پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
عمرم ز دیر آمدنت رفته رفته رفت...
ماه محرم تکیه تا آماده می شد شور و شعوری در دل من زاده می شدنامت که می بردم دلم آرام میگشتبا بیرق سرخت مرادم داده می شدخانه سراپا تکیه بود و مادر منآماده با چادر سیاهی ساده می شدچادر سیاهی که برایم دوخت انروز گاهی برای این دلم سجاده می شدتا روضه خوان از کربلایت روضه میخوانداین قلب من هم زائر آن جاده می شدای کاش من هم زائر کوی تو باشم آن زائری که محو تو دلداده می شددر بحر طوفان ...
پرورده دراین دیار وسامانم من... چون عطر گلی رونق بستانم من.. اهل هنر و اصالت و شعر وشعور.. از شهر گل وگلاب کاشانم من ... اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
جدائی تو هلاکم ز اشتیاق تو کردتو با من آن چه نکردی غم فراق تو کردمحتشم کاشانی...
دامانِ سعی ، بر زده ای در هلاکِ من.....
ای سنگ دل ز پرسش روزِ جزا بترس...!_...
سفر تو کردی و من در جهان غریب شدم...
ز دوری تو نمردم چه لاف مهر زنم؟ ... ...
غمی دارم ز دلتنگی که در عالم نمی گنجد...
عشق چون کهنه شود محو نگردد به فراقنخل از جا نرود ریشه چو در گل برود...
منم آن که یک جهان را ز غمت به باد دادم...
آن قَدَر بیخودی از بویِ تو دارم ، که مپرس.....
گر بسوزی تو و دود از تو نخیزد هنر است......
زِ دوری تو نَمُردم؛ چه لافِ مهر زنم؟که خاک بر سر من باد و مهربانیِ من ......
همه شب دست در آغوش خیالت دارم.......
هیچ می گویی اسیری داشتم حالش چهشد ...
عشق او ما را گرفت از چنگ دیگر دلبرانتن برون بردیم از این میدان،ولی جان باختیم...
نگشتی یارِ من تا جان سپاری های من بینی ......
می گریزد صید از صیاد ، یارب از چه رودایم از من می گریزد آن که صیاد منست؟ ...
شب یلدای غمم را سحری پیدا نیستگریه های سحرم را اثری پیدا نیست(محتشم کاشانی)...
جان فدای گوشهٔ آن چشم مخمورانه بادکز قفای هر نگاه ناز محبوبانه ایست.... ️️️...
چون گرفتم دامنش مردم ز ناکامی که بوددست لرزان دل تپانمن منفعلاو در حجاب...
گفتی که رفته رفته چو عمر آیمت به سرعمرم ز دیر آمدنترفته رفته رفت...
گفتی که رفته رفته چو عمر آیمت به سرعمرم ز دیر آمدنت رفته رفته رفت...
این خشک لبِ فتاده دور از لبِ فراتکزخون اوزمین شده جیحون،حسین توستاین قالب طپان،که چنین مانده بر زمینشاه شهید ناشده مدفون،حسین توست...