متن احمد شاملو

هزار کاکُلی شاد
در چشمان توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من
عشق را
ای کاش زبان سخن بود...

پیمانه ها، به چهل رسید و از آن برگذشت
افسانه های سرگردانی ات
ای قلب در به در
به پایان خویش نزدیک می شود...

برشی از شعر

احمد شاملو :

چه انتظاری از مردم داری؟
انها حتی پشت سر خداهم حرف می زنند!
اگر خواستی چیزی را پنهان کنی لای یک کتاب بگذار، این ملت کتاب نمیخوانند.

احمد شاملو:

شهر من
رقص کوچه هایش را باز می یابد
هیچ کجا هیچ زمان
فریاد زندگی بی جواب نمانده است

پیروزیِ عشق نصیب تو باد!

تمام ثروت های دنیا، تمام لذت های دنیا،
تمام عالم وجود،
برای من در وجود" آیدا "خلاصه می شود.
تو باش،بگذار من به روی همه ی آنها تف کنم. بگذار به تو نشان بدهم
که عشق، عجب معجزه ای است .
تو فقط لبخند بزن. قول بده
که فقط لبخند...

تو بزرگ ترین گنج دنیایی،
زیرا در عوض تو هیچ چیز نمی توان گرفت
که با تو برابر باشد.

دانم که اشکِ گرمِ تو دیگر دروغ نیست:
چون مرهمی، صدای تو، با دردِ من یکی ست

به تو گفتم : گنجشک کوچک من باش
تا در بهار تو من درختی پر شکوفه شوم
و برف آب شد شکوفه رقصید آفتاب درآمد
من به خوبی ها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبی ها نگاه کردم
چرا که تو خوبی و این همه اقرار هاست
بزرگترین...

خدای کوچولو!
مرا توی بازوهایت، توی بغلت جا بده.
مرا زیر پاهایت،
روی زمینی که بر آن قدم گذاشته ای، جا بده.

هرگز از مرگ نهراسیده ام !
اگر چه دستانش از ابتذال 
شکننده تر بود !
هراس من –باری –همه از مردن در سرزمینی ست
که مزد گور کن
از آزادی آدمی ،
افزون باشد  ...!
جستن
یافتن
و آنگاه
به اختیار برگزیدن
و از خویشتن خویش
باروئی پی افکندن
اگر...

دنیا بسیار زیباتر میشد
اگر انسان ها به جای دین
به انسانیت معتقد بودند …
انسانیت چیزی ست ورای همه ی ادیان
انسانیت مهربانیست
و نماز و دعا و روزه ندارد..
انسانیت گاهی یک لبخند است
که به کودک غمگینی هدیه می کنید …

زیباترین پایان دنیا
من به تو رسیدم

-آروین شاه حسینی

تو در یک عکس سه در چهار یک نفره
چگونه جای همه را برایم پُر کرده ای ؟

آروین شاه حسینی

شور میشود
هر چشمی که تو را میبیند

-آروین شاه حسینی

عبادتت میکنم
حتی اگر بگویند
تو آرامگاه گناهی

-آروین شاه حسینی

هیچ کجا هیچ زمان فریادِ زندگی
بی جواب نمانده است.

به صداهای دور گوش می دهم
از دور به صدای من گوش می دهند

من زنده ام

فریادِ من بی جواب نیست،
قلبِ خوبِ تو جوابِ فریادِ من است.

احمد شاملو :

عشق نیازمند رهایی است نه تصاحب!

رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن

ترک من خراب شب گرد مبتلا کن

[ زندگی یک تصادف است
مرگ یک واقعیت......]

تو را چه سود از باغ و درخت
که با یاس ها
به داس سخن گفته ای

در آفتابِ گرمِ یک بعدازظهرِ تابستان
در دنیای بزرگِ دردم زاده شدم.
دو چشمِ بزرگِ خورشیدی در چشم‌های من شکفت
و دو سکوتِ پُرطنین در گوشواره‌های من درخشید:

« نجاتم بده ای کلیدِ بزرگِ نقره‌ی زندانِ تاریکِ من،
مرا نجات بده!»
« مرا به پیشِ خودت ببر،
سردارِ رؤیاییِ خواب‌های...

احمد شاملو:

من در تو نگاه میکنم
در تو نفس می کشم
و زندگی مرا تکرار میکند.

احمد شاملو:

بیشترین عشق جهان را
به سوی تو می آورم...
چراکه هیچ چیز درکنار من
از تو عظیم تر نبوده است...