دوشنبه , ۵ آذر ۱۴۰۳
عاقبت راز دلم را به لبانش گفتمشاید این بوسه به نفرت برسد،شاید عشق...
دیده به روی هر کسی بر نکنم ز مهر تو...
جز وصل توام هیچ تمنای دگر نیست...
شبی که تو کنارم باشیساعت هابه خواب می روند...
نام تو سرود زندگیستمن تو رابهترین بهترین من خطاب میکنم...
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد...
گفتند گناه است در آغوش تو خفتنبگذار بگویند که گنه با تو ثواب است...
گفتتوی این قلب خستهبه جز درد چه داریتو را تو را تو را هنوز...
به در و دیوار می کوبدمشدت تپش های قلب بیقراریکه کرده هوای موسیقی صدایت را...
من بی تو پریشان و توانگار نه انگار...
دیگران را اگر از ما خبری نیست چه غم نازنینا تو چرا بی خبر از ما شده ای ؟...
به مسلخ می برد هر شب مرا رویای آغوشت...
ما تعبیر کدام کابوسیم؟!اینچنین_تلخاینچنین_دور...
بی همگان به سر شودبی تو به سر نمی شودداغ تو دارد این دلمجای دگر نمی شود...
حسرت او نمی رود از دل پاره پاره ام...
گر تو پنداری به حسن تو نگاری هست ، نیستگر تو پنداری مرا بی تو قراری هست ، نیست...
بعد صد مرتبه توبیخ غلط کردی باز ؟ما که هستیم تو دنبال چه میگردی باز...
گفتیز فراق ما پشیمان گشتی ؟ای جان چه پشیمان ، پشیمانی ها...
تا تو را دیدم قسم خوردم که ترکش میکنم لب نخواهم زد به هر جامی به جز لبهای تو...
دین اگر دستم ببندد از هم آغوشی تومن مسیحی،من کلیمی،گبر و کافر میشوم...
در عمیق ترین جای سینه ام تو را نفس می کشم...
درون ما ز تو یک دم نمی شود خالی...
همه یک سو و تو یک سوچه بگویم دگر ؟...
عشق یعنیکه جهان غایب و تو حاضر قلبم باشی...
ز کدام ره رسیدی ؟ز کدام در گذشتی ؟که ندیدهدیدهناگهبه درون دل فتادی ؟...
هوشم نماند با کس اندیشه ام تویی بس...
با چشم تو از هر دو جهان گوشه گرفتیمماییم و تو ای جان که جگر گوشه مایی...
دل از دل بکندم که تا دل تو باشیز جان هم بریدم که جان را تو جانی...
تو سراسیمه بیا تا که من آرام بمیرم...
رنگ رخساره خبر میدهد از سرّ دروندختری قلب مرا سخت چپاوُل کرده...
کامم اگر نمی دهی ، تیغ بکش مرا بکُشچند به وعده خوش کنم جان به لب رسیده را ؟...
لذت دنیاداشتن کسی استکه دوست داشتنشحواسی برای آدم نمی گذارد...
دست از طلب ندارم تا کام من بر آیدیا تن رسد به جانان یا جان ز تن بر آید...
اگر بی من خوشی یارابه صد دامم چه می بندی ؟اگر ما را همی خواهیچرا تندی نمی خندی ؟...
من اگر نظر حرامست بسی گناه دارمچه کنم نمی توانم که نظر نگاه دارم...
در ببندید و بگویید که منجز او از همه کس بگسستم...
یک بوسه بس است از لب سوزان تو ما راتا آب کند این دل یخ بسته ی ما را...
باز دیروز به من وعده ی فردا دادیآه پیمان شکن از وعده ی فردا چه خبر ؟...
چه گناهی ؟!تو_مرا_تنگ_در_آغوش_بگیرتن_تو_عین_بهشت_استجهنم_با_من...
یا بمیرد یا بمیرم تا رود درد از دلمبعد از او امکان ندارد دل دوباره دل شود...
می روم دیگر نبینم خنده هایت را به غیر بعد از این تا آخر دنیا شب و روزت بخیر...
بت سیمین تن،سنگین دل منبه تو گمره شده مسکین دل من...
صد بار بگفتی که دهم زان دهنت کامترسم ندهی کامم و جانم بستانی...
من اختیار نکردم پس از تو یار دگربه غیر گریه که آن هم به اختیارم نیست...
ما را که تو منظوریخاطر نرود جایی...
سوار قطار شدیقطار سوت کشید و به راه افتادهمه گوششان را گرفتندمن قلبم را...
بی تو دنیای من از مرگ غم انگیز تر است...
رفتی و خیالت زمانی نمی کند مرا رها...
اشتیاق عاشقی را در نگاهت خوانده اماینچنین درگیر چشمانت فدایی شد دلم...