پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
این روزهاتمام عسل هاطعم پیاز می دهندخرسِ خفته!چیزی از دست نداده ای !!«آرمان پرناک»...
عسل روی لبهایت می ریزمشاید، که با طعم لبهای توخوردنی تر شود عسلدلم، بهانه هایش همبه آدم نرفته است!...
زیر تار گیسوی تو دنیا بمیرد گُنه ز جانب من دنیا بمیردبر مرکب عشق تو گشته ام قوبخند که قوی تنها زیبا بمیردهر شب به هوای تو گرفتارم هرکه مجنون شما گشته ها بمیردبر دیده ی تو دائم شدن شاعر با تو سعدی حافظ مولانا بمیردبانوی غزل هستی من چشم به راهت عزیزتو شاعر این قرن غزل ها بمیردعزیزحسینی24/6/1402...
شیرین تر از عسل که ندیدست روزگاربهر شفای هر مرضی باز خنده کن.حجت اله حبیبی...
نمی دانم چه روز از هفته ،ماه و سال است که این نوشته را میخوانی ، بخوان و بدان زندگی بدون تو سرما خورده است .امروز شنبه ۱۸ ادیبهشت سال ۱۴۰۲هست که بنام عشق مینویسم به نام کسی که با خیالت کفش های عشق را به پا کرد و در راستای تو ،طاقتش به یک چوپ کبریت رسید.به راه افتاده ام با کفش های پینه دوز و کوله باری اشک بر دوش ،میخواهم بروم از این شهر ،شهری که هر بند بند نوشته های من اثر اوست ،میروم اما اینبار خودم را در شهرت جا نمیگذارم ،نمیخواهم زندگی تو...
سکوت چون دم نوش نعنا مدتهاست دگر در من دم کشیده ست مدت هاست که سکوت مرا در انحنای تو به خود وا داشته در گذر ایاموقتی نیستی چیزی به نام تو ،در من می گریددر این منزلگه تو کیستی...؟!که چنین و چنان مرا به سکوت وا داشته است...!؟چیزی برایم جاذبه ایی ندارد نه کتاب ، نه دوست ،نه خانواده ، نه کسی که مرا درک کند من گم شده ام ،مرا پیدا کنمیخواهم مدتی تنها باشم نمی دانم چقدر می خواهد زمان ببرد یک ثانیه ،یک دقیقه ،یک ساعت ،یک روز ،یک ...
اینجا با منی ،اینجا می گریدآنجا با منی ، آنجا می گریدهر آنجا بامنی ،هر آنجا می گریداینجا در انزوای تاریک توابر در آسمان ستاره در ماه شب در شب می گرید بگو ای دوست بگو کیستی ...؟!که در منزلگه من درد و فغان ز تو می گرید دیگر جوان نیستم معشوق و عشاق هم نیستم پیر و ناتوان هم نیستم به راستی من کیستم که تو با منی ،من می گرید ای نا آشنا ،ای گل به گونه انداختهای که صدای تو طنین زمزمه های فردای من است اما من تو را نمی ...
عسل می خواهم چیزی را به توبگویم من نه تاجیکم، نه پشتون من نه هزاره، نه زی ترکممن نه ازبک، نه بلوچممن نه ایماق سترگممن یک انسان دوستم .یک شب کنار پنجره روی بام آسمان، با ماه به درد دل نشستمهمین گونه مات و مبهوت ماندم در غربت در تصویر خیالم از وطن یک صفحه سیاه و سفید کشیدمعسل شرمنده ام به کابل میروم کابل شهر شوخ و شنگ دختران است. افسوس افسوس که ،ناله ها و شکوه هایشان ،تنهایی و غم هایشان ،به طالع فردا نمیرسند.دختران...
پرِ پرواز》یادم می آید روزی پرسیدی چرا هیچ وقت موسیقی گوش نمیدم ...؟!چرا هیچ وقت به طبیعت نمیرم ، چرا به کافه ها نمیرم ،چرا هیچ وقت عکسی از هنرمندان و زیبایی ها در خانه ام قاب نکرده ام ....؟!آن روز جوابی نداشتم بگم برات اما حالا که بهتر دارم فکر میکنم از کجا معلوم...!؟ شاید تنها موسیقی دلخواه من ،صدای تو باشد♡و تنها تصویری که چشمانم از دنیا می بیند فقط و فقط تصویر زیبای تو ...؟!😊چی میتونه اینقدر زیبا و شنیدنی باشه که هیچ وق...
عسل راهی بود که فرود آمد در دل منرهسپار می شد به ویرانه دل توسوغات همیشگی اش شادی بوددختر کوچک من وتو نامش عسل بودزیبا وماهرو و تپلیبا موهای فرفریسرشار از شوق زندگینم نم می بارید برمن وتوراز شیرینی داشت با خود عسلهمچوشهد گلها شادی با خود داشت عسلمن اما عهد شکستم وعاقبت گریزان شدم از توتو شکستی وبرای همیشه گم شدی از دنیای منعسل ما هم با تلالوی نور ماه زیباپرکشید به سوی روشناییهاحالا عسل کوره راهی است که پر کشیده از دل م...
https://sherepaak.com/poetry/%d9%84%d8%a8-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%ba%d8%b2%d9%84❤️عمریست که کار و بار من با غزل است💜در آب و گِلم سرشته شعر از ازل است💙چون بوسه ز لبهای تو شد افطارم💚فطریه ی ماه رمضانم عسل است🔹عنوان شعر : لب های غزل 🔺قالب : دوبیتی✍شاعر : مهدی سلمانی میاب🆔@MahdiSalmaniPoems...
ای حسِّ بی مِثل و مَثَل! صبح به خیر!احساسِ دیوانِ غزلِ! صبح به خیر!شیرین شده با تو پگاهِ دلِ من؛شیرین تر از، جامِ عسل! صبح به خیر! شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
کاش می شد که همیشه بغلِ من باشیشاه بیتِ غزلِ بی مَثلِ من باشیسهمم از بودنِ تو نیست به غیر از دوریدوست دارم که کنارم عسلِ من باشیبهترین کار من البتّه که بوسیدن توستدوست داری تو که خیرالعملِ من باشی؟شده از خویش بپرسی که چرا باید توسهمی از حسرت روز ازلِ من باشی ؟خوب یا بد همه ی عمر بدونِ تو گذشتپیشم ای کاش که وقتِ اَجلِ من باشی...
ترش رویی هم بکنشیرین عسل بانوی منگاه گاهی هم قاطی فالوده لیمو لازم است...
پیچش ِ زلف ِ تو اینگونه مرا رسوا کرد دل ِ رنجور ِ مرا خسته از این دنیا کردای تو که آمدنت همچو عسل شیرین استچشم بر هم زدمو یار مرا تنها کردسیده فاطمه حسینی...
تلخی نگاهت مانند قهوه! شیرینی لب هایت مانند عسل، چه تضاد زیبایی ایجاد کرده است؛ طول راه چشم تا لب هایت....
زلف تو همچون شب جنگ جَمَلکُشته فراوان بدهد در جَدَل!گشته کمین چشم تو در پُشت شب!تا بزند بر صف دشمن بدلچشم سیاهت همه را خیره کردموی پریشان که تو دادی بغل! لشگر من در اُحُدِ چشم توستپشت سرم حمله نکن لااَقل!وای که از قدرت چشمان تو مات شده حضرت شیخ اجل!عکس رُخت تا که نمایان شودفرشچیان هم بسراید غزل!شهد لبت نیشکر از قندهارنمره کم آورده کنارت عسل!تا که نظر کردهِٔ هم ما شویمغَزوه خیبر شده در این محل!محو تم...
تو خودت شعر تمامی غزل لازم نیستتا لبت با لب ما هست عسل لازم نیستبه چه تشبیه کنم این همه زیبایی راتو خودت ماه تمامی مَثل لازم نیستصدقه می دهم هر روز بمانم با توای خدا عمر بده فعلا اجل لازم نیستشاکرم شکر که دستان تو را می گیرمو برای هدفم جنگ جمل لازم نیستتو خودت پس زده ای هرچه رقیب است گلمعاشقی عاشقم و جنگ و جدل لازم نیستجنس مرغوب منی اصل خود ایرانیجنس چینی نخرم چون که بدل لازم نیستارس آرامی...
طعم لب هایت عسل بود و طبیب سنتی بهر درمان گلو دردم عسل تجویز کرد...
کاش سرما بخورم دکتر من نسخه کند: عسل از کنج لب و تُرْشیِ لیمویت را...
ای مهربانیت آغشته با عسل بی آنکه شهد بریزی به جان منای تسکین کابوس در اوج تلخوابای خواب ، خواب ، خواب ای مهربان بی دلیل ، بی دلیل گم شده پیدا شدهای من فدای آمدن ای بی نرفتن همیشه ... ماندنی ...حرفی نگفته مانده است ...تنها نگفتن مانده است ...تنها نگفتن باقیست ......
سر گشته و حیران تو ام کمی بغل تزریق کناز گوشه ی لب های خودت کمی عسل تزریق کنیک روز اگر برانیم با ستم و جفای خوداز جای لب و بغل به من فقط اجل تزریق کن...
عاشقت بودم من از روز ازلروی زیبای تو شاه بیتِ غزلقدّ تو چون سرو و لب همرنگ گُلعشقم این چشم است داری یا عسل؟؟!!مثل یوسُف، چون روی در بین جمعراه می افتد سرِ عشقت، جَدلیک نفس بی یاد تو گر سر شودمی رسد آن دم مرا، پیکِ اجلوعده ای دادی که میبوسی مراپس بیا و کن به این قولت عملبس کن این جور و ستم ها را که شداشکِ \شیدا\ در غمت، ضرب المثل! به قلم شریفه محسنی \شیدا\...
هیچکس ازکنار گل، دست خالی، برنمیگرددگلابگیر به گلاب میرسد...کندو دار به عسلنقاش به نقش...عکاس به عکس، بلبل به آوازبیاییم همچون گل باشیم و چشمه خیر و نیکی...
پوستت شیر و لبت سیب و دهانت عسل است آن بهشتی که خدا گفت به گمانم که تویی...
«یعنی تو...»قافیه ، مثنوی و شعر و غزل یعنی توشهد و شیرینی صد جام عسل یعنی تواز نگاه تو وجودم همه در آشوب استمعنی زلزله بر روی گُسل یعنی تویکه تازی تو به میدان دلِ کوچک منناز معشوقه ی بی مِثل و مَثل یعنی توکل عالم به تمنای تو آمد به وجودعلت هستی این کون و مکان یعنی تواز ازل تا ابدیت همه توصیف تو بودبهترین واژه ی فرهنگ لغت یعنی تو...
دو دستانش عسل ، لب ها عسل ، گردن عسلجای پوست انداخته او را خدا در تن عسلهر ده انگشتش عسل ، چشمش عسل ، پایش عسلشیرین می گردد بماند هر کجا ناخن ، عسلبوسه کردم روی لب هایش لبانم داغ بودحرف زد بسیار با شیرین لبش با من عسلمن تعجب می کنم تابستان شوره عرقزنده می ماند چگونه زیر پیراهن عسلهم همه افتند میان مردم و بیخود شوند تا که اندازد قدم در کوی و در برزن ، عسل...
در چشمانت عسل هم بکارمباز از تلخی قهوه پر می شوممیان من و تو و سرگذشتآن که از سرش می گذرد منمو زنی عجیب در خواب های تو تعبیر می شود...
طعم لبهایت عسل بودو طبیب سنتیبهر درمان گلو دردم عسل تجویز کرد...
تو را هی در بغل باید بگیرمز لب هایت عسل باید بگیرمو امشب را نخواب ازچشم مستتکه الهام غزل باید بگیرم...
دو چشمت از عسل لبریز و لب هایت شکر دارد بیا هرچند می گویند شیرینی ضرر دارد زدم دل را به حافظ دیدم او امشب برای من «لبش می بوسم و در می کشم می» در نظر دارد اگر چه مثل نرگس نیست چشمش سخت بیمار است کمر چون مو ندارد او ولی مو تا کمر دارد لبش شیرین و حرفش تلخ و چشمش مست و قلبش سنگ درشت و نرم را آمیخته با خیر و شر دارد به یاد اولین بیت از کتاب خواجه افتادمشروع عشق آسان است بعدش دردسر دارد...
اولین بار، عشق را در دو گوی عسلی کشف کردم.اولین بار معجزه را در دو تیله ی عسلی دیدم.اولین بار طعم شیرین دوست داشتن فردی را در دو چشم، که به رنگ عسل بود، دیدم...آن دو گوی عسلی، چشمان سیاه به رنگ شب مرا تسخیر خودش کرد.یک دل نه؛ صد دل عاشق و دل باخته اش شدم.با دیدنش دلم، قلبم و صدایم لرزید.هنوز که هنوز است... گاهی تا می خواهم با او حرف بزنم، در زمان طولانی، کلمات را پشت سر یکدیگر ردیف می کنم، تا هرچه در دلم هست را برایش بگویم؛ اما تا ص...
من که عمری چشم در راه نگاهت بوده امحرف عاشق را دو چشم باز میفهمد فقططعم مطلوب عسل را از لب شیرین توجای بوسه آنکه گیرد گاز میفهمد فقطبسته بر طبع و هوا دل را حسود ناتواندرد ما را دلبر طناز میفهمد فقطچون کتاب ناتمام قصه ی مادربزرگحال شب های مرا یک ساز میفهمد فقطهرچه میگفتم نرو در گوش تو کاری نبوداین همه اصرار را لجباز میفهمد فقطبیژن سام...
دیشب که من و چشم غم انگیز غزلروْیای تو را دوباره کردیم بغل ...از کوزه ی بوسه ها تراوش می کردبر دفتر من ، واژه ی شیرین عسل !...
هر صبح به زنبور🐝، عسل می چسبدشاعر که شدی فقط غزل می چسبدامّا به مذاق زوج های عاشقصبحانه لب و بوس و بغل میچسبد«همایون بلوکی»...
زاینده ترینرود روان باش و بخندچون باد صبامشک فشان باش و بخنددم آمدهچای صبح با طعم عسلآسودهٔغم های جهان باش و بخند ...شهراد میدری...
صبح است گل و غزل برایم بفرستازچشم خودت عسل برایم بفرست لبخند بزن که غصه آواره شودیک بوسه،کمی بغل برایم بفرست...
توراکه بوسیدممن به جاری شدنرودخانه ی عسل دربهشتایمان آوردم...
می خواستم که زخم دلت را رفو کنمخود را میان بی کسی ات جستجو کنموقتی سکوت روی لبت موج می زندبا شعر های تازه ی تو گفتگو کنمآرامشی که سرمه به چشمم کشیده را_با چشم های مضطربت روبه رو کنمگاهی نمک بریزم و گاهی عسل شومشاید مزاج تلخ تو را زیرورو کنممی خواستم که سبزی چشمان خویش رابا دختران سبزه ی شهرت هوو کنماما همیشه ساکت و سردی و مانده امخود را چطور در دل سنگت فرو کنم...
یک بغلفصل ترانهدر فنجان بهارریخته ام !بر دیابت بی مهرزمستانپشت پا بزن !لبی تر کنبازار عسلورشکسته لبانت میشود !...
از وجود این همه موجود زیبا، بانمکطعم دنیا از شکر... نه .... از عسل شیرین تر است...
من از بلندای آسمان تنهایی؛جایی که هر کس مشغول بافتن ریسمان عزلت خویش بودبه عمق سیاهچاله ی چشمانت سقوط کردم؛سقوطی، به شیرینی صعودکه باعث شدبا تمام وجود در جامی از عسل به نام "عشق" غوطه ور شوم.این عشق عسلیِشیرین...و چسبنده...پیچ واپیچ به دور قلبم پیچید،من درون شکن در شکن این عشق مچاله شدم؛محو شدم در عشقی که بوی زندگی می داد!این عشق جادویی...تن خشک شده از تنهاییِ من را آبیاری کردتک تک سلول های بدنم علم عشق برد...
دختری داشتم از پیش بنام غزلکدختر دیگرم آمد زِ ره و شد عسلکگرچه بر قامت هر شعر غزل همچو سر استغزل ار با عسل آمیخته باشد هنر است...
دختر رفیق خلوتتنهای پدر استبا باغ لبخند هایشوشیطنت هایبچگانه اشکام زندگی راشیرین تر از عسل میکند ........
در جام سه شنبه ام عسل می ریزیبا خنده ات از لبت غزل می ریزیمیآیی و در حافظه ی پنجرهایک عالمه گل بغل بغل می ریزی...همیشه یه روز هست که با بقیه ی روزا فرق میکنه،اون روز قشنگ سه شنبه اسنه شلوغی و سختی شنبه ها رو داره، نه ترکیب بلاتکلیف غم و شادی پنجشنبه ها رونه یکشنبه ی مایل به شنبه اس، نه چهارشنبه ی آویزون پنجشنبهسه شنبه به تنهایی برا خودش یه دنیاست،قشنگه دیگه... دلیلشم نپرسین...
بی تو چای وعسل صبح برایم تلخ ست،پس بیا ای همه ی علتِ شیرینی ها......
صبح را با توآغاز کنم، و چای بنوشم با تکه های عسل لب هایت......
شعرهای من طعم گیلاس می دهدلبحند تو طعم عسلبیا تا معجونی بسازیمطعم عشق دهدسپس بگذاریم در فروشگاه دلکه یادمان باشد عاشق بودن را...
دلبرم.مثل یک خوشه ی انگور ِ شیرین و ملَسمیماند!کافیست که بخنددتابفهمی عسل شیرین تراست یااین انگور ِ شادابِ بهار!دلبرماهلِ دل است !اهلِ خوش طبعی و اهل بگو مَگوهای ِریزو دُرُشت ِ دلدادگیست !گر که بگویم از آن مهربان قلبشبگمانمعَیاردر، بَرَش بی مثال است !ایکاشدلبرکممیدانست کهدراین گوشه ی دنیاکه نامش مازندران_بهشت_ایران_ استیکی هست هنوز درتابستانِ هرسال،.هرشب برروی بالکُن خانه باغ کنارِدرختچه های انگورِ خوش ...
همین که می آییتنم خو می گیرد با عطرت،لب هایت مُهرِ سُکوتِ لب هایم می شودو من؛افطار می کنمروزه ی نبودنت رابا همین عاشقانه های سادهو ماهَ م عسل می شود. ....