شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
تا به امروز هر چه از رفاقت نوشته ام برای او نوشته ام. این یکی را یادم نیست چند سال پیش نوشتم و مناسبتش چه بود:«پرسید فرق بین دوست و رفیق؟ گفتم دوست فقط یک آشناست، یک همکار، یک همکلاسی، حتی یک همسایه. گاهی یک همسفر، شاید حتی یک همراه، یک همراه از سرکوچه تا دم خانه مثلا. دوستی یک آشنایی ست که با یک سلام شروع می شود گاهی خداحافظی نگفته تمام می شود. یک اشتباه از دوست بیگانه می سازد اما رفاقت ریشه دارد، به روز و ماه و سال نیست، گاهی در یک آن، یک لحظه ...
ناملایمترین حرفها راگاه زیباترین دستها مینویسند.غیرعادیترین عشقها، گاهحاصل گفت و گوهای معمولی ماست. زندگی، هیچ تفسیر قطعی نداردهیچکس از سرانجام آیینهها مطمئن نیست. گاه با یک سلام صمیمیشکل آرامش تو به هم میخورَدگاه با یک خداحافظی به موقعرستگاری رقم میخورَد. پشت این در که وا میکنی احتمالش زیاد استبادهاقابل پیش بینی نباشند!...
ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه ، برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند.پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم.بابام می گفت:نون خوب خیلی مهمه ! من که بازنشسته ام، کاری ندارم ، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم. در می زد و ن...
ای بغض فر خورده مرا مرد نگهدارتا دست خداحافظی اش را بفشارم...
آنقدر خوب و عزیزی که به هنگام وداع، حیفم آید که تو را دست خدا بسپارم....
فکر میکردم آنقدر از نگاهم بیزار شده ای که دور رفته ای... اما دور شده بودی تا پا به پا شدنت را نبینم... و اشک های خداحافظی را !!...
ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دارتا دست خداحافظیاش را بفشارم...
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشدکه تو رفتی و دلم ثانیهای بند نشد...
رفتی بدون آن که خداحافظی کنی...
به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشدکه تو رفتی و دلم ثانیه ایی بند نشدلب تو میوه ی ممنوع، ولی لب هایمهر چه از طعم لب سرخ تو دل کند، نشدبا چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهرهیچ کس! هیچ کس اینجا به تو مانند نشدهر کسی در دل من جای خودش را داردجانشین تو در این سینه خداوند نشدخواستند از تو بگویند شبی شاعرهاعاقبت با قلم شرم نوشتند:...