شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
چشم تو خواب می رود یا که تو ناز می کنی؟...
عاشق ڪہ باشے شعر توهم وزن با چشمان اوستگر پلڪ را بر هم نهد غم بر غزل دامن زند با یڪ گرہ در ابروان شعرت شود رنگ خزان چون روے گرداند بہ نازهر قافیہ گردد نیاز مصرع بہ مصرع عاشقیمستے بہ عطر رازقی✍️هدے احمدیدلنوشتہ هاے هدی...
حال میده ناز کنی تا نوازشت کنم بی خودی قهر کنی غرقِ خواهشت کنمدل بدم به خنده هات سپرِ بلات بشم الهی تصدقت الهی فدات بشممگه میتونم تو رو با کسی عوض کنم لعنتی صدام بزن هی بگو تا حظ کنمدیوونه ..._برشی از ترانه...
وای اگر جای دگر دلبری آغاز کندبه رقیبان نکند روی خوش ابراز کندوای اگر خاطره هارا ببرد از یادشبرود ناز کند، ناز کند، ناز کند...برشی از ترانه /عرفان طهماسبی...
بدجور هوس کرده دلم ناز برقصی!در خلوت بی پنجره ام باز برقصیمن مولویِ چشم غزلپوشِ تو باشمتو در غزلم با دف و آواز برقصیهرچند که ناکوک تر از سوز دلم نیست!اما کمی ای کاش به این ساز برقصیوقتی که دلم لک زده در ترس قناریای کاش پر از جرات پرواز برقصیتا چشم تو در خاطر هر شهر بمانددر حافظیه ی حافظ شیراز برقصیچون سهم من از عشق، فقط خانه به دوشی ستغم نیست اگر خانه برانداز برقصیدر فصل پر از زایش غم، این چه ویاری ست؟!بد جور...
ناز کن ناز که طنّازی و با ناز دلم را بردیکیف کن کیف که این عاشق دیوانه به چنگ آوردیسجاد یعقوب پور...
کاش پرنده بودم، نه برای پرواز ، برای ناز وقتی دستی بر شانه ام می کشی .حجت اله حبیبی...
ناز می کرد و به طعنه به منش گفت: نمان!پاسخش دادم و با خنده بگفتم: ای جان......
به چشمان غزلخیزت نگارمبه ناز و عشوه ات ای گلعذارمدل آرایی و لبخندت بهاری بیا همچون خزانم بی قرارم بادصبا...
بوی خوش باغ های قمصر هستیاز هر چه صدای خوش تو برتر هستیمن عاشق یک لحظه نگاهت هستمدلبر شدی و به ناز.. محشر هستی سجاد یعقوب پور...
از شوق لبریزم برای دیدن یار هر لحظه در فکر توأم در فکر دیدار کی می رسد آن لحظه و کی می رسی تودر کنج آغوشت برایم جا نگهدار تو نازنینی ناز خود را می فروشی من عاشق تو هرچه نازت را خریدار یک شب بیا از صورت من لب بگیر و بر صورتم تصویری از لبهات بگذار علی اکبر اسلامیان بیدل خراسانی...
ناز چشم تو با یک وجب دلبری اشروی اغواگر تو با یک وجب روشنی اش همه گویند که او ناز ندارد، ای وای اما من قفل شدم روی لب صورتی اشکوثرنجفی(چشمه)...
بیا جانا به چشمکی چشم نازک کنکه این ناز همان کرشمهٔ صبح استارس آرامی...
از نفس صبح پگاه برگرد و برای دل من جلوه گری کنبا نرگس مستانه دمی فتنه گری کن من غرق نیازم تو ولی چشمه ی نازیامشب سخن از خاطره ماه و پری کن با سیب و اناری که صفا داده به باغتمهمان تماشاکده ی شاخ و بری کن ای باد صبا از نفس صبح پکاهتجامانده ای از هول و ولا را خبری کن عمری به غم و محنت ایام سپردیمدر فرصت جامانده حدیث دگری کن درمان دل سوختگان کار ثواب استچشمی به دلاشوبی اهل نظری کن ای موی پریشان تو بی تابی عالم...
چشم تو از کهکشان راه شیری سرتر است پیش چشمان تو یاس و ناز و مریم پرپر است من نمی دانم چه رازی بین عشق و اسم توست اسم تو از هرچه زیبا دیده ام زیباتر استبهزاد غدیری شاعر کاشانی...
هلال ماه را با خنده چیدندکمان ابرو هایت را کشیدندتمام آسمان تعطیل شد چونتو را با بوسه و ناز آفریدند▫️شاعر: سیامک عشقعلی...
رخ زیبای توهر صبح تماشا داردخنده کن تا ز گلستان لبت، گل باردباز کن دیده کهخورشید کند جلوه گریناز کن تا همه عالم به تو دل بسپارد......
بانوی آفتابی ترین سرزمین امید...به من بگودر کدامین عرصه از معناخرامان وپر طمطراق بر اریکه قلبم به ناز خدایی خواهی کرد؟تاکه ابریشم سرخ دل را فرش راهت کنمچه خوش ساعتی و مینو نگاریفتبارک الله فی احسن الخالقین...
من اگر ساز کنم حاضری آواز کنی؟غزلی خوانی و چون نغمهٔ دل باز کنی؟بلدم ناز خریدن، بلدی ناز کنی؟یا نشینی به ببرم شعرنو آغاز کنی؟بلدم راز نگهدار شوم، راز بگو بلدی راز نگهداری و دمساز کنی؟بلدم با تو به دنیای دلت سِیر کنم بلدی قفل دلِ عشق مرا باز کنی؟بلدم پر بکشم تا به نهایت به دلت بلدی عشق شوی عاشقی ابراز کنی؟ارس آرامی...
می شود روشن چراغ خانه ام با عشق توجان بگیرد این دل دیوانه ام با عشق توعطر احساست که می پیچد میان باغ دلگل کند صدها غزل جانانه ام ، با عشق تومن که زلفم را به بوی عشق تو آمیختمدلبری خوش قلب و زیبا شانه ام با عشق توخانه ای زیبا تراز آن قلب عاشق پیشه نیستساکن آن قلب و این کاشانه ام با عشق توحس خوب بودنت دارد خدایی می کنددر طوافت روز و شب پروانه ام ، باعشق توچشم هایت میخرد ناز فراوان مرابا وجودت دلبری دردانه ام با عشق ت...
بی چتر باید رفت زیرباران عشق ناز می بارد...
بنشین تا نفسی هست نگاهت بکنمنظری نیک به رخساره ماهت بکنمشرر افکنده به جانم رُخِ عاشق کُشِ توچه کنم شرم زچشمان سیاهت بکنم؟لشگرِ فاتحِ گیسوی شرابی رنگتهمه برصف شده تا تَرکِ سپاهت بکنمدلِ مجنون صفتم ناله کُنان می گویدکه خودم را نکند غرقِ گناهت بکنمناز کن رقص کنان بوسه بزن بر دو لبمتا پریشان نشوم شِکوِه به شاهت بکنم...
جان به لب آمد و لب بر لب جانان نرسیددل به جان آمد و او بر سر نازست هنوز...
تا تو با ناز نخندی چه کسی خواهد دید ؟سی و دو دانه ی برفی که درخشان باشد...
سر ذوق آمدم از خنده ی تو،باز بخند بی تفاوت به جهان باش و فقط ناز بخند...
تو اگر ناز کنی، ناز کشیدن بلدمناز از آن چشم پر از عشوه خریدن بلدمقفس خستهٔ دلی های من عاشق راباز کن تا که ببینی که پریدن بلدملب تو باغ انار است، به شوق آوردممیوهٔ عشق ز لبخند تو چیدن بلدمخنده کن تا بشوی سوژهٔ نقاشی منمن فقط شیوه یِ لبخند کشیدن بلدمبگذر از پیش من، ای یوسف زیبا و ببینمحو زیبایی تو، انگشت بریدن بلدمبوسه پنهانی و جام و من و تو، هیچ نترسمن شتر دیدن و گفتن که ندیدم، بلدمارس آرامی...
هزار دیده به روی تو ناظرند و تو خود نظر به روی کسی بر نمی کنی از ناز...
مثل طرح های قاجاری!مثل سیبِ سرخِ تب داری!باشکوه مثل یک دریاهرچه زیباست، تویی! آری!هرچه چشمِ شور، دخترجان!از تو دورِ دور! دخترجان!شعر هرچه هست، تقدیمِ:خدای غرور! دخترجان!مثل کوچه های تبریزی!مثل کوردها دل انگیزی!ای شمالِ خاطرات سبزای جنوبِ زردِ پاییزی!خنده خنده ناز می پاشیکاش کاش! سهم من باشی!صورتت که ماه می مانددستِ عشق کرده نقاشی!بنده ات شدم! خدایم تو!ای دلیلِ شعرهایم تومی شود که مال من باشی؟آرزو شدی ...
از تو ناز و از منم باشد نیاز طبق قانون، ناز دلبر می کشم!ارس آرامی...
نگار بر سر ناز است وای بر من و دل ز غمزه شعبده باز است وای بر من و دلارس آرامی...
دلبرم گاهی به من زل میزنددر کنار گیس من گُل می زنددر سرم آواز بلبل می زندنغمه های او به هر دردی دواست دوست دار چشم و ابرویش منمعاشق امواج گیسویش منمکشته ی ماه بر و رویَش منماخم هایش می کند طوفان به پا ناز دارد،عشوه هایش بی شمارمی زند آتش به قلب بی قراردوستش دارم ولی دیوانه وارطرح لبخندش برایم کافی است...
صبح آمدهتا دلبری آغاز کنیتا پنجره روی باغ گلباز کنیدم کرده ام عاشقانهیک قوری شعرمن چای بریزمبلدی ناز کنی؟...
ای آنکه مرا برده ای از یاد، کجایی؟بیگانه شدی؟ دست مریزاد، کجایی؟در دام توأم، نیست مرا راه گریزیمن عاشق این دام و تو صیّاد، کجایی؟محبوس شدم گوشه ی ویرانه ی عشقتآوار غمت بر سرم افتاد، کجایی؟آسودگی ام، زندگی ام، دار و ندارمدر راه تو دادم همه بر باد، کجایی؟اینجا چه کنم؟ از که بگیرم خبرت را؟از دست تو و ناز تو فریاد، کجایی؟...
شمیم غنچه های ناز داردهوای شعر و رقص و ساز داردگذشت اردیبهشت و دفتر منهنوز عطر گل شیراز داردشهراد میدرى...
عشق...یعنی تو، در زیر باران یعنی من، گم شده در میان نامردانیعنی تو، با درد های فراوانیعنی من، به همراه یک درد بی درمان عشق؛ یعنی من و تو، به همراه حرارت آتشین دست های مان...عشق؛ یعنی من و تو، به همراه بوسه های داغ لب های مان عشق؛ یعنی من و تو، به همراه تپش قلب های بی قرارمان...ناز (نازنین)...
شیداییمجنون تر از مجنون، لیلا تر از لیلاییمن ناز کنم شاید، سوی مَنَت باز آیییکبار تو را دیدم، در دام تو افتادمدیوانه شدم، مجنون، از بس که تو زیباییمجنون شدم و واله، سر نهاده ام به باده من جانِ دلت هستم؟، تو جانِ دلِ ماییای ماهِ شب تارم، من سوی تو نظر دارمدیگر نخورم غصه، که تو خودْ روشْناییجانا تو بیا خانه، دیوانه شده دیوانهمُرغت شده بی دانه، مرده است ز تنهاییمن عاشقم و مَردُم، از من چه ها دانند؟!این طفل سیه ب...
دختر حوای آدم ناز کمتر کن بگو:دوست دارم با تو باشم همنشین و هم کلام...
میدانستشلاق زمستان چه میکند !با تن لخت میدانست اما اعتنا نمیکرد ؛به ناز و ادای نارنجی برگ ها درختی که دلدر گردی شکوفه ی بهار نهاده بود ......
تو چه زود بزرگ شدی !و من چه زود پیر !انگار زمان ناز تو را کشید !و بر من تازیانه زد !...
دخترم آمدی به دنیایم عطر گل پخش میشود با تو بوسه ات روی گونه های پدر زندگی بخش میشود باتو بغلت میکنم که ناز شوی و ببوسم تو را که لوس شوی ارزو میکنم بمانم تاتو به دست خودم عروس شوی دخترم ، ناز من غزل بانو شاعر بیت های ناب پدر تو کمی ناز کن خریدارم همه یک جاست با حساب پدر کاش میشد برای من باشیمثل عیسی شوی و من مریم کاش میشد بدون مادر هم دخترم باشی و برای خودم...
دلبرا یک بوسه دادی این قدر نازت ز چیست؟ گر پشیمان گشته ای بگذار در جایش نهم..!...
در جواب دلبری هایم، شروع ناز کنپای چشمان سیه را،در جهانم باز کنگیره ی موبند را،از گیسوان خود دَرارسردی آغوش من را، با تنت اهواز کنمنکه شاعرگشتنم،باچشم زیبای تو شدحضرت انگیزه ام، کشف رموز راز کنخوبرویان جهان را،رسم بربد عهدی استبشکن این زسم کهن،اسب وفارا تاز کنبوی عطر بکر گندم زار موهایت بیارپرده ی عاشق شدن را، با لبت آغاز کندست بر مویم بِکِش،پیغمبر زیبای منآتش نمرود لب ها را بکُش،اعجاز کنعشق را با حسرت دید...
با وجود اینکه صاف و ساده بودچشمهایش ناز و فوق العاده بودهرچه از زیباییش گویم کم استماه گویی بر زمین افتاده بودعلی اکبر اسلامیان بیدل خراسانی...
شکوفه روزی فکرش هم نمی کرد که از جان درخت بروید ...و حتی خود درخت پس از گذران زمستانی سخت... فکر نمی کرد میوه ای از او به بار بنشیندو قصه برگ و پاییزی که تقدیرش است ...شاید فکرش هم نمی کرد از بالای سر به زیر پابرسد ...رگِ پُر از غُصه اش خُرد شود و در بادها سرگردان ...و حتی سایه اش هم فراموش ...شاید اگر می فهمید ...می فهمید که فرصتی نمانده... بیشتر ناز کهنه درختش را میکشید و عشقبازی میکرد با پرنده های غم شادشاید فرصت خیلی...
ای باد صبحگاهی از من ببر سلامیدر نزد آن دلارام نا گفته هر کلامیآرام و بی هیاهو بوسه بزن به مویش تا روز گردد آغاز با ناز و شادکامی...
این غزل ها به خدا مفت نمی ارزیدنداگر این دختر و این عشوه و این ناز نبود!...
دلم پرواز می خواهدبه سوی آشنایی هابه جای دست، جفتی بالبه رنگی ناز می خواهددلم با راز می گریدولی آواز می خواهددلم کابوس می بیندولیکن خواب می خواهددلم تنگ استدلم پرواز می خواهدنوازش کن دلم را، ناز می خواهددلم امشب کمی همراز می خواهد....
ما زنهاهزار و یک ادا و اطوار داریم!راست می گفت فروغکه به دل آری و به زبان نه داریم!دست خودمان نیستخدا هم وقت آفرینشنازمان را کشیده!...
زنها رابعدِ سی سالگی بیشتر دوست داشته باشیدقلبِ شان بعدِ تولّد سی اممدام دل دل می زندکه آیا مردی که دوستش دارمناز و دوست داشتن هایم را درک کردیابه حسابِ کمبودهایم گذاشت...؟...
روز عشقیعنىگذشته ها حتّى همین دیروزهر چه بود گذشتامروزنه براى دلِ خودتبراى دلِ کسى که دوستش دارىپیش قدم شوتازنى در این دنیاى مه گرفتهباز هم حس کندنازش براى یک نفر هم که شده خریدار دارد ......