شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
جان به جانم هم کنیجانم تویی...
آن که سودا زده چشم تو بوده است منمآن که چون آه به دنبال تو بوده است منم...
آن که خواب خوشم از دیده ربوده است توییو آن که یک بوسه از آن لب نربوده است منم...
این همه حرف نزناین همه قصه نگواین همه خسته شدم جان من بوسه بگو...
دست به بند می دهم گر تو اسیر می بری...
ساز ناکوک من امروز کمی غمگین استگوشه ی عشق دلم از غم او رنگین است...
بند بند قلب من وابسته ی چشمان توستپاره می گردد همهوقتی نگاهم می کنی...
وسیع باشو تتها و سر به زیر و سخت...
چون به کام دل نشد دستی در آغوشت کنممی روم تا در غبار غم فراموشت کنم...
رنگ لبخند تو بر هیچلبی نیست که نیست...
اگر بر خیزم از جسممتو هم پا می شوی با من ؟...
چون تو حاضر میشوی من غایب از خود می شوم...
وقتی نگاهم کردخلع صلاحم کردماندم که با عشقش آخر چه خواهم کرد؟...
دوست دارم که پریشان بکنی مویت رادوست دارم که پریشان تو باشم، چه کنم ؟...
دانم که سرم روزی در پای تو خواهد شد...
اندر دل مندرون و بیرون همه اوست...
وقت دعا که می رسدجز تو هیچ برای خواستن نمی یابم...
جان دلم های من دق کردند گوشه ی زبانم پس کی با نام کوچکم صدایم می کنی ؟...
سال وصال با او یک روز بود گوییو اکنون در انتظارش روزی به قدر سالی...
در تمام روزدر تمام شبدر تمام هفتهدر تمام ماهلحظه های هستی من از تو پر شده...
ای دو چشمانت چمنزاران منداغ چشمت خورده بر چشمان من...
آغاز هر کجا باشدپایان هر کجا باشدگر پر شکسته در بادپرواز با تو باید...
به خود آمدم انگار تویی در من بوداین کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود...
خانه ی قلبم خراب از یکه تازی های توست...
به قصدکشت ما لبخند میزد...
تو به گوش دل چه گفتیکه به خندهاش شکفتی...
بی تو نفس کشیدنم عمر تباه کردن است...
لبخند تو در سینه ی من قلب تپندست...
بر سرم قرآن و دستانم به سوی آسماناز خدا می خواهمتامشباجابت می شوی؟...
بعد از تو هیچ عشقی آتش به خرمنش نیست...
در سینه هیچ نیست به جز آرزوی تو...
جز یاد تو بر خاطر من نگذرد ای جان...
مگو فردا برت آیم که من دور از تو تا فردانخواهم زیستخواهم مردیا امروزیا امشب...
من خسته چون ندارم نفسی قرار بی توبه کدام دل صبوریکنم ای نگار بی تو ؟...
بیا و خاطره ی خوبم شوو بگذاردلیل لبخندهای پنهانت شوم...
امشب دلم دوباره تو را خواست از خداآه ای دعای هر شب منمستجاب شو ......
ماه با آن همه زیبایی و نور افشانیکی فریبنده تر از روی فریبای تو بود...
نمی آید به چشمم هیچ کس غیر از تواین یعنی:به لطف عشق، تمرین می کنم یکتاپرستی را...
با من هزار نوبت اگر دشمنی کنیای دوست همچناندل من مهربان توست...
در_انتظار_تو_موهای_من_سپید_شدنداجازه_هست_تو_را_زندگی_خطاب_کنم؟...
کنم هر شب دعاییکز دلم بیرون رود مهرتولی آهسته می گویمخدایا بی اثر باشد .......
تنها منم که زنده مانده امدر هوای توبی آنکه بپیچدنفس هایت در نفس هایم...
دل دردمند مرانبود بی تو دوا...
هر چند که پیر و خسته دل و ناتوان شدمهر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم...
گفته بودی که بگو از چه به هم ریخته ای؟تو بگو قلب مرا با چه برانگیخته ای ؟...
بی همگان به سر شودبی تو به سر نمی شودداغ تو دارد این دلمجای دگر نمی شود...
عاقبت راز دلم را به لبانش گفتمشاید این بوسه به نفرت برسد،شاید عشق...
گر تو پنداری به حسن تو نگاری هست ، نیستگر تو پنداری مرا بی تو قراری هست ، نیست...
می خواهمتکه خواستنی تر ز هر کسیکو واژه ای که ساده تر از این بیان کنم ؟...
مرهم زخم های کهنه امکنج لبان توستبوسه نمیخواهمچیزی بگو...