سه شنبه , ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
•شاید از نسل سهرابم ، نمیدانم ...🌱📝•...
ژاپنی هارا دوست دارمتنها به این دلیل که آنها عاشق زیستندر طبیعت اند و با روح خدا ارامش می گیرند......
سالها آشفته گشتم به دنبال خود به دنبال حقیقت وجودم در تلاش آزاد کردن شاپرک وجودم که سراسیمه دنبال آزادی بودی آمدن تو به پایان رسیدن تمام آشفتگی ها بود …. هزارن شاپرک در چشم های تو آزاد شد ……...
آدم ها رو خسته نکنید از اعتماد کردن از مورد اعتماد بودن از خوبی کردن نرسه یک روز که وقتی به خطر افتادی همون آدم از کنارت بی تفاوت عبور کنه...
دیدمت ناگهان دلم لرزید صورتت تمام روحم را به تاراج برد تمام عاشقانه ها به لکنت افتادخاموش شد تمام صامت و مصوت ها ذهن من فریاد زد دیده بودم از قبل میشناختم چشم همایش را……...
من خوب میبینم روزی که به پسرت دیکته میگویی شعری که من گفتم و الهامش تویی…میخندی و میگویی نقطه سر خط :)+بابایی به چی میخندی؟ هیچی پسرم !دفترش را میگیری و مینویسی ۲۰ تمامو سپس نیمه های شب از شدت دلتنگی پشت به همسرت آرام گریه میکنی….....
جایی دورتر از خودم ایستاده ام به تماشای کسی که به جای من زندگی میکند بااینکه بزرگتر شده است اما هنوز ازکنار دیوار راه میرودآدم وقتی از جهان میترسد به دیوارها نزدیک تر میشود.صبر کن باید باتو حرف بزنم،خاک برسر من باتوچکار کرده ام؟ حق داری بعضی وقتها خیابان های سرد ناامیدی گرمتر از خانه های میشوندولی این رابدان گذشته هرچقدر هم بزرگ باشد از تو کوچکتراست من عزیز امیدوارم کلیدخانه را گم نکرده باشی پدر همیشه منتظر توستنویسنده عطیه چک نژادیان...
میگویی طاقت بیاور انگار فراموش کرده ای که من درنبرد باغم سالها پیش مرده ام نویسنده عطیه چک نژادیان...
غریبه آشنا،مراقب من باش،از من فقط تو مانده ای! نویسنده عطیه چک نژادیان...
فریب در گوش محبت زمزمه می کند و محبت راه خنجر را در پیش میگیردو زمزمی در گوش عشق میکند عشق هم که گلیم خود را ازاین سرزمین برمیدارد و میرودنفرت در گوشه ی نشسته ولبخندی زهراگینی بر لب داردخوش حال است، از این که دوستشتوانسته محبت را عاقل کندو جایگاه عشق را بریاش بفهمانداز خوشی هم که دیگر خبری نیستمیگویند غم او را به دار آویختهتا خودش بر سندلی رنگ رنگی خوشی، بنشیندو کار مورد علاقه شو انجام بدهدمادران را بر سر تابوت فرزندانشا...
دوست داشتن را جار بزنیدعشق را فریاد بکشیداما منتظر رفتن ناگهانی نیز باشیدآدمها حتی نمی توانند جلوی رفتن خود را بگیرند....
خواستن توانستن نیستخواستن,بدست آوردن است.توانایی انسان با چیزهایی که بدست می آورد سنجیده می شود....
گه گداری قلمی دست دلم می گیرممی زنم نقش ز دلبر دلِ کاغذِ سردمی نویسم کمی از آشوبماز لبخند، می نویسم از عشقآرزویم این استهمه لب ها خندانهمه دل ها رنگیپُرِ از رایحه ی خوبی هازهرا اسماعیلی...
و شما هیچگاه نخواهید فهمید ؛چه کسی ، کجا ،در نیمه شب ، از کدام شب ها ،با بغض و دلتنگی برای شما از خواب پریده است ....!...
جایی دورتر از خودم ایستاده امبه تماشای کسی که جای من زندگی می کندچه بی رحمانه تنهاست و چه به ناچار قوی..نویسنده عطیه چک نژادیان...
گاهی خدا برای حفاظت از شما کسی را از زندگیتان حذف می کند...اصرار به برگشتنش نکنیدفاطیماه نویسنده شاعر ✓......
امید همیشه یک دلیل بوده استدلیل برای ادامه دادن،برای کوتاه نیامدن و تلاش کردن،برای دلگرم بودن در لحظه آخر،برای درنگ کردن در لبه ی پرتگاه،برای بلند شدن و ایستادن دوباره،برای پشت سر را نگاه کردن بعد از آخرین دیدار،به فردا امیدواریم که شب را رویا می بافیمبه معجزه امیدواریم که دعا می کنیمبه ادامه جمله امیدواریم که ویرگول می گذاریمبه عشق امیدواریم که می نویسیمو به رسیدن امیدواریم که منتظریمامید گاهی ندایی ست از درون، گاهی احس...
بعضی وقتا از آدمای نمک نشناس زخم هایی می خوری که باور نمی کنی این زخم واسه همچین دردیه. یاد کارایی که واسه این آدما کردی هر روز تو دو شکسته تر می کنه به نظرم واسه اینکه واست تجربه بشه باید رو همچین دردهایی به جای نمک اسید بپاشی تا بدونی این زخم هارو واسه چی و از کی خوردی و بتوانی ازشون تجربه بگیری و تکرارشون نکنی.نویسنده:مائده حق ویردی...
دمت گرم که واسه ساختن زندگیت داری میجنگی و منتظر نیستی یکی دیگه بیاد زندگیت رو بسازه!دمت گرم وسط این همه بی تعهدی بازم عاشق میشی،بازم اعتماد می کنی!دمت گرم با اینکه بهت می گن: تهش که چی، اینجا هیچ کاری بدرد نمیخوره، اما تو بازم با ذوق هدف میسازی!دمت گرم اگر شرایط خانوادگیت با بقیه فرق داره و راحت نیست اما با رفتارت نشون دادی کی بیشتر دلسوز بابا مامانه!دمت گرم با اینکه خیلیا چشم دیدنت رو ندارن توی جامعه، اما بازم با قدرت داری حقت رو می گیر...
ازم پرسید چرا اینقدر کم حرفی؟ بهش گفتم یه چیزی جلوی حرفامو گرفته. گفت چی؟ گفتم یه چیزی که نمیزاره حرفام بیاد بیرون. یه چیزی که انگار زبونمو خشک کرده. یه چیزی که انگار توی مغزمه و میگه حرف زدن دیگه فایده نداره..نویسنده:مائده حق ویردی...
اصلا نمیتوانم بعضی ها را بفهمم...یک عمر تمام تلاششان را میکنند دل ما را به دست بیاورندبا حرف هایشان،با کارهایشان،با دلبری کردنشان،راهی جز اینکه قبول کنیم وارد زندگی مان شوند نمیگذارندآن وقت همین که قبول کردیم تغییر میکنندسرد میشوند،یخ میزنند...اصلا مدام با خودت میگویی واقعا این همان آدم است که انقدر برای به دست آوردنم تلاش کرد یا شاید من خوابم یا دارم اشتباه میکنم...آخر یکی نیست به این ها بگوید ما اگر زمان برد تا شما را قبول کنیم چون ...
تو سرم پر از حرفه حرفایی که نتونستم به هیچکس بگم احساس میکنم سرم سنگینه و باید از بدنم جداش کنم و برای یه مدت طولانی پتو رو بکشم رو سرمو بخوابم ولی اگه اینکارو بکنم نمیتونم بهت فکر کنم و حتما دلم برات تنگ میشه بیا آروم تر حرف بزنیم چون اگه مغزم متوجه بشه دارم میگم دلم تو این مدت برات تنگ میشه دوباره مغلطه بازی میکنه میگه تو دلت برای کی تنگ میشه دیوونه؟ تو چقد تباهی دیگه منو خسته کردی تو وقتی تا خرخره پر حرفی چرا نمیری به همونی که دلت ...
یکی میخواد نیگات کنه. نه، می خواد بشنُفٓتت. می خواد بپره تو صدات. یکی می خواد ورِت داره ببردِت اون بالا و بذارتِت رو کوه و بعد بدوه تا ته دره و از اونجا نیگات کنه. یکی می ترسه از نزدیک تماشات کنه. یکی می خواد تو چشات شنا کنه. یکی اینجا سردشه یکی همه ش شده زمستون. یکی بغض گیر کرده تو گلوش و داره خفه می شه. وقتی حرف می زدی، یکی نه به چیزایی که می گفتی که به صدات، به محض صدات گوش می داد. یکی محو شده بود تو صدات. یکی دل تنگه. توی یکی از همین خونه ها...
من قوی تر از اونی به نظر می رسیدم که نگرانم شن و مغرور تر از اونی که مراقبم باشن و هیچکس نفهمید که چقدر دلم می خواست گاهی خودمو پشت اقتدار یکی قایم کنم و ضعیف ترین فرد باشم و پناهنده ناگریز بغل کسی که نگرانم باشه و دلی که واسه بی قراریم بلرزه. آدم گاهی نیاز پیدا می کنه؛ به یک حرف، به یک نگاه، به یه صدا که از انحنای حنجره و از هیاهوی قلب یک عاشق با اضطراب بیرون بیاد و بگه : نگرانت بودم عزیزم، خوبی؟آدم چه بی اندازه محتاج میشه بعضی وقتا...نویس...
واسه هیچ چیز تو زندگیت عجول نباشبالاخره میرسه اون روزی که تو، توش به آرامش برسی! درسات تموم میشن!شغلی که واسه خودت ساخته شده رو پیدا میکنی! سر و سامون میگیری!و آینده ی مخصوص به خودت رو میبینی! گاهی به هوای رسیدن، مسیر رو نمیبینیم!مسیری که شاید زیباترین بخش زندگیمون باشه!عجول نباش،گاهی خوشبختی همین جاست!همین لحظه! مراقب باش از دستش ندی.نویسنده:مائده حق ویردی...
از کوچه گذشتم به خیابان رسیدمیاری به جمال رخت ای یار ندیدمروز دگری آمد و من در پی یارمبا بغض غم دوری تو تاب ندارمدر وادی این چرخ فلک هر چه بگشتمیاری به جمال رخت ای یار ندیدمنویسنده:مائده حق ویردی...
«اگه کسی بهت گفت دوستت دارم، ولی بهت توجه نکرد، بدون که دوستت نداره.ولی اگر کسی حواسش بهت بود، از غصه ت غمگین شد، تو جمع ها نتونست بهت بی توجه باشه و همیشه پیگیرت بود، حتما دوستت داره.»خلاصه که اینجوریاس، خودتونو گول نزنید!نویسنده:مائده حق ویردی...
میگن شیشه حافظه داره، یعنی هر ضربه ای بهش بزنی تو خودش جمع میکنه. برای همینه که بعضی وقتا بی دلیل با یه تقه کوچیک میشکنه. حکایت دل ما آدماست..نویسنده:مائده حق ویردی...
من خیلی جاها نیاز داشتم یکی بگه کمک نمیخوای ؟ هیچکس نبود؛ خودم درستش کردم. خیلی جاها نیاز داشتم یکی بگه می خوای حرف بزنیم؟ هیچکس نبود؛ گریه شد حرفام. خیلی جاها نیاز داشتم یکی بگه بریم یه چرخی بزنیم؟ هیچکس نبود؛ با خودم چرخیدم.خیلی جاها نیاز داشتم یکی واقعی بگه دوستت دارم هیچکس نبود؛ بی ذوق سَر کردم.سگ دو زدم! خیلی نیاز داشتم یکی بگه فداسرت شده دیگه! هیچکس نبود، خودخوری کردم. خیلی جاها نیاز داشتم یکی دلسوزانه راه نشونم بده؛ هیچکس نبود؛ اشتباه...
دلم می خواد باهم بریم یه جایی که هیچ کس نباشه، انقد بزنمت تا خون بالا بیاری، موقعی که دیگه نتونستی روی پات بایسی، هلت بدم تا بیوفتی زمین و با ماشین از روت رد بشم، دقیقا موقعی که داشتی نفسای آخرتو می کشیدی و التماسم می کردی که کارتو تموم کنم یک لبخند بزنم و همونجا ولت کنم و چند روز بعد دقیقاً موقعی که نا امید شدی بیام پیشت تا دوباره امیدوار شی، وقتی امیدو توی چشمات دیدم نفت و بریزم روت و درجا بسوزونمت و پودرتو بریزم توی فاضلاب تا بفهمی رها کردن یک...
یکی از اسرار موفقیت که خیلی وقتها حواسم بهش نبوده دقیقا همین جمله است!توجه و تمرکزتو بذار روی چیزهایی که میخواهی و دوستشون داری!همیننویسنده:مائده حق ویردی...
لازم نیست برای کسی که درک نمیکنهتوضیح بدی چه کارایی براش کردی ، چقدر باهاش ساختی وچقدر به فکرش بودیفقط خودتو ازش بگیر...! گذر زمان خودش همه چیو بهش میفهمونه.نویسنده:مائده حق ویردی...
اگه بخوام حال الانم روتوصیف کنم بایدبگم:پناه میبرم به خداوند از غمی که بی صدا قلب را میخورد؛نویسنده:مائده حق ویردی...
الان حالم اینطوریه که دوست دارم زار بزنم دلیلی نداره فقط کم اوردم هرچقد خودمو شادنشون میدم اما نمیشه دلم دل لاکردام حالش بده هرچقد نشستم باهاش حرف زدم د لعنتی چته چرا اینجوری میکنی حرف نمیزنه که نمیزنه این دل چیه که انقد زبون نفهمه و فقط ازچشمام سرازیرمیشه🖤💔نویسنده:مائده حق ویردی...
ولی من فیلم و سریال و پیتزا، کتاب و قهوه، بیرون رفتن خریدن گل و گیاه، یوتیوب گردی، گیم و کالاف دیوتی، اینستا گردی و پیجا و تئوریای عجیب و ترسناک و ماوراالطبیعه، ورزش و مدیتیشن، نوشیدنی و غذا درست کردن، خوابیدن و آهنگ گوش کردنو توی تابستون به هر پلن و برنامه بیرون و پارتی و کوفت و زهرماری ترجیح می دم.نویسنده:مائده حق ویردی...
کار کردن سخته، آدمو خسته می کنه، آدمو از تفریح و خوش گذرونی و رفت و آمد با دوست و آشنا عقب می ندازه و ممکنه نفهمی کل روزت چطوری شب شده.اما به این فکر نکن که هیچکس، مطلقا هیچکس نمی تونه وایسه تو صورتت و بگه چرا هیچی نشدی، چرا بی مصرفی، چرا زندگیت نظم نداره، فکر و خیال الکی هم نمی کنی، چون همیشه درگیر کار و پیشرفت زندگیتی.نویسنده:مائده حق ویردی...
دلش می خواست به تنهایی از آنجا برود و تا حد ممکن دور شود. به جایی برود که هیچ کس را نشناسد، که غریبه ها واقعا غریبه باشند، که در آن اصلا آدمی وجود نداشته باشد، فقط صخره ها باشند و پرنده ها .نویسنده:مائده حق ویردی...
من تنها هستم اما افسرده نه . من تنها هستم اما زندانی نه. من تنها هستم اما متنفر نه من تنها هستم اما غمگین نه. من تنها هستم ، اما خندانم اما سرحالم اما بانشاطم اما زنده ام زنده با امید، با شور، با عشق. عشق به خودم، به زندگی، به خلقت. من تنها هستم اما خدا را در وجودم حس میکنم.ابوالقاسم کریمی...
خواستم مانع شوم تا چاقوی زبانت از غلاف دهانت خارج شود؛خواستم تیزی کلمات را دستت ندهم تا سلاخی کنی دلم را !؟... اما دیدم فقط درد است که تورا به یادم می آورد...این بود که با لب ترک خورده افکارم، تشنه بدون آب رو به قبله عشق دراز کشیدم...✍️رضا کهنسال آستانی...
عزیز نخواه بگویم از آنروزی که زرفتنت خبرآوردندحالم به سان یعقوب که به دروغ برادران پیراهن آوردندعزیز نه؛ به من زتو دوستان خبرخونین تر از پیراهن آوردندیوسفم گویند عزیزمصری اما از دلت خبری دیگر آوردند✍️ رضا کهنسال آستانی...
بعد سالها دریافتمکه در درون قلب زمستانی م ؛ تابستانی سوزنده وجوددارد که یخ احساسم را آب میکندوپائیز خاطراتی که ریزش برگهای سیاه درختانش اندکی سپیدی به جای میگذارد. امان از عشق...✍️رضا کهنسال آستانی...
من همان نامه به مقصد نرسیده اممن همان کاغذ بارها نوشته ومچاله شده اممن همان مداد تراشیده به آخر رسیده اممن همان شعر ، غزل ، قصیده نسرائیده اممن همان جوانک خجالتیِ سخن به زبان نیاورده امواما تو مخاطب تمام این نوشته ها ، نگفته ها و نرسیده هایی...✍️ رضا کهنسال آستانی...
من هیچوقت تنها نیستم...همه جا یادت ازگذشته بامن است با درد ودردی که تا آینده بامن است از یادت.من هیچوقت تنها نیستم...✍️ رضا کهنسال آستانی...
گاهی نمی توانم درست تشخیص بدهم اینکهمتن نامه های دیروزت واقعی بود!؟یا حرفهای امروزت !سالهاطول کشید تا باورش کنم...نویسنده نامه های دیروزت کجاست؟!آدم حرفهای امروزت را نمی شناسم!؟کاش از کاغذ کاهیِ دفتر مدرسه دیروزت بیرون نمی آمدی .✍️ رضا کهنسال آستانی...
از چوب شاخه درخت یادت برای روحم دسته تبری ساختم تا هرروز با آن به ریشه افکارم بزنم.عجب تیشه ای شده ای برای ریشه یادت !؟!✍️ رضا کهنسال آستانی...
گاهی جملات نگفته ای است که از گذشته می آید، امروز به حکم قلم به زبان حروف دَر می آید وفردا در کاغذ؛ خاطراتش خوانده میشود تا بماند به یادگار...✍️رضا کهنسال آستانی...
من وتوکه هیچوقت ما نشدیم...حاصل جمع ما باهیچ معادله ای درست درنیامد!؟راستی طبق قانون ریاضی تو درکنار او حاصل جمعش چه درآمد؟من که هنوز تک رقمی هستم...✍️رضا کهنسال آستانی...
تومعنای درست آیه شریفه علاقه از سوره دوست داشتن در کتاب مقدس عشق نبودی.معبودم؛ از کتاب مقدس عشق ت هم مایوس شدم.وقتی مُعَبران بجای مُفصران آیه هایش راتفصیر کردند. باید چله بنشینم ، کتاب عشق به سر بگیرم .آیه اول سوره رنج، درد را تاصبح زمزمه کنم تا خودت چاره ای نازل کنی.✍️ رضا کهنسال آستانی...
بارها دلم برای تو تنگ شده ، بارها خواستم تو را ببینم، بارها وسوسه شدم توراازدور نگاه کنمامامتاسفانه شما نگذاشتتو صاحب خانه دلم بود واما شما مستاجر خاطراتم است...✍️رضا کهنسال آستانی...
پرسه هایم را از کوچه خیالت جمع کردم وقتی پنجره ا ی را باز ندیدم برای دیدن وشنیدنم ؛ وتورا در خیابانی پرتردد وشلوغ یافتم پراز آلودگی های صوتی...✍️رضا کهنسال آستانی...