پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
کلماتدر دهانپروانه می شوندهرگاه می خواهم صدایت کنمگُلی جان!«آرمان پرناک»...
سلاله گل هاروزی که روی خاک زمین آشیانه من شدچیزی شبیه کوه وزین بار شانه من شدسیاره ای که رشته ای از طره های عالم بودبین مدار شک و یقین بام و خانه من شدآنجا که ذره ذره هستی شکسته تر میشدمنظومه های خلد برین بیکرانه من شدباران سیل حادثه ها بی بهانه می باریدرعدی به اضطراب و طنین تازیانه من شدبند دلم گسسته شد از جام بزم بد عهدیبال و پرم شکسته این دام و دانه من شدوقتی که رانده می شدم از مرز و بوم زیباییخطی نو...
زخواب نازِ هستی غافلم لیک اینقَدَر دانمکه هر کس می برد نام تو من بیدار می گردم...
قلبم،،،با هر کوبش-نام تو را جار می زند! لیلا طیبی (رها)...
ای نام تو روییده به گلدان لبم در مرحمت تو غوطه ور روز و شبم درخاک طلب بذر دعا کاشته ام باران اجابت تورا می طلبم...
در شب قدر نشستم که تو پیدا بشویباعث شادی من در شب احیا بشویتا سحر زمزمه کردم همه جا نام تو راتا انیس دل طوفان زدهٔ ما بشویدل من آینه شد عکس تو افتاد در آنپاک شد سینهٔ من تا که در آن جا بشویلیلة القدر منی ناب ترین سوره عشقمطلع الفجر بخوانم که تو معنا بشویترسم این است به فردا نرسد عمر عزیزمگر ای عشق بیایی و مسیحا بشویآسمان غرق "فرشته"ست شب قدر ببینتا "جهانگیر" ترین عاشق دنیا بشویفرشته جهانگیر...
می خواهمپیراهنی برایم بدوزیاز جنس تن اتبا دکمه هاییکه نام تو را داردتا همیشهبپوشمت.از مجموعه شعرصدای تو را می بوسم...
در دلم غوغای غم شد نام تو باشد کفایت من تو را دارم کنارم پس فراموشم شود او...
نام تو تنها آن نیست که وقت تولدت ،تو را به آن خوانده اند تو همنام تمام آنها هستی که دوستشان داری و هر که را بیشتر دوست بداری ،بیشتر او خواهی شد نام تو ،نام دیگر .....سولماز رضایی...
کتاب شعرم روی دستم مانده بود ،هیچ ناشری قبولش نداشتمی گفتند :هیچ کس با اینها عاشق نخواهد شد و هیچ عاشقی با شعرهای تو برای معشوقه اش پیام نمی فرستد .هنری در آن نیست نه ایهامی ، نه آرایه ای راست می گفتند ،آنها همه تو را کم داشتند و من نام تو را به شعرهایم اضافه کردم و حالا هر که از کوچه شعرهایم رد می شود بوی یوسف را می گیرد و هر که می خواند دهانش پر از شیرینی عشق فرهاد می شودچه شعری شد ،شعر تو...
اگر نام تو را بر شاخه ی خشکیده درختی حک کنم جوانه خواهد زد وپر از شکوفه خواد شد ،پس چگونه معطر نگردد شاخه ی دلم وقتی نام زیبایت را در هر ضربان تکرار می کند .....حجت اله حبیبی...
در نهانم عشق تو فرمان روایی می کندخنده ی زیبای تو دل را هوایی می کندبر لبم نام تو و در خاطرم یاد شماستعشق بی حدی که دارم خودنمایی می کندخنده ی زیبای تو...
زیبایی ماه باعث تفسیر تو باشد بر لوح دل من همه تصویر تو باشد تیر نگاهت ، زد و آتش به دلم کرد این قلعه ی ممنوعه به تسخیر تو باشدای ژاله صفت در دل ابری شده پنهانباران که شوی سینه به تقطیر تو باشد سیلاب شد و خشک و تر عشق مرا برد افسوس که این برکه به تبخیر تو باشد سجده ی عابد به خدایش نرسیدهناکامی زاهد از همه تقصیر تو باشد شیدایم و در هجر تو افسرده و حیران هرعضو بدن بسته به موهای تو باشد تا کی به تمنای رسیدن به تو ...
من عاشقی را دیدم که روی شن های گرم ساحل با نام معشوق، عشق بازی می کرد. گاه خوش خط و گاه کج و معوج! از اوپرسیدم: نامت چیست؟اما جوابم را نداد.او تنها یک نام را می دانست! نام معشوق...❤...
شاید یک جایی در گذشته ی من بودی! شاید آمدی طرفم و گفتی: دوستت دارم! پرسیدی: مرا نمی شناسی؟! من همانم! بی تفاوت از تو گذشتم و اسمت را هم از یاد برده ام. اما تو حتما نام کوچکم را روی دستت نوشتی تا یادت نرود! تو بازهم به سراغم خواهی آمد؟! آیا تو هنوز زنده ای؟ ☔💘...
جوری برایت شعر می گویمتا تک تک کلمات مست شوند!و واژه ها به بیراهه بروند!و جوری برات می خوانمشتا فرشته ها بر بال شان بنوازند نام تو را..ارس آرامی...
هیچ..."قافیه ای""ردیف"نام...تو...نشد...@havas_khiyal ❤️...
مثل جنونی که در تمام تنم ریشه دوانیدهخون توچون رودی خروشان در رگهایم می جوشدچون رویش شکوفه ای در بعید ترین فصل یک عمر...زیباترین بهار زندگی ام با تو آغاز میشودمثل نخستین حرف نام توکه حرف اول عشق است...
ذکر لب های من این عمرهمه نام تو بود ؛شوق دیدار تو یک عمر ،همه رویایم ...نویسنده : هلیا ژیان...
تویی که نام تو در صدر سربلندان استهنوز بر سر نی چهره تو خندان استاگر در آتش مهرت گداختیم چه غمجزای سوختگان در غمت دوچندان استبه احتیاج، سراغ از غم تو می گیریمکه غم، قنوت نماز نیازمندان استاز آن زمان که گرفتی ز مردمان بیعتجدال عهدشکن ها و پای بندان استخوشا به تربت پاک تو سجده بردن ماتویی که نام تو در صدر سربلندان است...
نام تو در نغمه ی پرنده بود وبانگِ خروسِ صبحنام تو در ستاره ی برف بود وزمزمه ی جویباراکنون نام تو در خوابِ ترانهدر بال هایی که اوج می گیرندروی پنجره های آبیِ آسمانِ بلند نوشته شدهنام تو آهی ست در ژرفای ذرّه ای بی نامبه یاد می آییدر تپّه های نقره ایدر دودِ آبی رنگ، بر فراز کوهستانمن برایت ترانه خواهم خواندهم نوا با تمامِ زمزمه ها...
خوب ِ خوب ِ نازنین ِ من!نام ِ تو مرا همیشه مست می کند؛بهتر از شراب...بهتر از تمام ِ شعرهای ناب!نام تواگرچه بهترین سرود ِ زندگی است...منتو رابه خلوت ِ خدایی ِ خیال ِ خودبهترین ِ بهترین ِ من خطاب می کنم:بهترین ِ بهترین ِ من !...
پدر بسیار عزیزم افتخارم در زندگی پسرِ تو بودن است..! به خود می بالم و چه خوب است هر گاه که نام پدرم را میپرسند ، نام تو بر زبان می آید.روزت مبارک پادشاه زندگی من...
نام تو همان است که وقتی می آید دست و دلم را می لرزاند...
هرروز از لبانمنام تو می چکد تو هنوز در انتهای دالانِنیامدنقدم میزنی...
آنقدر نام تودرخاطره ام سبزاست کههزاران پائیزنمیتواندبرگی ازخاطرات باتورا پژمرده کند....
تو جان جان جهانی و نام تو عشق است.....
عاشقتم انقدر که شک ندارم ...جای اذان نام تو را در گوشم خوانده اند...
سراسر نام ها را گشته امو نام تورا پنهان کردم....میدانم شبی تاریک در پی استو من به چراغ نامت محتاجم......
چهار فصل که حرفهفصل پنجمی هستبه نام توبه هوای تو...