پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
سال های زیادی گذشته استنذرهای کهنه ام که برای آمدنت حاجتی ندادندتو نمی دانی آن سالها پیراهن جامانده ات را به ضریح گره زده بودمضریح پر بود از پارچه های سبز و سبز و سبز و تنها پیراهن آبی تو خودنمایی می کرد دخیل های سبزی که همه در انتظار شفای مریضی گره خورده اند و من که با پیراهن آبیِ بسته یِ تو چشم به راه آمدنت نشسته امراستش بی قراری آدم را خرافاتی می کند یکی نیست دستِ دل ما را بگیرد و بگویدهی از این شاخه به آن شاخه پریدن آخر که...
نذر کرده امزمستان باشدتو باشىبرف بباردومنچاى ِتازه بیاورم......
نذر کردم گر دوباره قسمتم گردد نجف یک شب جمعه بگیرم ختم ذکر یا علیاعظم کلیابی بانوی کاشانی...
کس ندیده این چنین باب الحواّئج در زمینحاجت ما را روا کرده به روز اربعیندستگیری میکند از سائل کوی درشباشد او نزد خداوند تعالی برتریننذر کردم گر روا گردد دوباره حاجتم یک شب جمعه بگیرم روضه ی ام البنین-اعظم کلیابی-بانوی کاشانی...
نذر کردم گر ببینم روی زیبایِ تو رایکصد و ده بیت تنها خرجِ چشمانت کنم......
نذر کردم گر از این غم به درآیم روزیتا درِ میکده شادان و غزل خوان بروم...
شمیم عطرغذای حسین(ع) می پیچدنذر بهانه ای استبرای ارادت...
دیشب سه غزل نذر تو کردم که بیاییچشمم به ره عاطفه خشکید، کجایی؟با شکوِهٔ من چهرهٔ آیینه ترک خورداز سوی تو اما نه تبسم نه ندایی!از بس که در اندیشهٔ تو شعله کشیدمخاکستر حسرت شده ام نیست دوایی؟آمار تپش های دلم را به تو گفتمپرونده شد اندوه من از درد جداییسوگند به آوای صمیمانهٔ نامتاز عشق فقط قصد من و شعر شماییهر فصل دلم بی تو ببین رنگ خزان استآغاز کن ای گل سفر سبز رهاییمن منتظرم، مرحمتی لطف و نگاهیحیف است رسد مرگ ...
رد شدی از وسط کوچه و از گوشه ی دردیدم انگار تو هستی و شدم زیر و زبرقد و قامت که همان بود دلم هُری ریختچادری ها به هم از پشت شبیه اند آخرنذر کردم که خدا جرأت آن را بدهدجای اسمت فقط این بار نگویم خواهر!! ارس آرامی...
تمام خنده هایم را نذر کرده امتا تو همان باشیکه صبح یکی از روزهای خداعطر دستهایت،دلتنگی ام را به باد می سپارد... ...
من برای داشتن تو نذر کردم...
دختر همسایه در ظاهرحلیم آورده بودباطنا یک کاسه شیطان رجیم آورده بودزندگی جبر جهنم بود تا در باز شدآه گویا عطر جنت را نسیم آورده بوددست و پا گم کرد تا آن دست و پا را دید" دلظاهرش مصراع نابی از کلیم آورده بودزیر چادر توری اش اموال دیروز مرالعبت همسایه با یاد قدیم آورده بود!مهربانی بود سوغاتش برای مهربانزیره بر کرمانیِ در قم مقیم آورده بود!همسر دوران خوب کودکی آن شوخِ شنگتحفه را با لحن بانویی فهیم آورده بودبین شی...
نذر کردم برا رسیدن به تو...
دلم را نذر.. ڪدام نگاهت... ڪردہ اےڪہ هرچہ می بینم جزتو..... نمی پسندم...
همه رنگها عوض شدهاند، تو ولی در اتاق بیرنگیسفرهای ساده نذر مهمان کن، عشق را هم به جای نان بگذار...
همیشه برای زخم هایماننمکنذر امام زاده کرده ایم...
(برای کسانی که به شماحسادت میکنند اینگونه دعا کنید)پروردگارااگر در این جهان کسی هستکه تاب دیدن خوشبختی مرا نداردچنان خوشبختش کنکه خوشبختی مرا از یاد ببرد...
تمام خندههایم را نذر کردهام تا ... تو همان باشی کہ صبحِ یکی از روزهای خدا عطر دستهایت دلتنگیام را بہ باد میسپارد......