پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
یک زمانی نزدیک ترین آدم زندگی ات بودم اما الان آنقدر دورم... که سراغت را از آدم های دیگر میگیرم...آن ها هم از تو دور اند ها...و درد این است که از من به تو نزدیک تر اند!نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...
حلقه ی دور انگشت کافی نیست...حصار باید دور قلب باشد...!نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...
آدم ها گاهی به طرز عجیبی می میرند..گاهی بین نت های موسیقی سازی که دلبرشان برای دیگران مینوازد غرق میشوند...لا به لای موهایی که سهم دستانش بودند اما توسط دیگران بافته می شوند خفقان میگیرد...بین گره دستان دو عابر در پیاده رو دنیا برایشان تمام میشود... گاهی در تصادف یک نگاه جان میدهند...راه های زیادی برای مرگ هست نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...
چیزایی که طولانی بشن همین میشن...تو قرار بود از کنارم رد بشی و این رد شدن طولانی شد و منم همراهت اومدم...قرار بود کوچه رو قدم بزنیم و طولانی شد و شد قدم زدن شهر...قرار بود باهات دست بدم و طولانی شد و شد گرفتن دست هات...قرار بود بری اما برگردی و اون رفتن اونقدر طولانی شد که برنگشتی...قرار بود عطر پیراهنت رو عمیق به ریه هام بکشم و اون نفس اونقدر عمیق در سینم حبس شد که دیگه بالا نیومد...نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...
هر چقدر بد بشی من توانایی بد تر شدن و دارم هیچ وقت یادت نره . . . !patrick-...
(: بعد از یه زمانی... دیدم ناخودآگاه شروع کردم مثلِ تو حرف زدن!مانندِ تو قدم زدن... دیگر تفاوتی بینِ ما نبود!درست لحظه ای که تو دیگر کنارم نبودی! :) نویسنده: nazanin Jafarkhah...
هر صبح به زنبور🐝، عسل می چسبدشاعر که شدی فقط غزل می چسبدامّا به مذاق زوج های عاشقصبحانه لب و بوس و بغل میچسبد«همایون بلوکی»...
عشق یعنی که شبی بین بغل ، بوسه زنیبه دهان ولب ودندان و الا ماشاءالله...
ساعت از وقت مناجات خدا بگذشته!میشود آف شوی ، راحتمان بگذاری؟...
بوسه بر لب های تو گر شیخ را اخمو کندمن مصرّم خم به ابرویش بماند تا ابد...
تا خرخره از حرف پُرم ؛ با که بگویم؟!این شهرپر از کور و کر و لال و خر و گاو و نفهم است 🙄❤...
خیال خسته و این قلب دلگیرنمی بینم بهاری با دل سیرغروبی روی قلبم لانه کردهعلم افراشته چون معبد پیر...