پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تو نیستیباران می باردبرف می باردسرد می شومیخ می زنم ... اما می ایستمچرا که می دانمسرانجام روزیاز دریچه انتظارمرا با گلواژه لبخندمیهمان دوست داشتنت می کنی...