سه شنبه , ۶ آذر ۱۴۰۳
با آن همه دلداده دلش بسته ی ما شد ای من به فدای دل دیوانه پسندش........
من اتفاقی بودمکه انگارتنهادر چشمان تو رخ میداد......
گفتی:- کجاست خانه ی خورشید؟ گفتم:- حریم سینه ی عاشق....
میخواستم که سیر ببینم تورا...؛ نشد!ای چشم بیقرار! چه جای خجالت است؟!...
پای عشق که در میان باشدآهن هم خم میشود...
بنده عشق ندارد به جهان سوداییاز خدا می طلبد، صحبت روشن رایی...
موندگاریِ یه رابطه اونجاس که مشتاقِ هم باشین، نه محتاجِ هم ......
پرسید یکی که عاشقی چیست؟گفتم که چو ما شوی بدانی..!...
تا برآمد نفسم، جمعِ هوادارت سوختروبروی منِ دیوانه، نفر جمع مکن...
جهان عاشقانه نیستمن در کدام هزاره امکه هم چنان عشق می ورزم......
I want you and nothing moreمیخواهمت و دیگر هیچ......
من به عشق در یک نگاه اعتقاد دارم چون در اولین نگاه زندگیم مادرم رو دیدم...
یه زمانی میرسه تموم آدمایی که دوستشون داری جمع میشن تو یه آدم!...
اگه عشق گناهه؛ نمیخوام زندگی رو واسه فردا...