پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دل غارت شد به تماشای نگاهت...
امتداد نگاه مان بهم رسید.. اما انقدر سرد بود؛ که منجمد شد...
حلول ماهدر سیاهِ مستِ نگاهت......
لبان توهمان شکوفه انار استکه در قلبم رویده...
شعرهایم تا آسمانبرایت قد می کشندباید روح بزرگی داشته باشی...
به یمنِحضورشزمستان مبهاران ست اِسفند...
هر صبح با باز شدن پلک هایم در من طلوع می کنیو آن طرف شعرهایم غروب...
شبیه بارانمهرروزی که نباشی می بارم...
خیابان احساسم زمستانی ستمدارا کن با من ای دوست بهار نزدیک است...
چگونه میشودبه قرص ماه چشمانتنگاه کرد و برایششعر نخواندحوالی تو که قدم میزنمهمیشه زیباترینفصل زندگیست...
باران می بارد زیباتر می شویلب ریز دوست داشتن بر بوم دلطرح لبخند می زنم...
هرروز از لبانمنام تو می چکد تو هنوز در انتهای دالانِنیامدنقدم میزنی...
عطرِ ماندگاری داردسیهِ چشمانتیک بار دیدمت....یک عمر در بند توام...
مرا بوسیدی من شعر شدم .. تو شکوفه.....
گیسوان خورشیدیتتاب دهی...بهار میشود...
آواز کن ......نت به نت نبض بوسه هایت را...... برترانه های ........آغوشم...
من مانده ام و خیابانهای دیتو بیا.. که وقت رسیدنتجانم شکوفه خواهد داد...
دلم را نذر.. ڪدام نگاهت... ڪردہ اےڪہ هرچہ می بینم جزتو..... نمی پسندم...
گونهِ اش؛ گل انداخته بوددرست؛ مثل: دامن گل گلیِ اش!زیبا بود.......
هرصبح سرریز میشودشعرهای سپیدم بر دفتر سیاهِ چشمانت...
حوالی من،جز قهوه چشم هایت،رنگی نیست...
حوالی چشمانتفصل گلریزان استنوید تمام شکوفه های بهار...
نام دیگرم،گل مریم،تو،مرا عشق بخوان...
تو بخند...من قول میدهم...تمام جهان را برایت برقصانم...
گیسوان شب یلدایی *تو*تمام خزان مرا به باد داد......
دوست داشتنت به پایم می پیچدو من گل سرخی می شومدر هوای تو......
تو آن بوسه ای که هرگزاز لبانم نمی افتی...