پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
سلامی گرم و شاخه گلی نثار همه ی آنانی کهدوستمان داشتند و آن گونه که باید،دوستشان نداشتیم._رضوى عاشورترجمه: محمد حمادی...
(سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم)جانا بر طلوع صبح چشمانت سلامارس آرامی...
شاعر شدم که تو را بسرایمت ای بانی غزل های عاشقی من سلاماعظم کلیابی بانوی کاشانی...
سلام ای مونس و ای دلبر من تویی زیبا به شبها اختر منسلام عطر خوش گلهای پونه خیالت خوش نشسته در سر من بادصبا...
به زندگی؛ به مردِ خانه سلام! به عطر و خنده ی زنانه سلام! به بوسه های گرم از تب و شوقبه عشق؛ (بهترین بهانه) سلام! به رقص در طلوع کوچه ی یاسبه خاطرات پُر ترانه سلام! به وارثان ماه و نبضِ غزلبه رسم سبز این زمانه سلام! دوباره می نویسم از تو، بخوان...به شعرهایِ عاشقانه سلام! «سیامک عشقعلی»...
جانا، بر طلوع صبح چشمانت سلامارس آرامی...
چشات بس که قشنگه واسه من شهر فرنگهواسه پنجره هواست وای وای وای وای چه هواییصورتت پر از ستاره ست واسه من غرق اشاره ستواسه بی زبون صداست وای وای وای وای چه صداییجهان، در سخن تو پر از باغ و بهارهصدا، در نگه تو، چقدر روشنی دارهواسه من چراغ میاری وسط چشام می ذاریمی گی شب تموم شده وای وای وای وای چه کلامیمی گی باز بهار رسیده میون اتاق دمیدهموسم سلام شده وای وای وای وای چه سلامی..._برشی از ترانه...
سیاهی در سپیدی محو می شدفقطبا یک سلام صبحگاهی حجت اله حبیبی...
اِی بر طلوع صبح چشمانت سلامارس آرامی...
سلامبخود گفتم سلامی کرده باشمسرآغاز کلامی کرده باشمبه عطر و بوی یاد مهرباناندعای صبح و شامی کرده باشمسبو هاتان پر از شهد محبتزلالی را به کامی کرده باشماگر قسمت شود از جرعه عشقاز این پیمانه جامی کرده باشمکلاه از سر بگیرم بار دیگربه پای دل قیامی کرده باشمیکایک از عزیزان و رفیقاندرون سینه نامی کرده باشمملالی غیر دوری از شما نیستهمین! گفتم پیامی کرده باشم♤♤♤✍ علی معصومی...
سلام ...سلام بر خیابان های منتظرسلام بر کلمه ی مرموز خوشبختیسلام بر نگاه های گرم آفتابسلام بر دلهای گره خورده به آینهسلام بر گلهای شکفته شدهسلام ...اینجا دختری از جنس بهارچشم به راه ایستاده!رعنا ابراهیمی فرد...
صبح آمده؛ با خنده نموده است: «سلام»/صد پنجره با عشق گشوده است؛ سلام/احساسِ خوشی، داده به دل، دست کنون/رنگِ شبِ تیره، چو زدوده است؛ سلام/شاعر: زهرا حکیمی بافقیکتاب دل گویه های بانوی احساس...
هر صبحیادت در من طلوع می کندو خورشید نگاهتوجود سرد مرا در آغوش می گیردواژه ی سلام هدیه ی نفس های توستبرای تولد روزی دیگرو آغاز زندگی امبا تومجید رفیع زاد...
خورشید نگاهتو لبخندهای شیرین توبهانه ی هر صبح منبرای زندگی استبرای نفس کشیدن و تکرار سلامحتی در طلوع هر جمعهچون که غروب آنهرگز حریفتبسم های تو نمی شودمجید رفیع زاد...
تمام روزمختم بخیر می شودوقتی که هر صبحواژه ی شیرین سلام رابا عطر دل انگیزیکه از نفست بر می خیزدبه من هدیه می دهیمجید رفیع زاد...
آمد نفس صبح و سلامت نرسانید بوی تو نیاورد و پیامت نرسانید یا تو به دم صبح سلامی نسپردی یا صبحدم از رشک سلامت نرسانید...
شب بخیر با زبان مابیگانه استهر شبسلام می کنم به خیالتتا خیال توشبم را بخیر کندمجید رفیع زاد...
سلام کودکان سرزمینم سلام پدرهای سرزمینم سلام مامان های سرزمینم سلام بر همه ی جهان سلام بر خورشید سلام بر ماه سلام بر ستاره سلام بر خداوند بخشنده مهربان...
به شعرهای عاشقانه سلام!به خنده های بی بهانه سلام!کشیده ام به بوسه چشم تو راای عشق تا ابد یگانه سلام!□ شاعر: سیامک عشقعلی...
سلام بر تو که روی تو روشنایی ماست...
بیت بیت شعرم برای تعظیم آمده استصبح بر تو ای رهبر دل های معظم سلامارس آرامی...
به آسمان، زمینِ خداوند سلام!به هرچه آفرید هنرمند سلام! به رود، چشمه، سنگ، به این پنجره هابه زندگی، به عشق، به لبخند سلام!شاعر: سیامک عشقعلی...
ای هر نفست شمیم عشق است سلام ای بوی تو آن نسیم عشق است سلام لبریز ز مهر گشته قلبم با توای آن که تنت حریم عشق است سلام...
با دهانی پر از بوسهچگونه بگویم سلام؟با چشم هایی پر از بوسهچگونه نگاهت کنم؟کمکم کن!خیلی طبیعی رو به رویت بایستمبه هم سلام کنیم و بگذریم...
همین حد قانع ام گاهی،سلامی حال و احوالیبرایم عاشقی یعنی،،بدانم خوب و خوشحالی...
واللهِ که چون گوهر نابید همهمن شب شده ام بلکه بتابید همهگفتم که سلامی بدهم برگردممن آمده ام اگر چه خوابید همهبهزاد غدیری (شاعر کاشانی)...
شنبه ها بوی گل و مهربانی می دهدمن اما بی تو با عشق می گویم سلامارس آرامی...
اول صبح من از لحظه ی بیداری توستماه و خورشید من ای حضرت معشوق سلام...
شنبه ها بوی گل و زندگانی می دهد ،،من بی تو اما با عشق میگویم سلامارس آرامی...
صبح به خیر های تو،روزم را زیباتر می کندو نگاهت عشق را ...باز هم بگو سلام!تا بوسه ام،عطر ناز شب بو بگیرددر آغوش تو چه محشری ست،دیدن بارانِ پشتِ پنجره!آن زمان که در گوشماز رنگ زندگی سخن می گویی!خنده می زنم به صبحبه توو باران باز هم می بارد ......
سلام زمستانسلام روزهای ابری سرد که بوی پاکی برف را می دهیدسلام دلتنگی های عصرانه که فریادهای بی جواب کلاغ ها آغاز شب های بلند را در گوشتان فریاد می کشدسلام آسمان خاکستریسلام گنجشک های کوچک بی قرار که به باغچه ما برای ضیافت نان آمده ایدبوی برف می آیدبوی پاکی روزهای سپید عاشقیبوی آدم برفی با دهانی خندان و چشم های شیشه ای ماتسلام زمستانچشم من رو به آسمان کبود در انتظار اولین بارش استاولین بارش برف ......
صبح است وسلام تازه تر می چسبدیک صبح بخیر مختصر می چسبدلبخند تو بر سفره ی شعر و غزلمحتّی دو دقیقه بیشتر می چسبد...
سلامکلید قلبهاستآفتابی بر زمهریر سینه هاآنجا که برگ ها در هجوم صاعقه و تگرگ می گریزند و مچاله در سراشیب دره ها سقوط می کنند.سلامبرق نگاه دوستگشایش لبخندی بر چهره هاآنجا که تنهاتر از خزانبر کولبار تنهایی ات گریسته ای...
بذارصدای خنده هاتگوش جهانُ کر کنهبه جای اینکه اشک توتن زمینُ تَرکنه...
ای باد صبحگاهی از من ببر سلامیدر نزد آن دلارام نا گفته هر کلامیآرام و بی هیاهو بوسه بزن به مویش تا روز گردد آغاز با ناز و شادکامی...
برتابش پرنور تو خورشید سلامبر صبح سپیده و امید سلامشب رفت و سیاهی اش پایان یافتبر مهر دل انگیز تو ناهید سلام...
مثلِ هر صبح..تو خورشیدی و من مشتری ات؛در مدارِ تو و چشمت،همه دنیاست؛سلام......
قدمی دور شویمی رسد سلامِ من به مرگقطره ای ، سر ریز کُند جامی که پُر است... .حادیسام درویشی...
به تمام آدمهای اطرافتان زمان دهید تا خودشان انتخابتان کنند..وجودتان را به کسی یادآور نشویدکه ای فلانی من هم اینجا نشسته ام تایم های بود و نبودت را میشُمارمبگذارید خودشان بفهمندیادشان بیایدکه در آنسوی مشغله هایشان کسی شبیه شما با صبوری تمام چشم انتظارشان استچشم انتظار یک روز بخیر، یک سلام!آدمها را به اجبار کنار خودتان حفظ نکنید...خودشان اگر بخواهند سراغتان را میگیرند و اولویتشان میشوید!...
و خدا گفت؛ سلام ای اهل زمینچه کسی غمگین است؟چه غمی در سینه؟چه کسی در بیشه ی تنهایی خود میرنجد؟من به آغوش خدا محتاجم... نفسی بوسه زنمتا که دراین ریشه ی غم ریشه کند....باشد که تو را مهر بورزد از عشق.... تو به آغوش خدا محتاجی؟...نفسی بوسه بزن... رحمان مژگانپور (نریمان)...
به تمام ادمهای اطرافتان زمان دهید تا خودشان انتخابتان کنند..وجودتان را به کسی یادآور نشویدکه ای فلانی من هم اینجا نشسته ام تایم های بودو نبودت را میشُمارمبگذارید خودشان بفهمندیادشان بیایدکه در انسوی مشغله هایشانکسی شبیه شما با صبوری تمام چشم انتظارشان استچشم انتظار یک روزبخیر،یک سلام!ادمها را به اجبار کنار خودتان حفظ نکنید...خودشان اگر بخواهند سراغتان را میگیرند و اولویتشان میشوید!...
سلام مهرِ بی مدرسهسلام پاییز ِماسک آلود بی برگیسلام_زندگی_ ما که هنوز زنده ایم لعنتی پس تو کجا رفتی؟...
یاس ها و مریم گلی هایباغچه ی سرزمین "صبح "چه دلبرانه ،رایحه ی خوش ِبودن را دست به دست باد میدهندو با کرشمه؛ گره از چین و شکن پلک ها، باز میکنند ،وقتی ک تو با عشق ب زندگی "سلامی دوباره میدهی☆...
عاشقیرسم قشنگ صبح استکه سر صبح برایتچای و لبخند و سلام آوردممن سر ذوق همین عشقچنین بیدارم...
چه خوب می شد اگر در شریعتت بانوجواب بوسه شبیه سلام، واجب بود...
با تو هر بار سلام و با تو هر صبح بهشتخیرِ هر روزِ من از بوسه ات آغاز گرفت...
می گویی سلامو تمام ترانه های عاشقانه جهاندر من جاری می شود...
"صبح" که می آید سلام گوشه ای کِز می کند حریف چشم های توبوسه است و بس !مریم رضایی حامی...
و قشنگ ترین روزها،روزهایی بودندکه صبحشچشم به چشمان پر خواب تو می گشودممی گفتم سلامکه رو به حیرت بی انتهای من بیدار می شدیچنان با شکوهمی گفتی سلام!سلام! . ....