یه پوشته گول دریالگ هندرم تی گولدارپاچینه روخئونه بوشوستی! ..... یک تپه گل لب ساحل بازهم پیراهن گلدارت را درروخانه شستی!
گونه های بهارپیر می درخشد از گل انار آرایشگربهار کم نمی آورد
در من سرد شد دو فنجان چای که قرار بود با هم بنوشیم
شهرمرا می فشارد واین خیابان که نامش ازیادم نمی رود همانکه مردی با سیگارهایی درجیب چپش وفکرهایی درنیمکره ی راستش با عینکش قدم می زند ومی دانم روزی ازاین همه حقیقت که دسته ی عینکش پشت گوش می اندازد مرامی فشارد!
شعرهایم مثل دامنت کوتاه باد که می وزد شاعرترمی شوم
ماه از یقه ات بیرون آمد شب راهش راگم کرد دکمه ات راببند
وقت رفتن است بایدرفت بااستخوان ها باگوشت ها بایدرفت وقت رفتن که می شود ازشانه هایم می توان به آسمان رفت بایک نفس عمیق می توان هوارفت این راه را درازیاکوتاه بایدرفت وقت رفتن است حشره (وسوسه)افتاده به جانم
لب به لب نهاده بودند دوگردو دروای وای گفتن سنجاب ها
اجنه های رودخانه سنجاقم کردند وگرنه ماوایم دریابود
پدربزرگ سیگاربدون فیلتر می کشد پدر روزنامه های فیلتردار می خواند کودک اما مشقش را سرخط می نویسد نه یک حرف بالا نه یک حرف پایین
ابرهای سیاه ره آورد آورده اند زنبیل زنبیل شب روی شانه ی روز بلند
تابستان درگذراست یک کف دست شعر پشت سرش مدادم را برای شعرهای پاییزی تراشیده ام