جمعه , ۱۰ فروردین ۱۴۰۳
سالهاست وجودم را به سبزه خیالت گره زدم . بدون تو عیدی نداشتم که (۱۳) سیزدهی به آبَ ش دهم...!؟✍️رضا کهنسال آستانی...
چشمهایم را میبندم تورا به خودم دعوت میکنم با کمی مکث کنارم مینشینی؛ سی دیِ دکلمه های شکیبایی را پِلی میکنم ( حال همه ما خوب است ، اما تو باور نکن). نفسی عمیق میکشم ودراین دم وبازدم از بوی سیگار حسین پناهی هنگام خواندنش که استشمام کردم سرفه ام میگیرد. آه که چه لذتی میبریم از عاشقانه های شاملو برای آیدا.به ناگاه گریه های ابتهاج مرا به خود می آورد ( من ارغوانم را میخواهم).میچسبد بازیِ کلمات نزار بعد از بغض هوشنگ، نرم وآهسته به سراغ سهراب میروم سیگ...
خدا، باهم دو لذت را به یک عاشق نمی بخشدخودت؛ آن گوشهٔ دنیا، خیالت؛همقدم با من...ایمان جلیلی......
گفتم از سوز دلم ، یار کجا بی مایی؟در خیالت ، قلمم شوقِ سرودن دارد بادصبا...
خیالت با طلوع هر سپیده نوازش می کندگیسوان پریشان دلتنگی راکه بی تو به خواب رفته استشب گذشته هم مانند شبهای پیشین و خیالم تو را لحظه به لحظهو هر ساعت جستجو می کندبی آنکه بدانی بی آنکه بفهمی و ببینی با چشمهایی منتظروچون پرستویی مهاجرهمسفر می شودبا خاطراتت همان خاطراتی که آغشته شده با تمام بودنمبا تمام بودنت ای با من و بدور از من بادصبا...
توهمیشه وهمه جادرمن حضورداشته ای...در وسطِ خنده هایم،در درون بغض هایم،در میانِ اشک هایم...باخیالت،درخلوتِ ذهنم وجب به وجبِ این شهرِشلوغ راقدم زده امبغض کرده ام،باریده ام.من بارهاوبارها با تصورِ رفتن ها و نبودن هایت،گریه نکرده ام،بلکه جان کنده ام؛وبایادت تمامِ آهنگ های گوشی ام را،دریک به یکِ خیابان های بی انتهایِ این شهر، گوش کرده ام.اصلاگاهی گمان میکنم توآسمانِ ابری هستیومن قطراتِ باران.نمیدانم اماهرچه که هست،تودرست م...
جز خیالت چیست تسلی این دلغربت رفته؟! زانا کوردستانی...
باز هم امشبخیالت دوخته چشمان خیسم رابه سقف آسمان و نیست یاری جز سیاهیتا بگویم بی توتنگ استچون قفسساعات تنهاییوبی ماه است امشب آسمانم بی تو وبی رحم می تازد در آن ، تاریکی مطلقو می دانم که دلتنگینشسته در کمین خنده های منو می بافد غمت رادر دل امشبکجاییمی زند بر پرده ی غربتستاره تار بی تابی-بادصبا...
می بافمخیالت راچون پیچکی که بافته شده بر اندام خاطراتم...
دلتنگ که می شوم خیالت پرواز می کند تا آسمان بی قراری بادصبا چامک...
زیر باران با خیالت رمز و رازی داشتمبا دو چشم مست تو راز و نیازی داشتم با تمنای رخ زیبای تو ناز آفرین،غرق دریای نیاز و چشم نازی داشتمشانه ات را آرزو کردم که بغضی بشکنمبا دلی باران زده پر سوز سازی داشتمشب که آمد کوچه ها رنگ نگاهت را گرفتهمچو شبگردان نوای دلنوازی داشتمتا سحر در معبد چشمان تو دیوانه واربی دل و شیدا چه شوری در نمازی داشتمدر میان شعله ها، آتش بجان، پروانه وارگرد شمع روی تو سوز و گدازی داشتمناز شست ما...
یک روز خیالت ،به سر افتادبی روی تو ،دل در به در افتادیک خاطره شد یاد نگاهتهر ثانیه ،چشمم به در افتادروزی که تو بر شاخه وزیدیگلهای جهان از نظر افتادای ماه نگاهم کن و بنگرشرمنده شد از تو قمرافتادهر گز نرسیدم به نگاهتعمرم همه اش بی ثمر افتاد...
بی تو،،،شب به انزوایم می کِشد ♡خیالت را بفرست!. سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
چون خیالت همه شب مونس و دمساز من است شرم دارم که شکایت برم از تنهایی...
آینه خیالت را گیسو می بافد انتظار پنجره کی می آیی...
زیر چتر آرزویم در خیابانی که نیستبا خیالت بال می گیرم کبوتر می شوم...
نباید می گذاشتی بی تو ماندن را یاد بگیرم،آنقدر نبوده ای و با فکرت تنها مانده امکه خیالت را بیشتر از خودت دوست می دارم…پریا دلشب...
همیشه که نمی شود یک توئی باشدمن چایی بریزمهمیشه که نمی شود یک توئی باشد سفره ای از عشق بچینمهمیشه که نمی شود یک توئی باشدمن شمع روشن کنمگاهی بی تو ...روزم خوب استگاهی بی تو ...تمام چایی های عالم به تنم می چسبدگاهی خیالت ...بیشتر از بودنت در فکرم می چرخدگاهی بی تو ...عاشقانه ترین دو نفره ی روی زمین امرعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)...
قرار ساعت هفت و هوای بارانیفضای مرطوب یک آسمان طوفانیتمام چرخ و فلک بیقرار دیدن تستبیا به خانه ی یعقوب کور کنعانیبیا که دل به خیالت به مثل پنکه شدهکه با سویچ شدنش می کند خون افشانیبیا که منتظرم من بیا خزان شدمکنار در به همین لحظه های پایانیتو با کتاب و دفتر و آن جزوه هایتنرو به کلاس امروز ،نیست درس خوانی...
هرصبح"بوی تو میدهد پیرهنم"بس کهتمام شبتنگ در آغوش گرفته امخیالت را......
هر صبح بوۍ تو مۍ دهد پیرهنمبس ڪہ تمام شبتنگ در آغوش گرفتہ امخیالت را......
گیسو به باد داده !نسیم شوخیالت را هُل بده به سویمبِدم درمیانه ی چشم هایمتا جاان بگیرم .گیسو رَمیده !پیچک شو دور تنمو مرا حبس سلول انفرادی خودت کنتسخیر کن ته مانده روحم راتازیانه ام بزنو کشان کشان از کمرگاه تنت بالا ببراین تلخ منجمد شده را ...
ستارهٔ خیالت را آویز کرده ام به آسمان نبودنت ...و شب به شب خیره به آسمان پیک خاطراتت را می نوشم ...شاید که این بار طالع تو را وعده ...✩یلدا حقوردی...
هرشب خیالت را در آغوش میگیرم تنم را به عطر و بو ی خیالت آغشته میکنم هرصبح بوی بهشت میگیرد نفس هابم !لعیا قیاثی...
امشب پیراهن کوتاه و گل گلی که به سلیقه تو خریده ام،برایت میپوشممیگویی موهایت را هم خرگوشی ببندی قول میدهم به فرزندی قبولت کنم،با خنده خودم را در آغوشت رها میکنم و تو آرام دست میکشی بین موهایمچشمانم را میندم و نفسِ عمیق میکشم تا قلبم از لمس این همه خوشبختی از کار نیوفتد!باهم فیلم میبینیم،یک فیلم گریه دارو من عجیب با شخصیت های به هم نرسیده ی داستان همزاد پنداری میکنم،گریه ام میگیرد و تو هی قلقلکم میدهی و من با چشم های اشکی،برایت میخندم !...
من با خیالتپیوندِ دلم را بسته امحالا تو ...هر کجا که دلت میخواهدبُرو...
من چمدان بستمکه کوچ کنم از دیارَت...افسوس!که نمی دانستمنخستین توشه ی سفرمتویی!تویی که در چمدانمجا خوش کرده ای!اکنون!منِ درمانده؛باید به کدام بی راهه بگریزمتا از هجومِ تو و خیالتدر امان بمانم...؟!...
شده دلتنگ بشی؟بغض کنی؟اشک بشی؟با خیالِت همه لحظه هامو من بارانم...
نگاهت تکیه گاهم بودخیالت جان پناهم بوددلت آرام جانم بوداین عشق آتشینم را تو فهمیدی؟نفهمیدی.....دعایم پشت راهت بوددل و جانم فدایت بودسرم رو به هوایت بودتمنای نگاه بیقرارم را توفهمیدی؟نفهمیدی....همه عمرم نثارت بودهمه جانم فدایت بودهمه عشقم نگاهت بودتو اینکه بودنت تنها پناهم بود،فهمیدی؟نفهمیدی...خدایا او تمامم بود...همه دار و ندارم بود...خودش صبر و قرارم بود...نمیدانست،نمیفهمید...تو فهمیدی؟نفهمیدی.......
اجازه هست؟میخواهم دوستت داشته باشممیخواهم عاشقت باشممیخواهم لب هایم راسوار بر بالِ واژه های عاشقانه یِ همین شعر کنمتا وقتی که تو می خوانی اشبی اختیار ببوسمت...میخواهم مست از عطر تنت شومخیالت، طعم خواستن میدهدنفس هایت، عطر عشق میدهدوَ لبت، طعم دلبریهای عاشقانه،،حس دوست داشتنم به...تو،فرق میکند،چون..من دچارت شده ام......
شب بود و تاریکآمدم از " تو" رد شومافتادم در چاله یِ "خیالت"...
کاش "خیالت "هر"شب" مهمانم نبوداین پریشان حالی ودیوانگی با " من" نبود...!...
گر بگویم با خیالتتا کجاها رفته اممردمان این زمانهسنگسارم می کنند...
متن۵۵:اما تو سپیده بهارم!نغمه تنین انداز من!مرا در خیالت راه بده.حداقل به رسم مهمان نوازی،یک لیوان قهوه تلخ،مهمانم کن.قول میدهم اینبار؛دیگر سراغت را نگیرم!دیگر تورا در اندیشه ام راه ندهم...دیگر تورا ببوسم تا قیامتمیخواهم بخوابممیخواهم قیامت را فردا بدانم!...
هر شبطوری گم میشوم در خیالت ...که برای پیدا " نشدنم "مژدگانی میدهم ......
می نشینم با خیالت چشم می دوزم به دردر هوایت شب به شب از عمر من کم می شود...
هر شب خیالت می شود مهمان و چایم حاضر استهر بار داغش می کنم شاید بمانی بیشتر...
نگاهت را نوشته ام صدایت را بوسیده امو لبخندت را سنجاق کرده ام به دلم حالا تو هرچه می خواهی نباش من با علاقه ات زنده امو با خیالت خوش،،،️️️️...
گر بکوبم با خیالت تا کجاها رفته اممردمان این زمانه سنگسارم می کنند...
چشم هایم را که می بندم خیالت با دلم می رقصددروغ است اگر بگویم دربند چشم هایت نیستم...
دلتنگی رد پایت را در سینه میجویدتنهایی صدا میزند پاسخی نمیدهد خیالت...
خیالت بود اشکهایم ...بنفشه؛ دامن کبودش را پهن کرده بودلبهایِ بهار می سوخت.......
میخواهمعوض شودنقش هاتو در انتظاربمانیو برنگردممگر در خیالت...
همیشهیک نفرپشت شلوغیهای خیالت هستکه مدام دوستت دارد...که مدام دلتنگ توست...و تو، مدام بی خبری !...
خیالت را سوزانده امامان از دودش...
مادرم...دستهایت کجاست ، کنار بزند دلتنگی ام راخیالت همه جا با من است ،دلم گرمای بودنت را می خواهدنه سردی خیالت را ......
هر صبح دلم را،را به خیالت گره می زنمباشد که از آن خورشیدی زاده شود تا دوست داشتنهایم را،به تو برساند...!...
واز تمام تو تنها شب برایم مانده است و چشم هایم که خیالت را بهم می بافند.....
دیوانه نیستمفقطگاهی خیالتمی ایدروبرویم می نشیندبرایم چای می ریزد...
شب که می آید تو را با خود می آورد!تو را که نه ...خیالت را ...خودت که خیلی وقت است رفته ای،خیالت اما مثل تو نیست!و تا جانم را نگیرد، قصد رفتن ندارد......