یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
تو را در بیکران دنیای تنهایانرهایت من نخواهم کردرها کن غیر من را...
آن یار طلب کن که تو را باشد و بسمعشوقه ی صد هزار کس را چه کنی ؟...
آنقدر که تو را می خواهمتمی خواهی ام ؟...
چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی...
مگرم بمیرم آن دَمکه جدا شوم ز یادت...
ز تو کی توان جداییچو تو هست و بود مایی...
درد یعنی که نماندن به صلاحش باشدبگذاری برودآه به اصرار خودت...
کاش به تو وابسته شدناین همه اندوه نداشت...
جان منی جانی منی جان منآن منی آن منی آن من...
به جز غوغای عشق تودرون دل نمی یابم...
وز دست غمت جان به سلامت نبرم من...
اینجا که منم قیمت دلهر دو جهان استآنجا که تویی در چه حساب است دل ما ؟...
خواب بد دیده ام ای کاش خدا خیر کندخواب دیدم که تو رفتی، بدنم جان دارد!...
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارمشمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم...
ای که هوای منیبی تو نفس ادعاست...
فراموش کردنت کار سختی نیستکافیست چشمهایم راببندمو دیگر نفس نکشم...
دوستش دارم ولی این راز باشد بین ماهر کسی را دوست دارم زود شوهر می کند...
پایه هستی کهویرانت شوم ؟...
من هیچکس را کنار خود ندارمو این همه هیچکس یعنیتو تو تویره_حسینی...
ویرانه دل ماستکه با هر نگه ساده دوستصد بار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت...
یک لحظه غمت از دل من می نشود دور...
دستانتگرم ترین تصمیمی است که برای همیشه گرفته ام...
شب به اندازه یچشمان تو بیتابم کردوای از این شبکه به دست تو پریشانم کرد...
مرا که با تواماز هر که هست ، باکی نیست...
شوق یک بوسه به لب های تو نازل شده استچشمم از هر چه بجز چشم تو غافل شده است...
و اگر روی شانه ات بخوابم اصحاب کهف خواهم شد...
عشق بی فلسفه زیباست تو نخواهی دل من باز تو را می خواهد...
اندر دو جهان دوست ندارم مگر او را...
با بوسه بیابخت لبم را وا کن...
دوریت را چه کنم ؟ای سراپا همه نازتو نباشی من به یک پلک زدن خواهم مرد...
باریک تر از موی سرت گردن ما بود آن روز که موهای تو در بادرها بود...
دلم میخواهد میبوسی ؟یا ببوسمت ؟...
ای خوب مندوستم داری را از من بسیار بپرسدوستت دارم را با من بسیار بگو...
ز تو جز تو نخواهماگر عشق گناهست ببین غرق گناهم...
قصد من از حیات تماشای چشم توست...
اگر چه دوست به چیزی نمی خرد ما رابه عالمی نفروشیم مویی از سر دوست...
حیران شدم در کار تودرمانده ام از رفتار توهم می گشایی پای راهم قفل و بستم می کنی...
همه بر سر زبانند و تو در میان جانی...
میل من سوی شما قصد توسل دارد...
بی خوابی من درد بزرگیست و لیکنترسم که بخوابمو تو در خواب نیایی...
از من فقط تو مانده ایدر تو جهانی کهمرا نداشت...
بعضی دوستت دارم هافقط لب مرا می خواهد و گوش تو راکه بی فاصله بگویمدوستت دارم ...
مرا در آغوش بگیرتا جنازه ام روی دستت بماند...
قول دادم که در اندیشه ی خود حبس شومدل به بالا و بلندای خیالی ندهم...
کنار مشتی خاک در دور دست خودم،تنها نشسته ام...
گویند که چرا دل بدیشان دادیولله که من ندادم ایشان بردند...
میل من از جمله ی خوبان عالم سوی توست...
تو در کنار خودت نیستی نمی دانیکه در کنار تو بودن چه عالمی دارد...
خواب بد دیده ام ای کاش خدا خیر کندخواب دیدم که تو رفتی، بدنم جان دارد...
آنکه بر لوح دلم نقش ابد بست تویی...