پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
آنقدر راهِ حل هایِ درست و منطقی ات را بهرُخم نکش من آدمِ اشتباه انتخاب کردن هایِ آگاهانه ام اگرغیر از این بود که اصلا تو را دوست نمی داشتم !...
و آغوشِ تو بودکه ثابت کردگاهی در حصار دستانِ کسی بودنمیتواند اوجِ آزادی باشد!!!...
از وقتی که با خودم مهربان شده امخورشید زندگی حتی لحظه ای،"روشنایی اش" را از من دریغ نکرده است!با غم و غصه بیگانه شده ام و تمام دقایقمرنگ آرامش به خود گرفته اند...از وقتی که خودم را بیشتر دوست می دارمحتی لبخندی که آدم ها به رویم می پاشندحس و حال دیگری دارد!این روزها انقدر آرامم که تمام ثانیه هایم به رنگ "آبی" در آمده اندتا به حال با خودت مهربان بودن را تجربه کرده ای!؟حال غیر قابل وصف عجیبی دارد...
عاشقم باشهرچند همه بگویندکه رسیدنمان بهممحال ترین اتفاق تاریخ است!عاشقم باشو بگذار که به همه ثابت شودما همان ممکن ترینمحال دنیا خواهیم بود...
و آغوشِ تو بود که ثابت کردگاهی در حصار دستان کسی بودنمیتواند اوج آزادی باشد...