جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
شیرین تراز شعر تبسمتهیچ نیافته املبخند بزن و بگذار خنده عاشقانه اتکام دلم را قند نماید..️...
لذت عشقیعنی در آغوش کشیدن احساسی کهتو را به زندگی وصل می داردو برای همیشه درون آغوشت یک عالمه دوست داشتن می کارد...
فکرش را بکنتو باشیمن چگونه می شومدیوانه می شومجان می گیرمبال در می آورمو سوار بر کشتی نگاهتتمام خلیج های دلتنگی را پشت سر می گذارمجان من بیاجان من بماندلم می خواهد فریاد براورمکه دیوانه وار دوستت دارم...
سرت را بر سینه ام بگذارنفس بکشو بگذار شکوفا شودعشقی که برایم درون سینه پنهان نموده ای...
تو باید باشی تا جمعه هایم پر شود از نورپر شود ازعشق دقایقم از دوست داشتنی ابدی لبریز گردد ... تو باید باشیتا جمعه های من بخیر بگذرد ......
تو نیستیباران می باردبرف می باردسرد می شومیخ می زنم ... اما می ایستمچرا که می دانمسرانجام روزیاز دریچه انتظارمرا با گلواژه لبخندمیهمان دوست داشتنت می کنی...
هرگز غزلی ناب تر از عشق ندیدمعشق است که بیدار کند چشم خمارمعشق است که لبریز کند جان من از توعشق است که آرام کند قلب نزارم...