پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
شعور نباشد باسواد بی شعور هستیم...
هیچ آدمی به مرور گاو نمیشه، از اول گاو بوده فقط به مرور لو میره :))...
کاش فرشته ی مرگ بودی؛ آنگاه به بهانه ی قبض روح هم که شده؛ یک روز سراغم را می گرفتی. نمی توانستی تا ابد مرا در حسرت نگه داری؛ حتی اگر عمرم از تمام انسان ها طولانی تر می شد.- کتایون آتاکیشی زاده...
انگیزه زندگی، گاهی در یک رابطه ی به سرانجام نرسیده کمرنگ می شود.گاهی میان روزهای سخت و دردناک یک بیماری؛میان اسکناس های انگشت شماری که تا انتهای ماه باقی مانده؛در یک شکست تحصیلی، خانوادگی یا شغلی؛در از دست دادن قسمتی از گذشته؛ که توسط انسانی که به خاک سپرده شده؛ گاهی هم میان خستگی های روزمره و بی دلیل زندگی انسان های معمولی..! - کتایون آتاکیشی زاده...
.فرزندِ نداشته ام،می خواهم بدانی تو، صرف پاره ی تنِ من بودن، لایق دوست داشته شدن هستی . اطمینان می دهم عشقی که به تو می ورزم، صرفا به سبب نسبتی است که با من داری؛ و محدود به هیچ عنوانی نمی شود. من قول می دهم رشته ی آینده ، میزان درآمد، نمره مقاطع تحصیلی، روپوش سفید یا پیشبندی کارگری ات، تاثیری در علاقه ی من به تو نخواهد گذاشت. من هرگز از علایقم، برای تحمیل آن ها به عنوان هدف برای تو؛ حمایت غیرمستقیم نخواهم کرد. من عقاید و نظرات ماد...
با صدای ساعت روز جمعه از خواب بلند شدم . خیلی هم فرقی نمی کرد. از وقتی از خونه برم بیرون نمی رم، هرروزش برام جمعه ست! ولی امروز عجیب تره.دلتنگی برای تمام آدم ها تو روز جمعه روی دلم سنگینی می کنه.عذاب وجدان کار های عقب افتاده و نگرانی کارهایی که بعدا باید انجام بشن ی لحظه هم دست از سرم بر نمی داره.انگار همه مشکلات هفته تو جمعه پررنگ می شن! صبحش نگرانم و ظهرش دلتنگ و عصرش دلگرفته.بار جمعه ها انقد سنگینه که نمی خوام رو دوش کسی بذارم تا...
آنچه از دست دادیم؛قمار شده بود. دل را روی میز گذاشتیم، تا دلش را بدست آوریم.دست بعد، پای غرور را به میان کشیدیم، تا آنکه رفته، بازگردانیم! ما، معتاد به باخت بودیم. - کتایون آتاکیشی زاده...
برایشان اشک می ریزم؛ برای بغضی که در من دار می زنند.برای انسان هایی قرار بود دوستشان داشته باشم اما؛ اکنون جلوی دیوار، صف کشیده اند؛ و قرار است گلوله ای افکار پوچشان را به دیوار بپاشد؛ و جنازه شان را از چشمم بی اندازد! - کتایون آتاکیشی زاده...
ما را اگر از تنبیه نترسانند،انسان گونه رفتار می کنیم اما؛ آدم نمی شویم! اگر شکستن قلب و بهم ریختن روح و روان دیگران نیازمند پرداخت دیه و غرامت بود؛ تمام زندگی مان را قبل از سی سالگیاز دست داده بودیم! - کتایون آتاکیشی زاده...
من از بی قربی خار سر دیوار فهمیدم که نا کس ، کس نمیگردد از این بالا نشینی ها ......
وقتی دنیا علیه شماست بهترین مکان برای پنهان شدن دیوانگیست...
جوکر : من آدم خوبی نیستمسعی هم نمیکنم خوب باشممن فقط میخوامخودم باشم...
آدمهایی که از سکوتت چیزی نمی فهمند هیچوقت حرفایت را هم نخواهند فهمید!...
عزیزم! چند روز دیگر بهار می رسد. چند روز دیگر این قرن تمام میشود. تو عاشق عطر شکوفه ها بودی، عاشق روزهای طولانی، گرمای خورشید، سبزه زار. نزدیک نوروز، چشم هایت همیشه برق میزد..بیشتر از همیشه..عزیزم! کاش هنوز چشم هایت بود. کاش هنوز بودی و بهار، کنار خنده هایت زیباتر میشد..اما میدانی، همه چیز بعد از تو تکراری ست، بهار، نوروز، شکوفه ها، هفت سین، و حتی تقویمی که صفر میشود!تمام دنیا تکراری ستبه جز انتظار دوباره دیدنت، در جهانی پاک ، آرام و ...
نداشتنت سنگین ترین تحریم تاریخ است که با دیپلماسی خنده های با ظرافت هم حل نمی شود !!ارس آرامی...
اونقدر با شخصیت هستم که بدونماز هیچکس بالاتر نیستماما اونقدر عاقل هستم که بدونمبا بقیه فرق دارم...
ما را دفن کردنندانستن ما دانه ایم......
دوستت دارم و این حرف کمی سنگین است لااقل لطف کن و یک طرفش را تو بگیر...
سنگین شده ام و سرشار از اشک هایی که دیگر نه گونه هایم را خیس می کند و نه رد شوری اش دور لب هایم را اما وزنش با رد شدن از دریچه های کبود قلبم با خنجری به دست تا اعماق هستی می کشاندم...
گناهم این بوددوست داشتنت را جار زدمندیدینفهمیدیو چقدر مشتتسنگین بود بر جانم...
حرفی که میخواست بگوید خیلی سنگین بود ،شوخی بردار نبود !باید بعدها میتوانست بارش را بدوش بکشد ...آخر حرف از دهن مرد بیرون میآید ؛باد که نیست ، حرف است ......
تفکر برای یک احمق به اندازه ی بلندکردنِ باری سنگین برای یک بازوی ضعیف دشوار است.هر دو میخواهند به سرعت از شرِ آن خلاص شوند.آرتور شوپنهاور...
گذشته ای که در گناه سپری شده باشد بار سنگینی است!...
اینجا فقط تو را از نوشته هایت ” می بینند “…درست دیده ای ، فقط “خوانده” میشوی بی آنکه بشناسند تو را …...
گاهی لحظه های سکوت / پر هیاهو ترین دقایق زندگی هستند /مملو از آنچه می خواهیم بگوییم ولی نمی توانیم....
گاهی باید رها کرد /باید نداشت/ باید نخواست / باید گریخت از انتظاراتی که آدم را پیر میکند و دردهایی که آدم را شکسته می کند......
روزی می رسد که می آیی که من نیستم / هستم اما لبریز انتظار نیستم و هوای تو را ندارم و ندارم و ندارم...
تو آن عهدی که با من بسته بودی مگر بهر شکستن بسته بودی تو سنگین دل چرا از روز اول نگفتی دل به رفتن بسته بودی...