پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
پیشاپیش سال نو مبارکامسال پر از خاطره های من و توست تحویل نمی دهم من امسالم رااستاد عامری...
بی تماشایِ تو با این همه غم ها چه کنم؟تو نباشی گلِ من با شبِ یلدا چه کنم؟...
خدا کند همه ی عشق ها به هم برسندمن وتو نیز در این لا به لا به هم برسیم...
عطسه هایم عرصه ی پاییز را پر کرده استحرف رفتن می زنی هی صبر می آید فقط...
صبح آمد،خنده ات جاریست، لبخندت بخیر......
گر بگویم با خیالتتا کجاها رفته اممردمان این زمانهسنگسارم می کنند...
خدا کند همه عشق ها به هم برسندمنو تو نیز در این لابه لا به هم برسیم...
مرز ها را بسته ام احساس امنیت کنیبا خیال راحت از آغوش من لذت ببر...
دیگر چه بلاییست غم انگیز تر از اینمن بار سفر بستم و یک شهر نفهمید...
دیگر چه بلاییست غم انگیزتر از اینمن بار سفر بستم و یک شهر نفهمید.......
صُبح را بیداری چشم تو تعیین می کند ...!...
کاری به سرد و گرم بهار و خزان نداشتاین پنجره فقط به هوای تو باز بود......
وای اگر کار من وعشق به یلدا بکشد...!...
تو از زمان تولد درون من بودیوگرنه عشق که اینقدر اتفاقی نیست...
تو در کنار خودت نیستی نمی دانیکه در کنار تو بودن چه عالمی دارد...
روی نبودت هم حسابی تازه وا کردمیادِ تو می اَرزد به بودن های خیلی ها...
پاییز شد که خاطره ها دوره ام کنندفصل خزان محاکمه دوره گرد هاست...
دوست دارم نزنی شانه و هی گیر کندلای موهای پریشان تو انگشتانم ......
بی تماشای تو با اینهمه غمها چه کنم؟...
تو در کنارِ خودت نیستی ، نمیدانیکه در کنار تو بودن چه عالمی دارد .....
آغوشِ تو برای زمستان من بس استمن زیرِ بار هیچ بهاری نمی روم...
کاری به سرد و گرم بهار و خزان نداشتاین پنجره فقط به هوای تو باز بود...
مرزها را بسته امٖ احساس امنیت کنیبا خیال راحت از آغوش من لذت ببر...
فقط با شوق می خوانی و از دردم چه می دانی؟تو جان می گیری از شعری که من را بارها کشته...!...
رو به این آینه هر پیرهنی پوشیدمغیر آغوش تو چیزی به تنم جور نشد ...
هر سه بی همنفس و خسته دل و تنهاییممن و این کوچه و باران چه به هم می آییم...
صبحی که بوسٖه ام ندهی بی طلوع بادروزی که عاشقت نشوم بی شروع باد!...
زیر باران خزان آنچه نباید دیدم ....نیمهٔ گم شده ام بود ولی کامل بود!!!!!!...
سالها از قهوه های تلخ در این کافه هاساده بودم انتظار فال شیرین داشتم...
امسال، پُر از خاطره های من و توستتحویل نمیدهم من، امسالم را...
صد بار گفتمش وسط حرف من نخندیکبار خنده کرد و... بیا عاشقش شدم...
در نبودت، خوب خیاطی شدمصبح تا شب چشم می دوزم به در...!...
درگیر کردی روزهای هفته را با همیکشنبه رفتی عصرهای جمعه غمگینند...
آن شانه که آرامش دنیایم بودشد شانه به شانه ی یکی دیگر رفت...
شب یلدا شده خود را برسانی بد نیستامشبی را اگر ای عشق بمانی بد نیست...
موی تو باشد وشب را به درازا بکشدوای اگر کار منو عشق به یلدا بکشد...
میشود خوبترین قسمت دنیا با توگر که توفیق شود یک شب یلدا باتو...
پاییز شد که خاطرهها دورهام کنند/ فصل خزان، محاکمه ی دوره گردهاست...
بیا گناه ندارد به هم نگاه کنیمو تازه داشته باشد بیا گناه کنیمنگاه و بوسه و لبخند اگر گناه بودبیا که نامه ی اعمال خود سیاه کنیم...
در آن زمان که میان من و تو آشوب است فقط مرا بغلم کن همین خودش کافیست......
در نبودت خوب خیاطی شدم ........صبح تا شب ، چشم می دوزم به در ............
گاه میپرسند از من عاشقش هستی هنوز؟ بی تفاوت بودنم را گریه میریزد بهم.....!...
صد بار گفتمش وسط حرف من نخندیکبار خنده کرد بیا عاشقش شدم...
تو از زمان تولد درون من بودی وگرنه عشق که اینقدر اتفاقی نیست ......