دوشنبه , ۵ آذر ۱۴۰۳
چشمانت راز آتش استو آغوشت اندک جایی برای زیستنو اندک جایی برای مردن...
اینجا بجز دوری تو چیزی به من نزدیک نیست...
بی تفاوت نیستمفقط دیگر کسی برایم متفاوت نیست...
تو روح منیچون برویجان رود از تن...
آنچنان در دل تنگم زده ای خیمه ی انسکه کسی را نبود جز تو در او جای نشست...
شست باران همه ی کوچه خیابان ها راپس چرا مانده غمت بر دل بارانی من ؟...
گفتی که رفته رفته چو عمر آیمت به سرعمرم ز دیر آمدنترفته رفته رفت...
ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا...
درد اگر درد تو باشدچه خیالی ست که مندلخوش داشتنخوب ترین دردسرم...
هر شب یکی به پنجره ام سنگ میزندتنها منم که با خبرم کار ، کار توست...
بخوابم یا نخوابم مثل هرشب تو می آیی به خوابم ؟ من بخوابم !_...
پنهان اگر چه داری چون من هزار مونسمن جز تو کس ندارم پنهان و آشکارا...
بغلم کن که دلم خواب ابد می خواهد...
گفتی ام درد تو عشق استدوا نتوان کرددردم از توست دوا از توچرا نتوان کرد ؟...
دوش می گفت که فردا بدهم کام دلتسببی ساز خدایا که پشیمان نشود...
از عشق من به هر سو در شهر گفت و گوییستمن عاشق تو هستم این گفتگو ندارد...
در پیش رخ خوبت خورشید نیفروزد...
به شرط آبرو یا جانقمار عشق کن با ماکه ما جز باختنچیزی نمی خواهیم از این بازی...
آمدمت که بنگرم گریه نمی دهد امان...
مرا از خود رها کردی و بال و پر زدن دادیاگر این است آزادی ، مرا بی بال و پر گردان...
تا که رسیدم بر تو از همه بیزار شدم...
من جز برای تو نمی خواهم خودم را...
هر چه دارم از تو دارمای همه دار و ندارمبا تو آرومم و بی تو بیقرار بیقرارم...
بعد از طلب تو در سرم نیستغیر از تو به خاطر اندرم نیست...
دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از ایندیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم...
بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق رامرا گرم کن...
گر تو ز ما فارغی ما به تو مستظهریمور تو ز ما بی نیاز ما به تو امیدوار...
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم...
تا که می بوسم تو رااز غصه فارغ می شوم...
یا چشم بپوش از من و از خویش برانمیا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم...
ترک آن زیبا رخ فرخنده حالاز محال است از محال است از محال...
من نمیدانم که در چشم خمارینت چه بودکز همه ترکان آهو چشم، رم دادی مرا...
دیگران با همه کس دست در آغوش کنندما که بر سفره ی خاصیم به یغما نرویم...
می خواهمتکه خواستنی تر ز هر کسیکو واژه ای که ساده تر از این بیان کنم ؟...
گفتم اگر نبینمت مهر فراموشم شودمی روی و مقابلی غایب و در تصوری...
بیرون مشو از دیده ای نور پسندیده...
من ترک مهر ایشان در خود نمیشناسم...
هیچ می دانی که من در قلب خویشنقشی از عشق تو پنهان داشته ام ؟...
تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابمشب از هجوم خیالت نمی برد خوابم...
می نگری رسایی چهره ات حیران می کند مرا...
عکس تو در خانه ی ماهمان قبله ی ماست...
تا نمکم لب تو را مِی به دهان نمی برمتا نچشم از این نمکچیز دگر نمی چِشم...
یک روز می رسد که در آغوش گیرمتهرگز بعید نیست خدا را چه دیده ای...
هر کجا که هستی در یاد ما تو حاضری...
گاهی خیال میکنم از من بریده ایبهتر ز من برای دلت برگزیده ای ؟...
هر چه به جز خیال اوقصد حریم دل کنددر نگشایمش به رواز در دل برانمش...
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرماصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم...
جریمه کرده ای مرا بی تو نفس نمی کشمترکه بزن جریمه کنپا ز تو پس نمی کشم...
مثل هر شبهوس عشق خودت زد به سرمچند ساعت شده از زندگی ام بی خبرم...