پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
قشنگی دنیا به داشتن کسیه که تو رو میفهمهکسی که بودنش بهت اطمینان خاطر میده کسی که نمیزاره غم به دلت بشینه، واسه حال خوبت هر کاری میکنه کسی که دلتنگیاتو درک میکنه و میشه سنگ صبورت قشنگیه دنیا به داشتن کسیه که دوستت داره، دوستش داری، با شادیات شاده، کسی که همه جوره هواتو داره، روت حساسه یکی که نفست بنده به نفسش که اگه نباشه میخوای دنیا نباشه یکی که نگاهش دنیای عشقه جوری باهات حرف میزنه که احساس غرور میکنیجوری نقطه ضعفاتو میپوشونه ...
میترسم!ازانسان هایی که فقط نام انسان را یدک می کشند!همان ها،که باید برگردند وپشت سرشان رانگاه کنند شایدآبرویِ ریخته شده ی کسی به آنها خیره شده باشد؛همان هاکه تمامِ دغدغه شان، بهشتی ست نامعلوم، وجهنم حقیقی را باقضاوت های نابه جایشان پیش رویت قرارمیدهند؛همان هاکه باتوجه به شنیده هایشان برایت حکم صادر میکنند، وبی آن که ازحال وچگونگی ات بدانند، حکمشان را اجرا میکنند؛ازقضاوت هیچ ترسی ندارند، اما ازجهنم میترسند.درعجبم!ازآنهای...
ببین تمام من شدی ومن در حسرت کمی بیشترغرق تو شدن عاشقانه میسرایمتلمست میکنم بی آنکه جلوه حضور باشی صدایت میکنم بی آنکه بشنوی مراآه از بوی تنت بی حضورت میپیچد به جانم ما زنها اینگونه ایم عاشق که میشویم دنیا ، دنیا رویا میبافیم در رویاهایمان خوشبخت میشویم …در رویاهایمان می رقصیم، میبوسیم دلبری میکنیم …حتی به وصال میرسیم ...ما زنها از کودکیمان در رویاهایمان لباس عروس میپوشیم…گل و تاژ و تور داریم …حتی کودکان نازاییده اما...
میخواهم باتو باشم.فرقی نمی کند چند سال طول می کشد...چند ساعت باید دوری ات را تحمل کنم.می خواهم دستانم فقط دستان تو را لمس کنداز بوسه ی لبان تو مست شوم و آغوش تو آرامم کند.نغمه ی عشقمان آهنگ دوست داشتن بسازد با طرح نگاه هایت...تنها خودم به چشمانت زل بزنم و سرود باهم بودنمان را برایت زمزمه کنم.اصلامن تو را میخواهم برای ثانیه های دلبری مانمی خواهم زندگی را باتو و بودنت آغاز کنم.... هدی احمدی...
زن که باشی ...دوست داری ساعت ها برایش از عشق فلسفه ببافی تا یک لحظه لبخندش را ببینی .می توانی تمام دردها را تحمل کنی و تنهایی به دوش بکشی ،اگر درمانش آغوش معشوقه ات باشد .ساعت ها با حرف هایش کلنجار میروی ، ذهنت جنگی میشود با هزاران سرباز تنفر ...اما با یک نگاهش ، لبخندش ، صدایش همه چیز رافراموش می کنی .زن که باشی ...تمام راه های دلبری کردن را بلدی اما فقط برای یک نفر ..هدی احمدی...
آشوب نبودنت ک به جانم رخنه می کندباید دَوید تمام فاصله ها را تا تو.. .به وقتِ نبودنت، تکرارِ حرف و کلام و شعر و موسیقی، چاره نیست آشوبِ مرا...چاره، گِره دستان توست در دستانمچاره، نگاهِ چشم در چشم توست در چشمانمچاره، آرامش کلام توست که بی واسطه گوشم را بنوازدخلاصه بگویم، آشوبت که به جانم رخنه می کندچاره ای نیست مرا...جز لمس حضورت، جز آغوشت!آدم دلتنگ آغوش می خواهد و بس....✍ هدی احمدی...
بعضی از آدمها در زندگی ات هستند که از همان لحظه ی اول که وارد میشوند حضورشان عطر و قشنگی خاصی دارد .همان آدمهایی که با لبخندشان دلتان غنج میرود .همان هایی که با اولین کلماتشان تا ناکجاآباد رویاها میروید و قند در دلتان آب میشود .همان آدمهایی که کافیست یک خط روی پیشانیشان بیفتد تا هزار فکر کنید که نکند از شما دلخور است .دلتان نمی آید اسمشان از صفحه ی گوشی و قلبتان پاک شود و هر لحظه منتظر دیدنشان هستید .همان آدمهایی که دستانشان اوج گرماس...
مگر می شود تورا از خاطرم دورکنم ،می خواهمت ازدل وجان...تورا با تمام وجود در آغوش میگیرمتمیبوسمت...وسط میدان شهر...میان باجه های شلوغ...در باران...می خواهم همه بدانند لیلی قصه منم...!!!و آغوشِ تو از آن من است!نمی خواهم عشق چون سکانسی شود در رویا...ومن شب و روز کنار ارغوانی های بی جان چشم بدوزم بر گذشته ی تاریک...لبریز شود حیاط از عطر رازقی ها اما تونباشی...!ببارد چشمانم و نتابد خورشید بر حوالی قلبِ من!!!ظرافت انگشتان زنا...
روزی میرسد که در خاطره ها من بزرگترین اشتباه تو باشم و تو زیباترین اتفاق من من درد باشم و تو سرد من سکوت باشم و تو فریاد روزی من از دیار قلبت کوچ میکنم و تو در میان قلبم تا آخرین ضربان اتراق میکنی روزی که تو مرا ازیاد خواهی برد ، من زمین و زمان را به هم میدوزم تا لحظه ای تو از خاطرم محو نشوی....تو را در شعرها جان میدهم هزار اسم زیبا میخوانمت تا کسی نتواند بهتر از من تو را بنامد من تو را نفس میکشم ، میان ثانیه های ساعت روزگارم میست...
توهمیشه وهمه جادرمن حضورداشته ای...در وسطِ خنده هایم،در درون بغض هایم،در میانِ اشک هایم...باخیالت،درخلوتِ ذهنم وجب به وجبِ این شهرِشلوغ راقدم زده امبغض کرده ام،باریده ام.من بارهاوبارها با تصورِ رفتن ها و نبودن هایت،گریه نکرده ام،بلکه جان کنده ام؛وبایادت تمامِ آهنگ های گوشی ام را،دریک به یکِ خیابان های بی انتهایِ این شهر، گوش کرده ام.اصلاگاهی گمان میکنم توآسمانِ ابری هستیومن قطراتِ باران.نمیدانم اماهرچه که هست،تودرست م...
هر کجا اشعار این شیرین بی فرهاد را دیدی بدان شعرهایم رسمی از نقاشی چشمان توست در خیالم از نگاهت شعر میسازم به عشق اینچنین شاعر شدن از عشق بی پایان توستجان فدایت میکنم با تک تک این واژه هابیت و مصراع و غزل آلوده ی عصیان توست حیرتم از این همه ذوقی که دارم از تو ، من رقص انگشتان دستم ،زاده ی ایمان توست گاه تندی میکنم گاهی به تلخی میرسم گاه فریاد دلم از درد بی درمان توستحکمرانی میکنی بر قلب و جان عاشقم گوش و عقل و منطقم تسلیم بر...