سه شنبه , ۶ آذر ۱۴۰۳
بی تو اشکمدردمآهمبی تو خاکستر سردم، خاموشبی تو دیو وحشت هر زمان می دردمبی تو احساس من از زندگی بی بنیادچه کسی خواهد دید مردنم را بی تو ؟بی تو مُردم ، مُردم...
آغاز دوست داشتن استگر چه پایان راه ناپیداستمن به پایان دگر نیندیشمکه همین دوست داشتن زیباست...
حذر از عشق ؟ ندانمسفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانمروز اول که دل من به تمنای تو پر زدچون کبوتر لب بام تو نشستمتو به من سنگ زدی، من نه رمیدم نه گسستمباز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتمتا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتمحذر از عشق ؟ ندانمسفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم نتوانم...
بی روی تو خاموش تر از مرغ اسیریم...
چای سر صبح راباید با نگاه تو طعم دار کردچه چیزی تلخ تر از قند، در حضور چشم های تو...
نگه دگر به سوی من چه می کنی ؟چو در بر رقیب من نشسته ایبه چشم خویش دیدم آن شب ای خداکه جام خود به جام دیگری زدیچو فال حافظ آن میانه باز شدتو فال خود به نام دیگری زدیکنون که در کنار او نشسته ای تو و شراب و دولت وصال او ...
معنای زنده بودنِ منبا تو بودن استنزدیک، دورسیر، گرسنهرها، اسیردلتنگ، شادآن لحظه ای که بی تو سر آیدمرا مباد...
به سرم یاد تو افتاد ودلم ریخت به همهمه تکرار تو کردمهمه ام ریخت به هم...
کجا جویم تو را آخر من حیران نمی دانم...
آغاز هر کجا باشدپایان هر کجا باشدگر پر شکسته در بادپرواز با تو باید...
بر خاطر منجمله فراموش و تو یادی ... !...
من هر نفسم بر نفس ناز تو بند است...
من تو را می برم از یاد ولی بعد از مرگ...
غالبا در هر تصادف می رود چیزی ز دست لحظه ی برخورد چشمت با نگاهم دل برفت...
این نگاه ملتمسدر پی توست...
اگر دل پای بست تو نمی بودمرا سر بر سر زانو نمی بود...
عشق چیزی نیست که دنبالش بگردیمچیزیه که اتفاق می افته و وقتی اتفاق افتاد فوق العاده است ......
آن روز که در محشرمردم همه گرد آیندما با تو در آن غوغادزدیده نظر بازیم...
من بهشتم همه در دیدن خندیدن توست...
پیش بیا پیش بیا پیش ترتا که بگویم غم دل بیشتردوست ترت دارم از هر چه دوستای تو به من از خود من خویش تردوست تر از آنکه بگویم چقدربیشتر از بیشتر از بیشتر...
تو چه کردی که دلم این همه خواهان تو شد ؟...
در سرم نیست دگر غیر تو رویای کسی...
تو را از من کم کنندهیچ می ماند...
و خواب آخرین نشانی استکه هر شب می روم تا تو را در آن پیدا کنم...
یار مندلدار منغمخوار منمایه ی امید قلب زار مندوریت امشب روانم تیره کردلشکر غم را به جانم چیره کرد...
گرچه او هرگز نمی گیرد ز حال ما خبردرد او هر شب خبر گیرد ز سر تا پای ما...
در سرم نیست بجز حال و هوای تو و عشق...
مرا زیستن بی تو نامی نداردمگر مرگ من زندگی نام گیرد...
خوب خوب نازنین مننام تو مرا همیشه مست می کندبهتر از شراببهتر از تمام شعرهای نابنام تو بهترین سرود زندگیستمنتو را به خلوت خداییِ خیال خودبهترینِ بهترینِ من خطاب می کنم...
دیشب به خواب شیریننوشین لبش مکیدمدر عمر خود همین بودخواب خوشی که دیدم...
زندگی بی تو، مرا زهر هلاهل شده است...
همه ی فکر و خیالم ، فقط اندیشه ی توست...
یک شهرپر از آدمو این حجم پر از دردلعنت شود آن شب که تو را برد و نیاورد...
بوسیدمش دیگر هراس نداشتم جهان پایان یابد من از جهان سهمم را گرفته بودم...
دلم مى خواست مى شددیدنت را هر شب و هر شب...
راحت جان ما توییدور مشو ز پیش ما...
رفته است و مهرش از دلم نمی رود...
تسلی دل عاشق من جز به جمال تو نیست...
لب نهادم به لب یار و سپردم جان راتا به امروز به این مرگ نمرده است کسی...
چون شب برسدنام تو و چشم توآید به سراغم...
آنکه سودا زده ی چشم تو بوده است منم...
ما ز تو جز تو نداریم تمنای دگر...
تو معجزه ی عشقیتکرار نخواهی شدهم در دل و هم جانیانکار نخواهی شد...
همه را کنار گذاشته امتو را کنار قلبم...
ما را خیال توستتو را خیال چیست ؟...
مرا بی تو قراری نیست تو دانی بی قراری چیست ؟...
ما تو را در همه عالم نشناسیم نظیر...
نیست مرا جز تو دواای تو دوای دل من...
و آغوشِ تو بود که ثابت کردگاهی در حصار دستان کسی بودنمیتواند اوج آزادی باشد...
آشکارا نهان کنم تا چند ؟دوست می دارمت به بانک بلند...