می باید زدن.......
من ز فکر تو به خود نیز نمی پردازم.....
بر سینه ی ما بنشین ای جانِ من ات مسکن..! ...
جز یاد دوستهرچه کنی عمر ضایع است......
هیچ آفریده ، چشم به راه کسی مباد......
که می روی تو و رنگ پریده می ماند...
ترکِ کام خود گرفتم تا برآید کامِ دوست......
گُلی به نام تودر بازوان من وا شد...️...
...
گر بدانی شوق دیدارت چه با دل می کند...️...
صنما جفا رها کن......
عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست؟!...
مرا بپیچ در حریر بوسه ات... ...
شانه ی لرزان ما را با سرت آرام کن ......
خوش آن کهز رویِ تودلشرفت ز دست...
رازِ عاشق سخنی نیست که پنهان مانَد......
راز من شونگهت میدارم...
گر گهر در آتش افتد،به که از قیمت فتد.......
درد دل با سنگدل گفتن چه سود... ...