جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
رو آیه های بارونی نوشتم بسته به تو جونم و سرنوشتمتو مظهر تحملی تو ماهیعشق منی برام تو تکیه گاهی...
ستاره ھاخیره درشب ھاتورا کم می آورندھر بارمرا می شمارنددرخت ھادست تکانت می دھنداما توھمچنان ماه ِ یوگا نشسته ای !...
ماهاز یقه ات بیرون آمدشب راهش راگم کرددکمه ات راببند...
کنارم که باشی...خورشید هم به بودنت..حسادت خواهدکرد..دیگر..ماه را..نمی دانم..!...
برکه ای گفت به خود / ماه به من خیره شده استماه خندید که من چشم به خود دوخته ام...
آه ...ای ماهماهی تنها را تو به دریا برسان...
هم ماه منیهم جان منی...
ای ماه بی تکرار منبغض بی انکار منای عشق بی پایان منمیروی اما کمی دلتنگ من باش...