پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه ، برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند.پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم.بابام می گفت:نون خوب خیلی مهمه ! من که بازنشسته ام، کاری ندارم ، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم. در می زد و ن...
ای بغض فر خورده مرا مرد نگهدارتا دست خداحافظی اش را بفشارم...
آنقدر خوب و عزیزی که به هنگام وداع، حیفم آید که تو را دست خدا بسپارم....
فکر میکردم آنقدر از نگاهم بیزار شده ای که دور رفته ای... اما دور شده بودی تا پا به پا شدنت را نبینم... و اشک های خداحافظی را !!...
ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دارتا دست خداحافظیاش را بفشارم...
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشدکه تو رفتی و دلم ثانیهای بند نشد...
رفتی بدون آن که خداحافظی کنی...
به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشدکه تو رفتی و دلم ثانیه ایی بند نشدلب تو میوه ی ممنوع، ولی لب هایمهر چه از طعم لب سرخ تو دل کند، نشدبا چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهرهیچ کس! هیچ کس اینجا به تو مانند نشدهر کسی در دل من جای خودش را داردجانشین تو در این سینه خداوند نشدخواستند از تو بگویند شبی شاعرهاعاقبت با قلم شرم نوشتند:...