متن برف
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات برف
طنین آشنای برف و باران
ببین اکنون صدای برف و باران
هوای یک قرار عاشقانه است
میان خنده های برف و باران
کارَت گذشته از شمردنها
از زخمها و از نَبُردنها
با سینهای از حرف میسوزی
در جنگلی از برف میسوزی
از شاخ و برگت عکس میگیرند
از رقصِ مرگت عکس میگیرند
برف، آرام آرام
بر شانههای خیابان مینشیند
تا هر دانهاش
یادآورِ بوسهای باشد
که هنوز در دلِ من
دم نکشیده است...
در برف، گرمیِ دل، قصهی ما را نوشت
هر جرعهی چای، به جان، فصلِ محبت سرشت
فنجانِ بعدی، به لبخندِ تو آغاز شود
ماجرای عشق، به تکرارِ همین راز شود
✨آذرماه چه عاشقانه
✨روزهایش را ورق میزند
✨تا برسد به زمستان
✨مجالی نیست
✨باید رنگها را مهمان
✨برفها کرد زمستان می آید
✨و باز پاییز میماند
✨و عاشقانه هایش🍂♥️
✨همه لحظه های پایانی پاییز
✨پر از خش خش آرزوهای قشنگت
فکر کردن به تو
مثل پرسه زدن دانه ی برف است
در پالتوی نارنجی ام....
«برف میبارد،
و من به تو فکر میکنم…
به آغوشی که از هزار پتو گرمتر است،
و لبخندی که زمستان را بهار میکند.»
[برف]
آدمی که بمیرد
در کفنی سپید میپیچندش.
طبیعت که بمیرد
زیر برفی زمستانی،
پنهانش میکنند.
اولین چیزی که چشمم را گرفت
اشکی بود
که چشمت را گرفته بود
و برفی که در دستت میتپید
آن روز
آنقدر حواسپرت بودی
که یادت رفت
برای این آدم برفی
دستی درست کنی
و دهانی برای بُردنِ نامت
رفتهای
رفتهای و شالِ دلتنگی
دارد خفهام میکند
نَشین اینجا عزیزِ من
زمین جای تو و من نیست
تو برفی، آرزو داری
زمین جای رسیدن نیست...
باد دانههای برف را در هوا رقصاند
و من در خلوتترین خیابان شهر
با هر کدام از آنها هم صحبت شدم
تا شاید خبری از تو بگیرم...
برف می بارید آرام
پشت این پنجره من
خیره چشمم به برون
و تمام هوس و خواهش من بود ،خدایا که شود
حجم این برف به حدی که رسد
صبح فردا ز همه جمله ای اینگونه به گوش:
مدرسه تعطیل است
اینک اما باز
برف می بارد آرام
پشت این...
مگرفقط انگور مست میکند؟
که برف و یخ زمستان هم دست کمی از انگور ندارد
برف است و سر خوردنها و پیچ و تاب خوردنهای روی برف ، یعنی خود رقص
و خدا هم به تماشای رقص می نشیند و قهقهه های مستانه اش ،فضا را پرمیکند
کفرمی گویم؟
باور...
زمستان
تا جا برای جان دادن دارد
در تقلای جویدنِ ردپاهای من است
می دانم
او تمام می شود
اما ردپاها...
«آرمان پرناک»
ادامه نده
ردپاها را ادامه نده
چون
قرار نیست به جایی برسی
زمستان
زودتر از حرفِ اوّلش
به حرفم رسید
راه کج کن برو
با توأم
ای که تا قلب
در برفی
ای شبیه ترین به من
برگرد به فصلِ کودکی...
«آرمان پرناک»
ساده و سپید و پاک
همچون دانه ای برف
به ظرافت و نرمی
بر لب هایت خواهم نشست،
تا با نفس هایت آب شوم...
شعر: دلسوز صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
ناشتای ناشتا
به در فکر می کنم
برف می بارد برف
آن بیرون
برج های بلندی
سر زیرِ برف کرده اند...
«آرمان پرناک»
می داند بی فایده است /
اما می گردد /
می گردد در جیبِ گذشته ها /
دستِ تاریکم /
تا شاید ببیند
دستِ خوشحالِ آن کودک /
در روزِ برف بازی را...
«آرمان پرناک»
می دانی!
این روزها
بیشتر از شعرِ سپید
سرم
گرمِ برف بازی ست
ممنون که زمستان را
به من هدیه دادی
«آرمان پرناک»