مثل خنثی گر بمبی که دو سیمش سرخ است مانده ام قید لبت را بزنم یا دل را
سوختم در این جهنم مثل خیلی چیزها ساختم با عشق کم کم مثل خیلی چیزها . ساده بودم، باورم شد خاطرات عشق هم می رود از یاد آدم مثل خیلی چیزها . دست هایم را گرفت و گفت دنیا مثل چیست؟ پشت دستانش نوشتم مثل خیلی چیزها . عاشق از...
با من بجنگ بعد بغل کن مرا ببوس اینگونه بوسه ها و بغل ها غنیمت است
بگذار که یک عمر فقط قهوه ببویم تا بلکه فراموش کنم عطر تنت را
با هر نگاه سرد خودت می کُشی مرا دیگر مرا تحملِ این جنگِ سرد نیست ..
دعا کردم سرت را نیزه دار از نی نیندازد دعا کردم که سویت سنگ پی در پی نیندازد . دعا کردم کسی با مشک پر از نهر برگردد عمود خیمه ها را شعله ها تا کی نیندازد؟ . سرت را نزد او بردند و من در دل دعا کردم خدا...
روزها با فکر او دیوانه ام، شب بیشتر هر دو دلتنگ همیم، اما من اغلب بیشتر
به چشم دوستان ناقابلم، باشد، ولی ای دوست طلا را با ترازوهای بقالی نمی سنجند
به چشم دوستان ناقابلم، باشد ولی ای دوست طلا را با ترازوهای بقالی نمی سنجند
خدا کند که بمیرم زمان دیدن تو که مرگ حین زیارت بجز سعادت نیست!
پیش هم بودن و هم جنس نبودن درد است آه از آن سیب که در پاى چنار افتاده است
تمام حافظه ی ماهیان سه ثانیه است پس از تو عادت دلخواه من فراموشی ست
گفتند از تو شعر بخوانم٬ تعجب است!!! توصیف کوه را به غباری سپرده اند.!!
گفتی چرا اینقدر اشعارت سیاه است ؟ خندیدم و دستی به موهایت کشیدم
ﻣﻦ ﺍﺯ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﮑﺘﻪ ﺍﺵ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺳﻼ ﻡِ ﻭﻗﺖ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﭼﻪ ﺩﻟﮕﯿﺮ ﺍﺳﺖ...
هر کسی با دلبرش رد شد مرا سوزاند و رفت تشنگی اطراف دریا بیشتر حس می شود
چقدر پشت سرت را نگاه کردم، حیف به صفر پشت رقم اعتنا نباید کرد!
هر دو سرخیم ولی فاصلهء ما از هم پرده هایی ست که در قلب انار افتاده
هر که تهدید به رفتن بکند / می گویم شیر از این بیشه سفر کرده/ تو که جای خودت
هر که را مسخره کردیم رسیدیم به او مگر آنها که به خوشبختی شان خندیدیم
بی تو دنیای من از مرگ غم انگیز تر است