پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تنهادر قاب چشمان توستکهعکس مناز ته دللبخند می زند....
مستی شراب هفت ساله دارد...انگور هایشدرخت تاکیکه زیر سایه اشبه من گفتی :"دوستت دارم"...
،آب و جارو می کنم دلم راریسه های رنگی،عود و اسپند،و یک موسیقی ملایم،حرف کمی نیست؛ "تو"قرار استبگذری از خیال من......
میان این همه فعل تنها* رفتن* به صرف تو بود...
جان دلم های من دق کردند گوشه ی زبانم پس کی با نام کوچکم صدایم می کنی ؟...