جمعه , ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
در این دریای بیکران زندگی گاهی ما به امواج پرتلاطم آن برمی خوریم و با دردسرها و سختی ها دست و پنجه نرم می کنیم و گاهی ممکن است در این راه مواج از تلاش ناامید شویم و تا مرز غرق شدن هم برویم.اما این دریا همیشه مواج نمی ماند....
ای هَمو شِعرِن که یادُم نیکه توش دِلِی دِلِی میکِردُممی نِشِستُم دِمِ دِریاتو دلِ دِریا سِی میکِردُم هَمو شِعرِن که یادُم نیکه توش اِهِم اهوم میکِردُمقبلِ ای که سیت بُخونُمکِرِ او تِموم میکِردُمدِسِ چِشات دِلِی دِلِی شعر یادُم رَ...تو موهات دست دِلِی دِلِی شعر یادُم رَ...میام تا نزدیک لبات دِلِی شعر یادُم رَ...ای به قُِربون صدات هِی..._برشی از ترانه جنوبی...
ماهی در ،دریا آرام می گیردگل ها در دشتهای وسیع و پربارانو من در کنار تو...
همه ی راه ها به دریا بسته می شوند. دریا اما حکایتِ بی پایانی است....
از آدم بی حیا بدم میاداز کینه واز ریا بدم میاداینقدر نزن لاف و خودت باش فقطاز زاهد خود نما بدم میاداعظم کلیابی بانوی کاشانی...
بار دیگر دل شکست قصه غم انگیز شدارث جدم در کویر دل چه حاصل خیز شدقصه ی طوفان نوح فرزند دریا می دهد وقتی آدم دست به شاخه بالا می دهد...
کشتیدریا زده شدو ناخداسُکان را به خدا سپرد....
موج می داندچه میگذرد در دل دریارضاحدادیان...
قلب عاشق غرق شده تودریای نگاهت هرکجاهستی گلم خداپشت وپناهت...
دریا درون گوش ِماهی خلاصه می شود و دریادلان در شیارِ سنگ هایِ ساحلی....
مثل موج دریام ارام ولی بزرگLike the waves of the calm but big sea اینستاگرام من @roshangeram...
هربار که بر می گردم از سفرتکه ای جنگلمشتی دریااندکی آسمان رابا خود به خانه می آورممن اما بایدجنگل را به جنگلدریا را به دریاجاده را به جادهو زنی را که آن همه راهتا تهران آورده بودمبر گردانم به شالیزاریک زن عادت داردهمه چیز را بگذارد سر جایشبشقاب رالیوان راچاقو رادارو رامى ترسم از تومی ترسم بیاییقلبت را ببرمو هرگز نتوانم آن رابه جای اولش برگردانم....
دِریا... چه اسم قشنگیبه دریا بیفتم، به بندر بیفتم، به دشتی بیفتمبه دشتی رسیدی بلندتر بخندبلندتر بخند یاد خونه بیفتمآه یاد خونه بیفتمیاد خونه بیفتم..._برشی از ترانه جنوبی...
دهانِ دریا، ... کف آلود،مرغِ ماهی خوار، ... پریشان،خورشید، ... شرمگین،ساحل، ... سیاه پوش، کسی را دریا بلعیده است؟...
طوفانی باش دریا ناخدای آروم نمی خواد .حجت اله حبیبی...
از حال و هوای جوانی خارج نمی شود،دلش پر از مروارید است.دریا! شعر: آرزو عبدالخالق ترجمه: زانا کوردستانی...
موج، بی تابانه سربرصخره می کوبد،ولیصخره با بیتابی دریا مدارا می کندرضا حدادیان...
در من جوشید چشمه ی اعجاز ودریا دریا شرابِ مردافکن شدرضا حدادیان...
تمام دردهایم را، --به [دریا] سپردم!گمان بردم؛ گوشی شنوا دارد وُ محرم اسرار است.غافل کهمعشوقه ای دارد؛ به نام [ساحل]... لیلا طیبی (رها)...
ابرسر می کشد دریا رااماقطره ای نم پس نمی دهدبه کویر.رضاحدادیانشعرکوتاه۱۴۰۲/۳/۲۲...
مرا عشقم صدا کن تا بریزم عشق سراپایتمرا آن نیمه ی دیگر بدان آن عشق تنهایتمست در کوچه یادت اکنون سخت ویرانمنشستم زیر باران تا فرو ریزم به دریایت...
چه زیبا می شود با دل، قرارم؛لبِ دریا و چای دبش و یارم!چه احساسِ خوشی دارم کنون من!تمامم را به یارم می سِپارم!زهرا حکیمی بافقیکتاب دل گویه های بانوی احساس...
برای تو که ؛ نه نامه هایم را خواندی نه شعر هایم را شنیدی کاش تاری از موهای سپیدم را باد به دستت یانگفته های در آب روان شده ام را دریا به گوشت برساند. اما میدانم باز هم، نه می شود نه می رسد نه تو حواست هست... فقط یک امید برایم باقی مانده؛ که ای کاش برای من که سرشار از تو هستمخدا پیغام رسان باشد....
شهر به خواب می رودشب تنها شاهدبی قراری هایم می شودو من به امید آمدنتبا قایق خیالکنار ساحل چشم هایت پارو می زنمبیا که در انتظار موج نگاهتدریا را در آغوش گرفته اممجید رفیع زاد...
فنجان سردِ قهوه و دریا ...تو نیستی شبگریه و سکوت و تقلا ... تو نیستییک آینه که با رژلب مانده روی میز یک کیفِ چرم ، دولچه گابانا ... تونیستییک جفت کفش ، قرمز و غمگین کنار در یک پیرهن سفید سراپا .. تو نیستیشرمنده کرد دامنِ خیست به روی بند پیراهن اتو شده ام را .. تو نیستیهرشب به تخت خواب سرک می کشد تنت آن پیکر خیالی و زیبا ..تو نیستیسیگار ، فکر ، درد ، غزل ، روزهای خوب آواز ، بوسه ، پنجره ، لیلا تو نیستی...
دریا دور بود وُ ماهی،به تنگ کوچک اش دل بست. دیگر باور نکرد، --قصه ی دریا را زانا کوردستانی...
از سمت دریا کهمی آییبه زبان ماهی هابگو دوستت دارم......
اگر چشمانت به دریایی از خون تبدیل شد ؛هیچ نگرانِ دیدارِ یار مباش ...!من هم اینجا برای وصالت ،سال ها خون دل خورده ام !......
اشکهایت را...به دریا بسپار, ماهیانرازت را فاش نخواهند کرد...
بعد از تو...دلتنگترینم، ازدریا بپرس که اشکهایم راآنجا بیعانه داده اند...
زندگی زیباست یا زشت ؟اگر سبزی جنگل و آبی دریا را بگویم زیباست امااگر پلیدی ها و تیرنگ ها را حساب کنم چیزی فراتر از زشت است ...نور بهشتی...
غرق عاشقی بودمبه یکباره غریقدریای چشم هایت شدمافسوس موج نگاهتهرگز اجازه ی رسیدنبه ساحل وصالت رابه من ندادمجید رفیع زاد...
شاعر شده ایم و سخت در حاشیه ایمشخصیت برجسته ی این ناحیه ایمدنیا هم اگر اسیر دریا بشودما غرق ردیف کردن قافیه ایمبهزاد غدیری ، شاعر کاشانی...
محصور نیست...غرق دریا میشوم دریا برایم شور نیستدست دریا میزند بر شانه هایم کور نیستعاقبت این عشق را با خود به یغما میبرندای دل دیوانه این دریا مگر محصور نیست...
روزی همسرم گفت:نقش من درشعرهایت به چه تصویرمیشود؟!خندیم و کمی مکث کرد آرام چشمانم را بستم و گفتم:گر بخواهم بانوشته هایم تصویرت را نقاشی کنم !تورا دریای پرتلاطم در میان یک خشکی تشنه میکشم!!گفت چرا خشکی! چرا دریا !؟گفتمش گر روزی بی جان بودم مثل یک خشکی تو مرا با تمام موج هایت زنده نگه داشتی!!حرفی نمی زدم اما دل تو دریای بی کران بود که حرفهای ناگفته منو می شنید و به وقت دلتنگی هایم با تمام موج هایت مرا در آغوش می کشیدی!!و من ب امید همین حرفهاب...
گرفته حال عجیبی هوای دنیا رانمی شود که ندید عرصه ی تماشا رابه صخره گفت ساحل؛ به خود ننازی چونندیده ای تو هنوز التهاب دریا رابهار سهم شما، هرکسی رسید از راهنشان نداد به ما جز نشان صحرا رازمین برای شما، بعد صبر می سازندبه روی قله ی قاف آشیان عنقا را چه خوب تکیه به خود می کنی در این ایامندید از تو کسی حالت تمنّا راگلایه ای نکنیم از کسی خدا با ماستبدان ز فضل پدر نیست حاصلی ما رابهزاد غدیری...
موج دریا آمد و هر چه نوشتم پاک کرددرد عشقت در دل دیوانه باشد بهتر است...
اگر هر آواره با خود شعری بیاوردچه خواهد شد؟آیا اروپا دیوان بیدلی نخواهد بود؟با کلماتی گیج و عمیقبا حرف هاییاز تاک های دمشق و بلخمدیترانه چطور دلش آمدتو را با شعرهایت غرق کند؟دریا چگونه توانست این همه شعر را بنوشد و مست نشود......
دریا کجاییمیزنم بوسه به روی ساحلتدریا کجایی ؟شایدم ... امشب برای خاطری یا بوسه ای یک دم بیایی1401/03/25پیروز پورهادی...
دلرباییدلربایی میکند امواج دریابوسه میگیرد ز ساحلهدیه آوردست دریا...عشق را در سینه جاری میکندامواج دریا...1401/03/16پیروز پورهادی...
اگر چه دیدمت اما هنوز دلتنگمهنوز مثل تو تنها... هنوز دلتنگم.قسم به برق نگاهت، به ناز لبخندتقسم به شوق تماشا هنوز دلتنگم.رسید وقت جدایی و بعد هر بوسهچه گفت صخره به دریا؟: "هنوز دلتنگم".شبیه حوض که ماه است در دلش؛ هرچندرسیده ام به تو، اما هنوز دلتنگم.چه باورم بکنید و چه باورم نکنیدهنوز... مردم دنیا! هنوز دلتنگم......
باران میبارد که مرا مبتلا کند درد ِ این دل ِ سوخته را مداوا کندرفتی ُ دریا غرق در اَشک هایم شداما کسی نبود تا دلم مدارا کندسیده فاطمه حسینی...
اگر دره بودم ژرفدر رودخانه ام پنهان می کردمتدریا اگر بودم سمت گردابم می بردمتاگر سیلاب بودم در تو می ریختمجاده اگر بودم زیر سنگینی ات می آرمیدم.اگر انگور بودم اگر شرابتمام شب سرمستت می کردمگندم رسیده اگر بودم می پوشاندمت از طلازنبور ماه فروردین بودم اگرقلبت را به غنیمت می گرفتم .-آن پریه-برگردان شعر آسیه حیدری...
شکوه موجِ دریا راببین در چشم ساحل هااگر در بین آن باشینه موج بینی نه دریا راحسن سهرابی...
دریا، سرزمین شعرها، عشق ها و گریه ها ست.دریا، آرامش دهنده عشق های سوزان است.دریا را دوست دارم به خاطر عصیانش، به خاطر وحشیگری هایش، به خاطر نعره هایش.من هرگاه احتیاج به تسکین روحی دارم، هر گاه می خواهم به خودم تسلط پیدا کنم به دریا کنار می روم. درتخیلات پوچ خود پرسه زنم آن گاه احساس می کنم که دریا به جای من دیوانگی می کند. به جای من نعره می کشد، به جای من طوفان می شود و به جای من آرام می گردد..آنجا می توان هر لکه اندوهی را با باران شست....
برایم موجی باش ز دریا بودنت..ساحل دیر بازی ست که آرام ست.....
ساحلت را دور کردی از نگاه عشق منسالهاستمن قایقت را سوی دریا میبرم......
دل به دریا زدم و عاشق رویت شده امساحلم شو ، بغلم کن که نمیرد احساس...
دریانگفتی آخربا ما چه عشق داریجان را به ماه میسپاری لبخند را به ساحلمن عاشق نگاهت شبها به روی ساحلبا آنکه بی قراری اما ندیدم حاصلدریا نگفتی آخربا ما چه عشق داری......
باورم نمیشدخانه ی چوبی وسط جنگل سبزهوای ابری و بارانیبوی کیک شکلاتیصدای خنده دخترک خردسالتابلو های پر رنگ و نقش و نگارگل های نرگس که با نظم خاصی در باغچه صف کشیده بودندصدای گنجشکانابرهایی به رنگ صورتی و بنفش که اندازه یک کف دست با من فاصله داشتندخنکی آب دریاماهی هایی که در آسمان برای خود گردش می کردندخبری از ماشین و موتور و دود نبودبه کف زمین نگاه کردم، زمین سرتاسر آیینه بودگیسوانم تا انتهای پاهایم می رسید که به صورت خیل...