یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
زندانم عشق باشد و بندم کمند دوست...
بیا سر در گریبان هم از دنیا بیاساییم .....
رشک نگذارد که از دل بر زبان آرم ترا... اصفهانی...
مطلب نایابِ خویشم بس که جویای توام.....
شاد گردان دلِ زارم، به نگاهی، گاهی ...
عمری که نه با توست، کَسَش عمر نخواند......
ای گل در آرزویت جان و جوانیم رفت......
که چو دردم از تو آید ، ز تو نیز چاره باید ......
به جان می جویمت جانا کجایی ؟...
نیست در سودای زلفش کار من جز بی قراری.....
کو آن کسی که می گفت یک شب هزار شب نیست... حلوائی آرزوها سلامتی برای همه عزیزان️...
هر کس، به تعلقی گرفتار .......
دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است...
ما نبینیم کسی را که نبیند ما را ......
رفتیم اگر ملول شدی از نشست ما .....
ما بماندیم و خیال تو، به یک جای مقیم ......
باز است چشم حسرت من سوی او هنوز......
...
من در دورترین جای جهان ایستاده ام ،کنار تو .......
چون بی تو گذشت، بگذرد بی دگران...
در سراپرده جان ، خلوت جانانه خوش است الله_ولی...
من به نومیدی خود معتادم ......
شبی می نوشمت خواهی نخواهی .....
ای روی دل آرایت،مجموعه زیبایی...
بُود آیا که ز دیوانه ی خودیاد کند...؟...
من ز فکر تو به خود نیز نمی پردازم.....
بر سینه ی ما بنشین ای جانِ من ات مسکن..! ...
جز یاد دوستهرچه کنی عمر ضایع است......
مرا لحظه اى تنها مگذارمرا از زره نوازشت روئین تن کن ......
که می روی تو و رنگ پریده می ماند...
جانم فداى دیده و نادیده کردنت ......
ترکِ کام خود گرفتم تا برآید کامِ دوست......
چو مار مى گزدم تارِ پیرهن بى تو.....
صنما جفا رها کن......
عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست؟!...
واژه ای نیست که با آن عطش عشق تو را کم بکنم......
تو جان من بودی ، چگونه بی منی اینقدر ..؟...
مجال من همین باشدکه پنهان عشق او ورزم...
ز روزگار به یک نامه ى تو خرسندم......
شانه ی لرزان ما را با سرت آرام کن ......
هفتاد پشت ما از نسل غم بودند ......
قاصد برسان مژده ی دیدار و دگر هیچ......
خشت در زیرِ سر و فقر و فنا، ما را بس...
تا خون به رگ و مو به تن این مشغله دارد......
رازِ عاشق سخنی نیست که پنهان مانَد......
تو بدین چشم و پیشانیدلِ ما باز پس نخواهی داد ......
چون توبه، آفریده برای شکستنیم......
هر خم از جعد پریشان تو زندان دلی ست......
بیگانه شَوم از تو که بیگانه پرستی......