پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
هر روز، کمی زندگی است؛ هر بیدار شدن و بلند شدن، کمی تولد؛ هر صبح تازه، کمی جوانی؛ هر بار به استراحت رفتن و خوابیدن، کمی مرگ....
انگشت نهادن بر لغزش ها و اشتباهات در آثار ذهنیِ بزرگ بسیار آسان تر از ارائه ی شرحی روشن و کامل از ارج و اعتبار آن است. زیرا اشتباهات اموری خاص و معین اند و از این رو به طرفة العینی درک می شوند....
آدمی چیست و در خود چه دارد؟شخصیت انسان،او را همواره و در همه جا دنبال میکند و هر چه بر او میگذرد،رنگِ آن را میگیرد.هر نوع لذت اساسا وابسته به خودِ شخص است.این امر در مورد لذت های جسمانی صادق است چه رسد به لذت های روحی....
ما ندرتاً دربارۀ آنچه که داریم فکر می کنیم، در حالیکه پیوسته در اندیشۀ چیزهایی هستیم که نداریم....
هر انسانی محدودیت های توانایی دید خود را به حساب محدودیت های جهان می گذارد....
ما سه چهارم خود را از دست می دهیم تا بتوانیم شبیه دیگران باشیم....
زنان نه طاقت انجام کار سنگین جسمی را دارند و نه توان فعالیت شدید ذهنی؛ آنها دینِ زندگی را نه با آنچه انجام می دهند که با آنچه تحمل می کنند، می پردازند....
هر کس با معیارهای خود ما را می سنجد؛ معیارهایی عموماً شبیه متر خیاطی، و ما باید این حقیقت را بپذیریم که: هیچ کس اجازه نخواهد داد تا از او بلندتر باشیم....
مردم آنچه وانمود میکنند نیستند !صرفا نقاباند و علیالقاعده پشت این نقابها به مشتی کاسبکار برمیخوریم !یکی نقاب قانون به چهره میزند، فردی نقاب میهن پرستی و سعادت عمومی را برگزیده و شخصی دیگر نقاب مذهب یا طهارت را انتخاب میکند ...مردان به مقاصد مختلف نقاب فلسفه و انسان دوستی و چه و چه به چهره میزنند. زنان حق انتخاب کمتری دارند، آنها بیشتر نقاب اخلاق و فروتنی و اهلیت و عفت را انتخاب میکنند !...
به ندرت در هر صد نفر یک نفر ارزش آن را دارد که با او بحث کنی.بگذار دیگران هر چه دوست دارند بگویند زیرا هر کسی آزاداست که احمق باشد....
برای مردم تفکر همچون باری طاقت فرساست.بنابراین همان قدری که کار حرفه ای شان ایجاب می کند می اندیشند و همانقدری که برای تفریحات مختلفشان لازم است و نیز برای گفتگو و بازی،که ازین رو باید طوری ترتیب داده شوند که آنها بتوانند با حداقل اندیشه ی ممکن کارشان را پیش ببرند ولی اگر در اوقات فراغتشان چنین تسهیلاتی نداشته باشند به جای اینکه کتابی به دست بگیرند و قدرت اندیشه شان را محک بزنند، ساعت ها کنار پنجره ولو می شوند و به پیش پا افتاده ترین اتفاقات چش...
تفکر برای یک احمق به اندازه ی بلندکردنِ باری سنگین برای یک بازوی ضعیف دشوار است.هر دو میخواهند به سرعت از شرِ آن خلاص شوند.آرتور شوپنهاور...
آدمی هر چه در درونِ خود بیشتر مایه داشته باشد،از بیرون کمتر طلب میکند و دیگران هم کمتر میتوانند چیزی به او عرضه کنند.از این رو،بالا بودنِ شعور به دوری از اجتماع منجر میگردد.آرتور شوپنهاور | در باب حکمت زندگی...
امتیازات واقعی شخص،چون بزرگی روح یا خوش قلبی در مقایسه با امتیازاتی چون مقام،اصل و نسب(حتی اگر اصل و نسب پادشاهی باشد)،ثروت و از این قبیل مانند تفاوت میان پادشاه واقعی و هنر پیشه ای است که در صحنه ی نمایش نقش پادشاه را ایفا میکند....
هنر نوعی رستگاری است، ما را از خواستن ، یعنی درد و رنج آزادی میبخشد، تصاویر زندگانی را دلربا میکند....
مردم آنچه وانمود میکنند نیستند. صرفا نقاب اند و علی القاعده پشت این نقاب ها به مشتی کاسبکار برمیخوریم. یکی نقاب قانون به چهره میزند، فردی نقاب میهن پرستی و سعادت عمومی را برگزیده و شخصی دیگر نقاب مذهب یا طهارت را انتخاب میکند. مردان به مقاصد مختلف نقاب فلسفه و انسان دوستی و چه و چه به چهره میزنند. زنان حق انتخاب کمتری دارند، آنها بیشتر نقاب اخلاق و فروتنی و اهلیت و عفت را انتخاب میکنند. آرتور شوپنهاور | در باب طبیعت انسان...
زندگی چیز مصیبت باری است. بر آن شده ام تا زندگی خود را فقط صرف اندیشیدن به آن کنم....
هر کتابی که بهخواندنش میارزد باید در آن واحد دوبار خوانده شود، رعایت دستور فوق دو علت دارد یکی اینکه در مطالعه دوم، قسمتهای مختلف کتاب بهتر درک میشود و قسمت آغاز کتاب موقعی نیک فهمیده میشود که از پایان آن نیز مطلع باشیم و دیگر اینکه در این دو مطالعه وضع روحی ما یکسان نیست، در مطالعه دوم ما نظر تازهای نسبت به هر قسمت پیدا کرده و طور دیگر تحت تأثیر آن کتاب قرار میگیریم....
با استعداد، همچون تیراندازیست که هدفی را میزند که دیگران قادر به زدنش نیستند؛ نابغه، همچون تیراندازیست که هدفی را میزند که دیگران قادر به دیدنش نیستند....
صبح را برای خود با دیر بیدارشدن کوتاه نکنید؛ بهصبح مانند پنجمین عنصر حیات بنگرید که قدری نیز مقدس است....
زندگی مانند بازی شطرنج است : ما نقشه ای میریزیم اما اجرای آن مشروط به حرکت هایی است که رقیب به دلخواه میکند. این رقیب در زندگی، سرنوشت است!آرتور شوپنهاور | در باب حکمت زندگی...
هیچ اختلاف مقام و منزلت و نژادی بزرگ تر از آن فاصلهای نیست که میان دو عده شکاف میافکند: میلیونها میلیون افرادی که سرهاشان را در خدمت شکمها میگمارند و آن را چون وسیلهای در دست اراده مینگرند و اندک کسانی که آن میزان شجاعت در وجود آنها هست که فریاد بزنند: هرگز! سرِ من تنها باید ملازم خود باشد؛ باید بکوشد تا سر از کار این جهان رنگارنگ شگفتانگیز دربیاورد و سپس آن را به شکلی دیگر بسازد، چه در قالب هنر و چه در قالب فلسفه، به شکلی که شخصِ مرا خو...
در فضای بیکران و بر گرد کرات آسمانی درخشان بی شمار، چندین سیاره کوچک تابان می چرخند. هسته سوزان یکی از این کرات را پوسته ای سرد و سخت پوشانده و لایه ای نازک و کپک زده بر سطح این پوسته زندگی و هستی ایجاد کرده. این واقعیت است، واقعیت دنیا....
خطاب واقعی بین یک فرد با فرد دیگر باید به جای آقا، جناب، .... رفیق دردمند من باشد. هرچند ممکن است این موضوع عجیب به نظر آید، اما بر طبق این واقعیت است که دیگران را در صحیح ترین وجه خود قرار می دهیم، و همچنین ضروری ترین چیزها، یعنی تحمل، صبر، گذشت و عشق به همسایه را به ما یادآوری می کند که همه بدان محتاجند و هر کدام از ما آن را به دیگری مدیون است....
هیچ گل سرخی بی خار نیست، ولی خارهای بیگل فراوانند....
تسلیم و رضا در برابر حوادث علاج ناپذیر، مهمترین توشه سفر زندگی است....
منظره پسر جوان و دختر جوانی که برای نخستین بار یکدیگر را ملاقات میکنند، تماشایی و قابل توجه است....
کسی که روح شادی دارد، همیشه وسیله خوبی برای شادمانی و خنده پیدا می کند....
ما ندرتأ در باره آنچه که داریم فکر میکنیم، درحالیکه پیوسته در اندیشه چیزهائی هستیم که نداریم....
نوشته ها و نظراتی که انسانهایی همچون من پس از خود به جا می گذارند، بزرگترین لذت زندگی هستند. بدون آن ها من مدت ها قبل در ناامیدی غرق شده بودم....
در هفده سالگی، بدون هیج گونه تعلیم و تربیت نظری، نکبت و مصیبت زندگی به من چنگ زد و مرا در ربود. درست مانند بودا به هنگام جوانی، وقتی بیماری، درد، پیری و مرگ را دید....
انسان در حقیقت حیوانی وحشی و تنفرانگیز است که ما او را فقط در حالت رام و مهار شده می شناسیم، این حالت را تمدن نامیدهاند....
هر نفسی که فرو میبریم، مرگی را که مدام به ما دستاندازی میکند پس میزند... در نهایت این مرگ است که باید پیروز شود، زیرا از هنگام تولد بخشی از سرنوشت ما شده و فقط مدت کوتاهی پیش از بلعیدن طعمه اش، با آن بازی می کند. با این همه، ما تا آنجا که ممکن است، با علاقه فراوان و دلواپسی زیاد به زندگی ادامه می دهیم، همانطور که تا آنجا که ممکن است طولانیتر در یک حباب صابون میدمیم تا بزرگتر شود، گرچه با قطعیتی تمام میدانیم که خواهد ترکید....
یک انسان معمولی، کالای تولیدی کارخانه طبیعت است....
از چشمانداز جوانی که بنگری، زندگی آیندهای دراز و بیپایان است؛ ولی از چشمانداز پیری، تنها گذشتهای بسیار کوتاه به چشمت میآید. وقتی با کشتی دور میشویم، اجزای ساحل ریز و ریزتر میشوند و امکان شناسایی و تمایزشان نیز کمتر؛ همچون سالهایی که پشت سر نهادهایم با همه رویدادها و تکاپوهایشان....
هیچ چیز جز قالب ظاهری، که درد و رنج، خود را در آن آشکار می سازد، بر پایه تصادف قرار ندارد و رنج کنونی ما جایگاهی را پر می کند...که بدون آن با برخی رنجهای دیگر اشغال خواهد شد. اگر چنین اندیشه ای اعتقاد زندگی ما گردد، امکان دارد میزان قابل توجهی آرامش خویشتندارانه در ما ایجاد کند....
می توان زندگی را با قطعه ای پارچه گلدوزی شده مقایسه کرد که هر کس در نیمه اول عمر خود روی آن را می بیند، اما در نیمه دوم پشت آن را. آنچه در نیمه دوم می بینید آنقدرها زیبا نیست، اما بیشتر آموزنده است، زیرا او را قادر می سازد که ببیند چگونه نخها به یکدیگر متصل شده اند....
فردی با استعدادهای والا و نادرِ ذهنی، که به حرفهای صرفا مفید گمارده شود؛ مانند یک ظرف باارزش تزئین شده با زیباترین نقشهاست که به جای دیگ آشپزخانه استفاده شود....
بنیانهای استوار جهانبینی ما و در نتیجه ژرف یا سطحی بودنش در سالهای کودکی شکل میگیرد. چنین دیدگاهی بعدها پیچیدهتر، مفصلتر و کاملتر میشود ولی بنیانش تغییر نمیکند. #آرتور_شوپنهاور...
ما چنان زندگی می کنیم که گویی همواره در انتظار چیزی بهتر هستیم آرزو می کنیم که ای کاش گذشته باز گرددو بر آن حسرت می خوریم...
خلأ روحی، علت عمدهی آن است که آدمیان به دنبال معاشرت، سرگرمی و انواع تجملاتی میروند که بسیاری از مردم را به اسراف و سرانجام به فقر میکشاند. کسی که از نظر ذهنی پُرمایه است، به دنبال زندگی آرام، باقناعت و در حد امکان بدون درگیری است. از این رو، پس از اندک آشنایی با کسانی که به اصطلاح همنوع او هستند، به انزوا کشیده میشود و اگر شعوری در حدّ کمال داشته باشد، تنهایی را برمی گزیند. زیرا آدمی هرچه در درونِ خود بیشتر مایه داشته باشد، از بیرون کمتر طلب ...
به ندرت در هر صد نفر یک نفر ارزش آن را دارد که با او بحث کنی. بگذار دیگران هر چه دوست دارند بگویند، زیرا هر کسی آزاد است که احمق باشد....