دوشنبه , ۵ آذر ۱۴۰۳
من و پاییز ...قرار است که هم دست شویمرنگ زردش با او ...طاقت رنجش با من ......
ای آنکه در خیال تومارا خیال نیستجانابه جز وصالِ توما را قرار نیست...
بی هوای تونفسسنگین استرخصتم دهنفسی تازه کنم...
باهرچه باشد غیر تو من عشق منها می کنممادر تمام بودنم را باتو معنا می کنمآن "میم"اول یک نشان از مهربانیستیعنی نفسهامان برایت زندگانیستدوم "الف"آرامشی در بیکران استیعنی غمم بادیدن رویت تمام استتامیرسم "دال"داده ای دل از جوانیبیش ازتوانت مادرم دل ناگرانیآخررسیدم، "ر" یک راز درهردوجهانیهرکس خدا خواهد باشانه در گیسویه تو گیرد نشانی...
هواهم بی تواینجانابسامان استنه عطری دارد از شادینه ساز دلخوشی داردبه پای لحظه میپیچدواز یادتُمیخواند...
بنداز یک نظر که من جان به سر شدمدر پشت پلک تو من مستقر شدمقیمت بده ز ناز خریدار می شومدر معبد نگاهه تو زوار میشوماصلا اگر اجازه دهی گیر میشومیک خادم دائم التسخیر می شوم...
آغوش تو دلچسب ترین حلقه دنیاستزین حلقه مکن رحم به من تنگ ترش کن...