تنها در قاب چشمان توست که عکس من از ته دل لبخند می زند.
مستی شراب هفت ساله دارد... انگور هایش درخت تاکی که زیر سایه اش به من گفتی : "دوستت دارم"
،آب و جارو می کنم دلم را ریسه های رنگی، عود و اسپند، و یک موسیقی ملایم، حرف کمی نیست؛ "تو" قرار است بگذری از خیال من...
میان این همه فعل تنها* رفتن* به صرف تو بود
جان دلم های من دق کردند گوشه ی زبانم پس کی با نام کوچکم صدایم می کنی ؟