شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
پاییز رنگ جهنم به خود می گیردآنگاه که غم نبودنتاز گوشه ی چشم هایم چکه می کندو دلتنگی در انتظار دست های نوازشگرتدیوانه وار تو را فریاد می زندبیا تا در پس این همه تاریکیاندوه راقربانی لحظه های شیرین با هم بودن کنیمبیا با پاییز همقدم شویم وترانه ی مهر سر دهیممجید رفیع زاد...
به او بگویید نشسته ام به انتظاراما این بار دیوانه وار ترهمچون لبان ، ترک خورده هامون ...همچون درختان سپید در انتظار آفتاب ...در انتظار تو ام بیا از نو سبز شویم ......
کدام شما بعضی وقت ها دیوانه نشده؟کدام شما دور و بر یک خانه به هوای دیدن یک آدم خاص با ماشین دور نزده؟کدام شما دائم به یک کافه خاص سر نزده؟ یا با سماجت به یک عکس کهنه زل نزده؟کدامتان برای انتخاب هر کلمه ی یک نامه جان نکنده و یک ایمیل دو خطی را چهار ساعت طول نداده، تلفن را نگاه نکرده و دعا دعا نکرده که طرفش زنگ بزند؟ کدامتان شب را بی تاب بیدار نمانده؟منظورم این است که محض رضای خدا، یک عشق و عاشقی به من نشان دهید که دیوانه وار نباشد!...
چه دیوانه وار با روزگاراندست و پنجه نرم می کنیمبه جنگ سرنوشت می رویمو غصه می خوریمدر جوانی ...جوانی را به پیری مبتلا می کنیمنه جام ساکت و خندهفقط غصه می خوریمچه دیوانه وار ...می زیستیم و دم نمی زنیمچه دیوانه وار ...از روزگاران گذر می کنیمشمع می شویم ومی سوزیم و حذر می کنیمرعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)...
از نور به روشنی، از سایه به تاریکی، از بامداد به سپیده، میرسمتنها از توست که بازهم به تو میرسمتو مرکز پرگارِ عالمی و من دایره ای که دیوانه وار به دور تو میگردد...
بی قرارت گشتم و می خواهمت دیوانه وار صبر را با آدم دیوانه اصلا کار نیست ️...
هر کجا بروی، مرا خواهی دید،یک شب،تمام شهر را دیوانه واربا خیال ت قدم زده ام....
گریه هم نمیتواند حجم نبودنت را کم کندمن دلم فقط یک آسایشگاه روانی میخواهد؛که یک جیغ ممتد دیوانه وار باشدو فکر کردن به تو... .....
خواب دیدمساکنانِ این شهر دیوانه وار می گریند!آفتابِ عشق را با بی مهری تمام به زیر می کِشند!و هر کدام دلِشان را از امانتِ دیگری گرفته و در جای خودش آرام آرام ، برای همیشه می خوابانند!نگاه ها نه شور و نشاط دارد و نه عشق و وفا...حرف ها نه به دهانِ گوش مینشیندو نه گوشه ی دلِ کسی را میلرزاند...صدای هیچ کس آشنا نیست!همه غریب تر از غریب در کنجِ دلشان نشسته اندو تنها با خیالِ خوشِ فرداها لبخندِ نحیفی می زنند و همه می دانند که عمر این لب...
این روز ها دیوانه وار دنبال مکانی میگردم که آرامشی بی حد و مرز داشته باشد و خودم باشم و خدای بالای سرم...جایی که دور باشم از هر چیز و هر کسی که با حرف هایش نگرانی آینده را به جانم می اندازد....محدثه بخشی...
حقیقت اینست که تو نمی دانی فردا قرار است چه اتفاقی بیفتد. زندگی مسیری دیوانه وار است، و هیچ چیز تضمین شده نیست....
وقتی که زندگی منهیچ چیز نبودهیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواریدریافتمباید ، باید ، بایددیوانه وار دوست بدارمکسی را که مثل هیچکس نیست …...
فکرش را بکنتو باشیمن چگونه می شومدیوانه می شومجان می گیرمبال در می آورمو سوار بر کشتی نگاهتتمام خلیج های دلتنگی را پشت سر می گذارمجان من بیاجان من بماندلم می خواهد فریاد براورمکه دیوانه وار دوستت دارم...
کسانی که ما را دوست دارند، از آنها که از ما نفرت دارند، خطرناک ترند! زیرا انسان قادر نیست در مقابل آنها از خود مقاومتی نشان دهد. هیچکس نمیتواند به اندازه یک دوست، انسان را به انجام کاری وادار کند که درست بر خلاف میل اوست....
اگر از من بپرسند چقدر دوستت دارممیگویمبه اندازه تمام روزهایی که ماندم و نیامد...و همه خواهند فهمید که ؛چقدر دیوانه وار تو را میپرستم! .....
ڪجاےﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﻧﺸﺎنہ ﮔﺮفتہ ﺍےڪہ ﺍﯾﻦ ﮔﻮنہبہ ضیافت عشقمےڪﺸﺎنے ﺍَﻡ ؟ﺑﺒﯿﻦ !ﺗﻤﺎﻡِ ﻧﻮﺷﺘﻨﻢﺟُﺴﺖ ﻭ ﺟﻮﯼِ بے ﭘﺮﻭﺍﯼﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎیے ست ڪہﺩﯾﻮﺍنہ ﻭﺍﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺖ ﺭﺍاعتراف مے ڪنم️️️️...
هیچوقت دیوانه وار عاشق کسی نشو!سعی کن عاقلانه دوستش داشته باشیتا اگر نامردانه رهایت کرد تو ناعادلانه ویران نشوی ......
️دوستت دارم ! واقعی، دیوانه وار، عمیق️️️...
چقدر خوب است آدم یکی را داشته باشدکه هر روز بگوید دیوانه من را دیوانه ، دیوانه دیوانه وار دوستت دارم ... ️️️...
دیدنت را دوست دارم ،،سرِ صبح ، ظهر ، غروبدر خواب ، همیشه ، هرجاهر جا که بتوان تو را دید ،،،صدا کرد ، بغل کرد و بوسیدمن دیدنت رادیوانه وار دوست دارم .......
چقدر خوب است که میان این همههیاهوی زندگییکی باشد که تو را دیوانه وار دوست بدارد و تو را به زندگی دلبسته تر کند!خنده هایش تو را دور کند از این هیاهوو تو برای عاشقانه زیستن او را بهانه کنی.چقدر خوب است️ ️️️...
دلتنگی هایتان را تایپ نکنید...دلتنگی هایتان را با پروفایل های تلخ فریاد نزنید...کسیکه نمی خواهد شما را بفهمد به پروفایل های غمگینتان هم توجهی نمی کند و نمی خواند و نمی بیند!دلتنگی تان را قدم بزنید...آرااام آرااام...دلتنگی تان را بغض نکنید...اشک بریزید!دلتنگی تان قیچی نشود بین انبوه موهایتان...سیگار نشود بین لب هایتان...دلتنگی را باید بیدار بود...مرور کرد...دیوانه وار خندید و اشک ریخت!تو می مانی...و دلی آرام و جای خالی او...
تا میتوانیم دوست بداریم ، زمانه درنگ و تردید و اما و اگر نیست ؛ وقت تنگ است و فاصله بین بودن تا نبودن بسیار اندک ! انگار باید دیوانهوار دوست داشت و عاشقی کرد از بس همهچیز به آنی وابسته است ......
دوست داشتن طُ مثلِ لباسه؟؟میشه پوشیدش؟؟یا مثِ یه گل میشه بوش کرد؟مثلِ یه رنگه؟ میشه از دیدنش لذت برد؟شاید مثلِ یه جفت کفشِ نوئه که دلت بخواد باهاش همه دنیا رو بگردی!اما نه...دوست داشتنِ طُمثلِ هیچکدوم از اینا نیست...طُ رو داشتن مثلِ هواستمومی نداره...مثلِ زندگیهمثلِ منهاصلا دوست داشتنِ طُ خودِ خودِ منه!!!اخه آدم چه جوری میتونه از خودش جدا بشهنمیشه که نمیشه....اینجا من،بستگی دارم به طُبه حرف هات،به آرامشت، به...