چیزایی که طولانی بشن همین میشن...
تو قرار بود از کنارم رد بشی و این رد شدن طولانی شد و منم همراهت اومدم...
قرار بود کوچه رو قدم بزنیم و طولانی شد و شد قدم زدن شهر...
قرار بود باهات دست بدم و طولانی شد و شد گرفتن دست هات...
قرار بود بری اما برگردی و اون رفتن اونقدر طولانی شد که برنگشتی...
قرار بود عطر پیراهنت رو عمیق به ریه هام بکشم و اون نفس اونقدر عمیق در سینم حبس شد که دیگه بالا نیومد...
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
ZibaMatn.IR