باید تو از آزردن من دست برداری ای زندگی ای زندگی ای خواب تکراری
دردم به جان رسید و طبیبم پدید نیست داروفروشِ خسته دلان را دُکان کجاست؟
هرکسی یک دلبر جانانه دارد من تو را
شرط ادب است بعد تو دست به زانو بنشیند دل ما
بهشت را دوبار دیدم یک بار در چشمانت یک بار در لبخندت
مرا زیستن بی تو، نامی ندارد مگر مرگ من زندگی نام گیرد
آرام بگویم دوستت دارم تو بلند بلند مرا در آغوش می کشی ؟
تا به کی باشی و من پی به حضورت نبرم ؟ آرزوی منی ای کاش به گورت نبرم
قسمت این بود سرم بی تو به زانو برسد
لب تر نکن اینقدر که زجرم بدهی باز یک مرتبه محکم بغلم کن که بمیرم
ما را به غیر یاد تو اندر ضمیر نیست
کدام خانه ؟ کدام آشیانه ؟ صد افسوس بی تو شهر پر از آیه های تنهاییست
چشمانت شبیه برف هزار ساله ای است که زندگی را از یاد زمین برده
من تو را والاتر از تن برتر از من دوست دارم
آری، من آن ستاره ام که بی طلوع گرم تو در زندگانیم خاموش گشته ام
من لامذهب ، بی دین به تو ایمان دارم
دوستت دارم اگر جز گناهان من است دوستت دارم تا گناهانم باز هم سنگین شود
هر کسی را بهر کاری ساخته اند کار من دیوانه ی او بودن است
تو آن حال خوبى که میخواهمش
از همه سوی جهان جلوه ی او می بینم
خاطرم نیست کسی غیر تو اما انگار همه از خاطر تو میگذرند، الا من
و عصرها نسیمش کاش عطر تو را داشته باشد
چمدان دست تو و ترس به چشمان من است این غم انگیز ترین حالت غمگین شدن است
من آنقدر با تو بوده ام که از بودن کنار دیگران سردم می شود