یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
فاش می گویم و از گفته ی خود دلشادمبنده ی عشق توام و از هر دو جهان آزادم...
روی به خاک می نهم گر تو هلاک می کنیدست به بند می دهم گر تو اسیر می بری...
می تپد قلبم و با هر تپشیقصه ی عشق تو را می گوید...
دلم را به کجای این شهرمشغول کنمکه نگیردبهانه ی تو را ......
زندگی نیست بجز عشقبجز حرف محبت به کَسیوَر نه هر خار و خسیزندگی کرده بسی...
زندگی چیست ؟به جز لحظه ی خندیدن تو...
من از قیدت نمی خواهم رهایی...
خیمه بزن بر قلب من صاحب این خانه تویی...
تو بهانه زیبا برای تکرار نفس کشیدن هر روز منی...
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل مندل من داندو من دانم و دل داندو من...
نگاهت میزند آتش تمام خرمن غم را...
من بیماری نادری دارمتو را ندارم...
بگسلم از خویش و از تو نگسلمعهد عاشقان مگر شکستنی است؟...
چه کرده ای تو با دلم ؟که ناز تو نیاز ماست...
آرامش شبهای من آغوش پر احساس توست...
دور از توگاهی برای خنده دلم تنگ می شودگاهی دلم تراشه ای از سنگ می شود...
گفتا که دهم کام دلت روزی و بسیارماه آمد و سال و آمد و آن روز نیامد...
با جان و دل میخواهمتبا جان و دل میخواهی ام ؟...
غیر از تو به خاطر اندرم نیست...
از همه هستی تو جدا در گوشه ای از جان و دل و یاد منی...
هرگز از یاد نبردممن مدهوش تو رامن نه آنم که توان کردفراموش تو را...
او عاشق دیگری و من عاشق اوای دل پروانه صفت سوخته ای سوخته ای...
غیر رویت هر چه بینم نور چشمم کم شود...
درون خلوت ما غیر تو نمی گنجد...
ای تپش های دل بی تاب منصحبت از مرگ محبت مرگ عشقمرگ او را از کجا باور کنم...
تو را در بیکران دنیای تنهایانرهایت من نخواهم کردرها کن غیر من را...
آن یار طلب کن که تو را باشد و بسمعشوقه ی صد هزار کس را چه کنی ؟...
آنقدر که تو را می خواهمتمی خواهی ام ؟...
چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی...
مگرم بمیرم آن دَمکه جدا شوم ز یادت...
ز تو کی توان جداییچو تو هست و بود مایی...
درد یعنی که نماندن به صلاحش باشدبگذاری برودآه به اصرار خودت...
کاش به تو وابسته شدناین همه اندوه نداشت...
جان منی جانی منی جان منآن منی آن منی آن من...
به جز غوغای عشق تودرون دل نمی یابم...
وز دست غمت جان به سلامت نبرم من...
اینجا که منم قیمت دلهر دو جهان استآنجا که تویی در چه حساب است دل ما ؟...
خواب بد دیده ام ای کاش خدا خیر کندخواب دیدم که تو رفتی، بدنم جان دارد!...
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارمشمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم...
ای که هوای منیبی تو نفس ادعاست...
فراموش کردنت کار سختی نیستکافیست چشمهایم راببندمو دیگر نفس نکشم...
دوستش دارم ولی این راز باشد بین ماهر کسی را دوست دارم زود شوهر می کند...
پایه هستی کهویرانت شوم ؟...
من هیچکس را کنار خود ندارمو این همه هیچکس یعنیتو تو تویره_حسینی...
ویرانه دل ماستکه با هر نگه ساده دوستصد بار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت...
یک لحظه غمت از دل من می نشود دور...
دستانتگرم ترین تصمیمی است که برای همیشه گرفته ام...
شب به اندازه یچشمان تو بیتابم کردوای از این شبکه به دست تو پریشانم کرد...
مرا که با تواماز هر که هست ، باکی نیست...
شوق یک بوسه به لب های تو نازل شده استچشمم از هر چه بجز چشم تو غافل شده است...