پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
از کوچه بازم عطر بغض برگ پیداستبا یاد تو در این هوا، باران دلم خواستاشکی چکید از چشم هایم تا بگوید؛پاییز یعنی: یک نفر ناجور تنهاست...🟩 شاعر: سیامک عشقعلی...
گرچه دل کندی و رفتی، دلبرم هستی هنوز عشق من! با شعرها در دفترم هستی هنوز من وصالت را ندیدم گرچه با آغوش خودبا جسارت! بی جسارت! همسرم هستی هنوز🟩 شاعر: سیامک عشقعلی...
گرچه من در جنگ، با دنیا و تقدیرم هنوزدر خیالاتم برایت باز می میرم! هنوز...قسمتم هرگز نشد آغوش گرمت، خوب من!راستش بدجور از این عشق، دلگیرم هنوز!گاه می بینم تو را از دور؛ اما بی صدا!دوستت دارم! دلیلش را نمی دانم؛ چرا...آمدم دریا شوم در وسعتت، دریای عشقآخرش شد سهم من، این گریه ها این شعرها دست من از زندگی، بی دست هایت سرد شد!بی تو یک اردیبهشت از دست غم ها، زرد شد!من به قدری حرف هایم را به اسمت گفته امنیستی اسمت ولی، با دفتر...
ای کویر خشک! باران می رسدغصه های ما به پایان می رسدگرچه چاه غم، پر از آوارگی ستآخرش یوسف به کنعان می رسدشاعر: سیامک عشقعلی...
بلایی به سرم آوردم این بارکه هیچی رو لبم، خنده نمیشهدیگه مثل قدیما شوق چشمامبه فکر لمس آینده نمیشه!چه روزایی رو بی تو باخت این مردنمیگم که بدونی چی کشیدمخودت خواستی قفس زندون من شهمن از رویای عشقت دل بریدم!دوباره طرح لبخند قشنگت...شکستن در سکوتم، شکل دریاست!تورو می سپارمت دست خدایی که دستاتو برای من نمی خواست!ترانه سرا: سیامک عشقعلی...
من، کوچه، دردی بی عبور...این بغض دارد طعمِ گور!دلتنگ چشمان توامدر غربتی تاریک و کوربیزارم از هر فاصلهشد بی تو بودن حرف زوربا اشک هایم، باز هممی بوسمت از راه دور...شاعر: سیامک عشقعلی...
باز بی من رد شد از این کوچه، او!چشم هایم! چشم هایم تیز شدباز انگاری توهم می زنم!باز این رویا چه دردانگیز شد...[دخترم:] بابا بیا صبحانه! / من،همچنان با یاد او در کوچه ام...(دخترم فهمیده حالم خوب نیست!)چشم هایش از غمم لبریز شد...دفترم را باز کردم سمت بغضواژه ها غمگین تر از من،/ باز همشعر آمد، اشک جاری شد ولیزخم کاری... مرحمم ناچیز شد!کوچه از باران سراغت را گرفتهی نشستم در هوایت مثل ابر راستی! بعد از تو من شاعر شدم...
ناز چشمان تو شد علت پیدایش عشققلب من، چشمه ترین رود پر از خواهش عشقبا تب و تاب نگاه تو، دلم رفت که رفتمتشنج شدم از ولوله و رانش عشقآتش عطر تو، دامان غزل را سوزاندبه سرو پای قلم خورد، دوتا ترکش عشق!انقلابی که شدی رهبر آن، فاجعه کرداسم این حادثه را گفت کسی: جنبش عشق!مرز احساس مرا خوب شکستی در همامپراتور تویی! هر قدمت، ارتش عشق!دین چشمان تو را، هرکه شنید عاشق شدمن مسلمان شدم از درک همین ارزش عشق!خوش نشستی به دلم! ...
به سرم زد که خدا را بکشمسایه اش از سر ما کم بشود!که جهان پاک شود از غم و آهکه خداوند خود آدم بشود...شاعر: سیامک عشقعلی...
دنیای من، یک روز هم درگیر آرامش نشد! لعنت به رسم زندگیوقتی که تاست شش نشد!شاعر: سیامک عشقعلی...
خسته ام! خسته تر از خستگی و پانشدن! گور دردم! پرم از غربت و پیدا نشدن!مثل یک قطره که عاشق شده در چشمه ی آب می رسم آخر هر قصه، به دریا نشدن!• شاعر: سیامک عشقعلی...
عشق هم، هدیه ی زیبای تو بود بودنت، لحظه ی شیرین من است به پرستیدن تو، مشغولم! دوستت دارم و این، دین من است! شاعر: سیامک عشقعلی...
ماه من! در قفس پنجره ها، گریه نکن! غصه نخور!می رسد آخرش آن فصل پر از خنده ی ما، غصه نخور!شاعر: سیامک عشقعلی...