شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
دلم تنگ است تو را دیدن بیایمغمت گل کرده غم چیدن بیایمتو کمتر ناز کن با ما عشق والااز لبانت بوسه دزدیدن بیایمچشمان خمار تو مرا دیوانه کردهآن ناز نگاهت راهی میخانه کردهبا یاد تو آواره ی میخانه ی عشقمآن آتش عشق تو مرا ، پروانه کردهمجنون تو ام یکسره دیوانه عشقمتو محور و به دور تو پروانه عشقماز آتش اطراف دو چشمان تو سوختمخاکستری از شاعر کاشانه عشقمامشب دگر از ظلم و جفایت گله دارماز ظلمت چشمان خمارت گله دارممیر...
ای گل که دوست دارمت اما ندارمتدر باغ دل می کارمت اما ندارمتتو آن باغ پر از گلی از سر تا پا همه گلیشاخه به شاخه می شمارمت اما ندارمتمست نگاه تو شدم هول برم داشتبه آغوش می فشارمت اما ندارمتشب های من با ذکر تو صبح می شودبر سر چشم می گذارمت اما ندارمتدر عالم خیالی هم در خواب و رویایی همیشه در قلب دارمت اما ندارمت...
بار دیگر دل شکست غم های دل از حد گذشتاین همه سال انتظارت بر دلم چه بد گذشتهیچ کس از شانه هایم باری از غم بر نداشتهر که آمد مثل آهنگ غم را به تکرارم گذاشتاشک ریختم باران شد و گریان تماشایت کنمکاش تو بودی در کنارم خندان تماشایت کنمدر چاله میدان دلت با لات و لوطان میشومبا این همه لوطی گری دلتنگ مرجان میشومقلب من با هر طپش نام تو را خواند هنوزبا یاد هر خاطره یک شعله می سوزد هنوز نام تو می پیچد در هر تاری از صوتم گلممی ...
ای گل که دوست دارمت اما ندارمتدر باغ دل می کارمت اما ندارمتتو باغی پر از گلی سر تا پا همه گلیشاخه به شاخه می شمارمت اما ندارمتهمیشه در نگاهمی فقط مرا تیغ میزنیمن آن کس که دل دارمت اما نذارمتمست نگاه تو شدم هول برم داشتبه آغوش می فشارمت اما ندارمتشب ها فقط با ذکر تو صبح می شودتو را سر چشم می گذارمت اما ندارمتدر عالم خیالی هم در خواب و رویایی همیشه در قلب دارمت اما ندارمت...
ای بی تو دل تنگم شب گرد در خیابان هاچشمان پر از اشک ام مانده زیر باران هاراه بسته و پل بسته هر دو پای من خستهدر بستری مسدودم با یورش توفان هاای عشق مددی کن خود بر آبروی شعرتبا زمزمه ای از عشق در جمع پریشان هاباز از سر شب تا صبح با خیال تو همراهمبا عشق تو شد معنا مجنون در بیابان هامی سوزم و می بازم با یاد تو می سازمیک قصه تلخ از عشق بی تو زیر باران ها...
عشق تو مرا دیگر به جزء تردید نیستبا جور و جفای تو به جزء تهدید نیستبا یاد تو در محبس خویش پیر شدم در اتاقی که به جزء نور خورشید نیستاما لحظه دیدار تو یک حادثه عالی بودحیف که جای تو در زندگی ام خالی بوددرون خاطراتمان من و یادت اسیریمدرون چهره ها به دنبالت سرابی بودما عابرانی در یک مسیر پر خطر بودیمیا مهره های بازی در جمع مختصر بودیممهمان ناخوانده به مهمانی نا خواسته ایشام آخر را به خوردن بال های کبوتر بودیم...
جانا که ز تو هیچ اثر از مهر و وفا نیستدر دل سنگ تو جزء جور و جفا نیست مجنونم و در کوی تو افسرده و حیراناز تو هنری غیر شکستاندن دل ها نیست...
ای بی تو دل تنگم شب گرد خیابان هابی تو چشم پر اشکم مانده زیر باران هاراه بسته و پل بسته پاهایم شده خستهدر بستر مسدودم با یورش توفان هاای عشق مددی رسان بر آبروی شعرمبا زمزمه ای از خود در جمع پریشان هاباز از سر شب تا صبح با خیالت همراهمبا عشق تو شد معنا شب های بیابان هامیسوزم و می بازم با یاد تو میسازمیک قصه تلخ از عشق بی تو زیر باران ها...
ای بی تو دل تنگم درگیر با خیابان هامانده چشم پر اشکم بی تو زیر باران هاراه بسته و پل بسته با پاهای شده خستهدر بستر مسدودم با یورش توفان هاای عشق ممدی کن تو بر آبروی این شعربا زمزمه ای از خود در جمع پریشان هاباز از سر شب تا صبح با خیالت همراهمبا عشق تو شد معنا شب های بیابان هامیسوزم و می بازم با یاد تو میسازمیک قصه تلخ عشق بی تو زیر باران ها...
یتیشدی یار قوجاخلادیم یار آغلادی من آغلادیمیولا ییغشدی گونشلار یول آغلادی من آغلادیممنیم یاریم چیچک دیر گود اولا ملکدیرخبر چاتینجا گولرگو آغلادی من آغلادیماورک سوزون دئدیم تارا تاریم اولدی پارا پارایاواش یاواش سیزیلدادی تار آغلادی من آغلادیمنه آیریلیق نه چاتماق نه درد اولا نه درمانیادون چیخمازدی جانان جان آغلادی من آغلادیم...
فکر نمی کردم دلم را بشکنی دیدم که میشهفکر نمیکردم که دورم بزنی دیدم که میشهبی تو نه آغوش هست که آغوشم بگیردبی تو نه یاری هست که چشمم را بگیردزمستان رفت بهار آمد من بی تو بی بهارمنه دلداری وفادار هست که قلبم را بگیرددیگر سخن از رفتنت کافی ست ای عشق !دیگر این غم دادنت کافی ست ای عشق !برای زندگیِ بعدِ از مردن من ...فقط عطر تنت کافی ست ای عشق !...
از غم عشقت دلم هر لحظه طوفان می کندموج یادت در گلویم بغض پنهان می کندموج عشق بی مثالت زد به شعر طوفان گرفتباز از نگاه شاعرت، یک مثنوی سامان گرفتواژه واژه تا همیشه حس پاکت با من استتا همیشه معنی هر شعر و فالت با من استامشب بیا دستی بکش بر دو چشم نیمه بازمچرا از من گریزانی ، چرا ای عشقه نازم؟اگر چه با نگاه تو عشق ساده معنا می شودولی به وقت عاشقی موکول به فردا می شوددنیای بی عشق تو را فقط ره هوس فهمیدحال و روز عاشقت ر...
آنقدر تو زیبای که زیبایی ات را حد نیستچیزی به اندازه ی زیبایی تو بی حد نیستمجموعه ی زیبایی را که در تصرفت داریبه هیچ اندام و سر و روی تن و قد نیستچیزی که از کسی بخواهی در همان لحظهبرای او دیگر فرصت اما و شاید نیستآن چه تو پنهان به میان لبان خود داری در شیشه های الکل هشتاد در صد نیست گر چه تلاشش را نموده باز هم این شعرباید به آن خوبی که از تو گفته باشد نیست......
کاش بهاران نشود سال به پایان نرسدقصه عشق به غیر از بغض پنهان نرسدیوسف قصه کنعان در کف تنهایی چاهرانده از عشق زولیخا و به کنعان نرسدهر کجا راه زدم ختم به چشمان تو شددر خودم چاه زدم عشق به زندان نرسدمن کجا کی با تو بستم عهد و پیمان کی کلاه از سرم افتاد تا بهاران نرسدجنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنهجنگ من با غم تو هرگز به پایان نرسددرد این دوری مرا شبی میکشدم اما دوست دارم که بمیرم تا به درمان نرسد...
آنقدر زیبای که زیبایی ات را حد نیستچیزی به اندازه ی زیبایی بی حد نیستمجموعه ی زیبایی که در تصرف تو هستدر هیچ اندام و سر و روی تن و قد نیستچیزی بخواهی از کسی در چشم بر هم زدندیگر برایش فرصتِ شاید و اما نیستآن چه پنهان در میان لب های خود داریدر شیشه های الکل هشتاد در صد نیستگر چه تلاشش را نموده باز هم این شعرباید به آن خوبی که از تو گفته باشد نیست...
بر لوح ضمیرم رخ تو مسئله ساز استهر لحظه مرا با رخ تو راز و نیاز استکمتر گله از شوق من مست کن ای یاردر راه تو قلبم پره از سوز و گداز استباید به غزل های نگاه تو رسم امشبچای چشمان تو با شاعری دم ساز استدندان طمع برکش و راضی به کم ام باش بی لطف تو شعر گفتن من چه نیاز استتنها چراغ روشن شب های تاریک منیدرها در آسمانم فقط به روی تو باز استعطر موهای تو با باد بهار زمزمه ساز استحرف های تو دلچسب و همه غیر مجاز استای چشم...
بر لوح ضمیرم رخ تو مسئله ساز استهر لحظه مرا با رخ تو راز و نیاز استکمتر گله از شوق من مست کن ای یاردر راه تو قلبم پره از سوز و گداز استباید امشب به غزل های نگاهت برسم چشمان تو شعر است و ز شاعر بی نیاز استدندان طمع برکش و راضی به کم ام باش بی تاج تو سر بین دو شانه چه نیاز استتنها چراغ روشن شب های تاریکم توییدرهای آسمان من تنها به روی تو باز استموهای تو با باد بهار زمزمه ساز استحرف های تو دلچسب و همه غیر مجاز است...
خبرت هست خبری جزء خبر روی تو نیستنفسم جزء به هوایی از نفس های تو نیستولی از تو هنری غیر شکستاندن دل نیستوالله که چنین راه و روش در خور ما نیست...
خوش لباس و دلربایی شیک تر می خواهمتهمچو پیراهن به تن نزدیک تر می خواهمتمن زخمی از عشق ام از جنگ خسته آمدمتو یار قد بلند را کمر باریک تر می خواهمت...
بر لوح ضمیرم رخ تو مسئله ساز استهر لحظه مرا با رخ تو راز و نیاز استکمتر گله از شوق من مست کن ای یاردر راه تو قلبم پره از سوز و گداز استمن مست نگاه تو شدم هول برم داشتفکر بوسیدن و آغوش تو را سرم داشتباید امشب ، به غزل های نگاهت برسمدلم عمریست بی روی تو ماتم داشتدندان طمع برکش و قانع به کم ام باشای شاه نشین قلب من تاج به سرم باشتنها چراغ روشن شب های تاریکم توییبتابان بر شب سیاه تو ماه هر شبم باشهر موی تو با باد ب...
خبرت هست خبری جزء خبر روی تو نیستنفسم در هوایی جزء با نفس های تو نیست...
من مست نگاه تو شدم هول برم داشتخیال از لب و آغوش تو را سرم داشتقراره نیمه شب حال و هوای طوفانیگناهش همه هست گردن یک شیطانی...
کشم نقاشی بال وپرت رارخ ماه و دو چشم دلبرت راشبیه کودک بی مادر از دردکشم بروی سینه ام سرت رامنم عاشق تویی معشوقه منبخواب راحت تو روی سینه ی منبیا فریاد از دردم تو بشنوکه بشکستن دل بی کینه منتو عشقم باش مرا جانا صدا کنشکستن های این دل را دوا کنتو آغاز و تو پایان من هستیبیا ترس از دلت یک جا رها کنتو زیبا دختری از آسیایی نژاد پاک از این جغرافیاییسرت بالا بگیر ای ماه زیباکه تو از خاک پاک آریایی...
تو زیبا دختری از آسیایی نژاد پاک از این جغرافیاییسرت بالا بگیر ای ماه زیباکه تو از خاک پاک آریایی...
🍁در آ غوشت بگیرم سرد سردم🍁دو چشمان سیاهت برق داردولی با رشته ی من فرق داردکه من زخمی عشقم میهراسمخم گردابه ی عشق غرق داردعطش دارم ز دردم با تو گویمنشسته بغض تلخی در گلوبمکدامین درد را فریاد باشمکه در من هست بیش از تار مویمدر آغوشت بگیرم سرد سردمکه دور از تو شبیه برگ زردمشراب از بوسه هایت بر لبم ریزخرابم کن که من دنیای دردمخندنگ هر دو چشمان سیاهتگرفت آخر مرا ، برق نگاهتشکارم می کند هی می کشاندمرا هر ل...
در این زمانه ی گناهی که مهربان بودبه من بگو تا که بدانم کدام جان بودنگاه کرد و سپس به من خیره شد اواگر چه ختده ام با نگاهش همزمان بودهمچو یک قایق کوچک دست مرا گرفتبه دورترین نقطه در جهان مسیرمان بودبه خشم وحشی طوفان سپرد روح مراکسی که آمد و با آسمان هم تبان بودبلندم کرد و در آغوش خویش غرقم کردشبیه موجی که یک کشف ناگهان بودشعور را سپردم به دست شعر که دیدمبه پای کوچک من هم این کفش گران بوددر انتهای زمین دست روی د...
من آن کویر خشکم که بارانش تو هستیعطش دارم از عشقی که پنهانش تو هستیاگر شهدم اگر زهرم اگر قطره و یا بحرممن آن گمگشته در راهم که پایانش تو هستیبگو عشقم کجا گیرم سراغت نازنین یارم شوم پروانه تا آیم به باغت نازنین یارمسحرگاهان طلوع نور نوای دلکش سنتورشوم سیاره تا چرخم به دورت نازنین یارمای خوش لباس و دلربا شیکتر میخواهمتهمچو پیراهن به تن نزدیکتر میخواهمتپاشیده عطر و بوی تو قلبم تپیده سوی تومستم از عطر بوی تو خوش بوتر...
منم تنها ترین تنهای بی کسبیا عشقم به فریاد ، دلم رسبیا که هرچه گویی لایقم منغزل بانوی شعر دفتر منبیا نشکن تو قلب خسته ی منتوبشکن آن سکوت بسته ی منبمان پیشم نرو هرگز عزیزمکنارِ این دل بشکسته ی منهمه شب دل اگر به شعر می کوبداز رنج و غمش به یار می گویدچون او یار را بی قرار می بینداز دو چشمی در انتظار می گویدیا رب من من را عزیز برگردانحتی شده وحشی و مریض برگردان...
منم تنها ترین تنهای بی کسبیا عشقم به فریاد ، دلم رسبیا که هرچه گویی لایقم منغزل بانوی شعر دفتر منبیا نشکن تو قلب خسته ی منتوبشکن آن سکوت بسته ی منبمان پیشم نرو هرگز عزیزمکنارِ این دل بشکسته ی منهمه شب دل اگر به شعر می کوبداز رنج و غمش به یار می گویدچون که او یار را بی قرار می بینداز دو چشمی در انتظار می گویدیا رب من من را عزیز برگردانحتی شده وحشی و مریض برگردان...
عشق شیرین تو بر قلب من اهدا میشودبا نگاهت ، کاخ عشقم پر ز رؤیا میشودتو در این کاخ مقدس ، پادشاهی میکنیاوج قدرت را ببین ! تا عرش اعلا میشودچشم عالم در پی ، تفسیر عشقت کور شددر دیار عاشقان ، عشق تو معنا میشودمیشوم خاک رهت تا دامن مهرت نشینمبهر دیدار تو ، چشمانم تمنا میشودتا نفس دارم به سویت آیم ، ای محبوب من !قلب تاریکم ، به عشق تو مصفا میشود من اسیر یک نظر با عشق ام ، ای زیبا نگربهر من عشق تو کم کم یک معما میشود...
وقتی تو می آیی خیابان دلپذیر استپهلو به پهلو این درختان دلپذیر استتو که باشی ابرها هم عاشقت هستندبارقص موهای تو باران دلپذیر استگل من ! مثل گل ها تو قدم بر می داریبه پایت کفش ها دو گلدان دلپذیر استخورشید گونه از هوایم دور می گردیدر انتظارت این زمستان دلپذیر استدر کنار اندوه تو مثل کوه می ایستمدرون چشمهایم آبشاران دلپذیر است...
قلبم به درد آمده باز میان گیر و دار شببیا که با تو بشکند سکوت ماندگار شب قامتت سرو رعناست ناز کم کن عشق والابیا که نور تو دهد پایان بر اعتبار شببیا که با صدای تو می شکند سکوت شبتا آخرین نفس زدم قرعه در این قمار شب این دل غمگین شده از بی مهری و جفای توغذای گرگ هر شب است در حلقه شکار شبدر شب سرد حادثه با دام مهر و عاطفهشدم اسیر تو در این دایره ی حصار شبدلم خون شد غریبانه ندیدی تو عذابم راسهم من از تو حال بد ساعت بی ق...
شب قلبم به درد آمده باز ، میان گیر و دار شببیا که با تو بشکند ، سکوت درماندگار شبای قامت سرو رعنا ، ناز کم کن عشق والابیا که نورت می دهد ، پایان بر اعتبار شببیا که با صدای تو ، می شکند سکوت شبتا آخرین نفس زدم ، قرعه در این قمار شب این دل غمگین شده از ، بی مهری و جفای توغذای گرگ هر شب است ، در حلقه شکار شبدر آن شب سرد حادثه ، با دام مهر و عاطفهگشتم اسیر تو در آن ، دایره ی حصار شبدلم خون شد غریبانه ، عذابم را ندیدی ت...
خنده هایم عجیب تب دارندسدی از گریه در عقب دارندهمه شب اگر به شعر می کوبداز رنج و غمش به یار میگویدچون او را بی قرار می بیندهنوزهم در انتظار می بیندچندی ست اظطراب هم داردبا اینکه قرص خواب هم دارددر این زندگانی که فردا نیستچگونه هنوز او در اینجا نیستیا رب من من را عزیز برگردانحتی وحشی و مریض برگردان...
در نوبتی دوباره دلم را مرور خواهم کرداز غم به هر بهانه ممکن عبور خواهم کردحتی اگر تمام راه ها مسدود باشدآسمانی دیگر راهی دیگر جور خواهم کرددوباره بهار زندگی سبز خواهد شدکه با هر شکوفه اش حس غرور خواهم کردتمام دیروزهای تلخ با تو بودنم راخاطره به خاطره همه را به گور خواهم کردو خانه تنهایی و تاریک دلم رابا انوار عشق پر از نور خواهم کرددوباره غروب عشق طلوع حواهد کردو من در فصل دیگر عشق ظهور خواهم کرد...
چشمان سیاه تو مرا می بردآن نگاه تو خواب مرا می بردوقتی که آه میکشد لبهای توپس لرزه ی آهت مرا می بردتا که رسد ساعت دیدار توساعت و عقربه مرا می برد...
از رهبری دشمنان دیگر کشور نمی مانداز سرباز بی رهبر سری سنگر نمی ماندشاید قصه همین است سرباز سرباز استدر گیر و دار و گفتگوی رهبران مستسرباز باید سر دهد رهبر بیاسایدهمیشه مادر بچه را رهبر نمی زایدمادر قضا این است وقتی سرباز میزاییسرباز اگر زاییده ای باید نیاساییمن شاعرم حرف سیاست را نمی دانممن شاعرم درد تو را از اشک می خوانماما امان از حس کنگ و چشم کور مناما امان از رهبران بی شعور منشهری که شب ، در انتظار ، یورش ...
برای دیدنت ای یار دوباره بزم به پا کردمکه از عشقت میان موج چشمانت شنا کردمبلور گردنت ای ماه ربوده عقل و هوش منزلیخای وجودم را ز دیدارت فنا کردمچه تنها میشود این دل نباشی در کنار منکه رفتی من شکایت های تو باد صبا کردمز بعد رفتنت هر شب برایت اشک می ریزمتمام عمر خود را من بدنبالت فنا کردمتو زیبا رفته ای ای عشق ای نازنین دلبرز بعد رفتنت تنها شدم بر خود جفا کردم...
باز آمده چنگیز و ، تو کشور بی لشگرگرفته از جهل تو صدها نیزه و خنجرچنگیز های امروز هر روز می ریزندخون هزاران جوان با رسانه و خبرشک میکنم گاهی به عاقل بودنم وقتیمی ریزد از هر سو خبر با سنگ زور و زرتب میکنم لرز میکنم هی ضعف می گیرموقتی مجسم میکنم درد تو را در سرتو آبروی محمدی قدیس انجیلیباید بسوزانی یهودا را به خشم آخرتو صبر ایوبی و در پاکی خود مریمدر اراده ابراهیمی و در مهر چون هاجر...
دلم خیال روی تو لحظه به لحظه میکندنقس نفس به یاد تو هوا به سینه میکندتنها چراغ روشن شب های تاریکم توییای نازنین احساس آفتابی دنیایم توییمی شود باز هم تو را گاهی نگاهت بکنممی گذاری این چنین گاهی عبادت بکنمیا پیش من تا گفتن یک شعر کوتاه بمانیا که تو باز عاشقم تا نیمه این راه بمانلبخند زدی خندیدنت برای من خاطره شداخم کردی همچو فرشی از هزاران گره شدتو نباشی لحظه ها بدون تو بیهوده استدر عمق هر خندیدنم فقط نگاه گریه است...
برای جوشش یک شعر کوتاه بمانحداقل عاشق تا نیمه این راه بمانبی تو زندگی برای من ممکن نیستای عشق آه نکش آه نرو ، آه بمان...
امروز مثل دیروز حالم خراب می گذرداین حال خراب من با اظطراب می گذردلحظه های بدون تو پر از اظطراب است این همه اظطرابم بدون شراب می گذردهی روزها شب و هی شب ها روز می شودشمرده ام همه را با حساب و کتاب می گذردچشم هایت برای من همیشه بارانی ستولی برای دیگران از آفتاب می گذردیک روز همه ی عالم به خاکم سجده کردندسواره ای ست از رویم پا در رکاب می گذردبیا دستم را بگیر و از دریای غم بیرون کنکه کم کم از سر و رویم دارد آب می گذر...
امروز مثل دیروز حال ام خراب می گذرداین حال خراب هم با اظطراب می گذردلحظه های بدون تو پر از اظطراب است این همه اظطرابم بدون شراب می گذردروزها شب می شود شبم روز می شودشمردم روزها با حساب و کتاب می گذردچشم هایت برای من همیشه بارانی ستولی برای دیگران از سمت آفتاب می گذردروزی همه ی عالم به خاکم سجده کردندسواره ای از خاکم پا در رکاب می گذرددستم را بگیر و از دریای غم بیرون کنکم کم از سر و روی من دارد آب می گذردکاش تو ...
در لحظه دیدار تو یک حادثه عالی بودحیف که جای تو در زندگی ام خالی بودزندگی بدون تو غم شدن اش حتمی بودبا تو ولی بر همه غم های دلم ختمی بودآه از نفسی سینه تفدیده که درگیرم کردآه از این بی تو نشستن ها مرا پیرم کرداصلا این زندگی بی تو برایم شدنی نیستبا این همه باز رفتی غمت زمین گیرم کردمن از تب لرزه ی تو پاییز برگ ریز شدماز این بی تو نشستن ها غم انگیز شدممن بغض رسوب کرده حرفی در سکوتمبغضی افتاده زمین چون برگ پاییز شدم...
به رنگ آسمان چشمان نازت ساده می بینمخدا هر آنچه زیبایی ست برایت داده می بینم آه از این نفسی که در سینه درگیر تو شدنفس نفس هوای تو در سینه مانده می بینمهیچ میدانی نغز آهنگ قدم های تو راتکو تک تک تکو تک تک به روی جاده می بینمتو آشوبگر در این شهری تو یک تابو شکن هستیتو را تابو شکن بانو به دام افتاده می بینمدوست دارم بگیرم من دو دست مهربانت رابه این وصلت موافق من تو را آماده می بینم...
چشمان ناز تو را به رنگ آسمان ساده می بینمخدا هر آنچه زیبایی ست برایت داده می بینمتو آنقدر زیبایی که زیبایی تو را حد نیستتو را ای دختر زیبا خیلی فوق العاده می بینمتو هیچ میدانی صدای نغز آهنگ قدم هایتتکو تک تک تکو تک تک به روی جاده می بینمتو شهر آشوب میان دختران تابو شکن هستیای شب شکن دل را به دام تو افتاده می بینمدوست دارم روزی بگیرم دست پر مهر تو رامن به این وصلت موافق تو را آماده می بینم...
دلم خیال دیدنت لحظه به لحظه میکندببین که آرزوی تو لحظه به لحظه میکندکودکِ بیقرار دل میتپد در هر طپشیخواهش دیدار تو را لحظه به لحظه میکند...
بار دیگر همصدا شدن زنگ ها با مرگماه رفت و باز آرزوی پلنگ ها با مرگیک جرأتی می خواهد از جنس خلیجمثل رو به رو شدن نهنگ ها با مرگمثل غزل آلا که سر به سنگ می کوبدسود می برد از نسبت سنگ ها با مرگروبه روی جوخه عشق با چشم بستهعاشقانه پر شده لوله تفنگ ها با مرگسبز قرمز سفید یکرنگ می شود وقتیمی پیچد در شب امواج رنگ ها با مرگ...
مرا عشقم صدا کن تا بریزم عشق سراپایتمرا آن نیمه دیگر بدان بر روح تنهایتکه مست در کوچه یادت هم اکنون سخت ویرانمکمک کن عاشقت اکنون رها گردد ز غمهایتبه یادت پرسه خواهم زد غریبانه در این شب هاکمک کن یک شبح باشم درون غار رویایتسکوت میکنم ای عشق ولی درد از دلم جاریستدر این ساحل نشستم تا فرو ریزم به دریایتکه کاش فصل فراقت گم شود از دفتر ایامچه میشد پاره پاره گردد از تقویم ایامتدعا و گریه و معبد چه کاری میکند بر غمکه مرگم ...
بار دیگر دل شکست غم های دل از حد گذشتاین همه سال انتظارت بر دلم چه بد گذشتهیچ کس از شانه هایم باری از غم بر نداشتهر که آمد مثل آهنگ غم به تکرارم گذاشتاشک ریختم باران شود گریان تماشایت کنمکاش بودی در کنارم خندان تماشایت کنمدر چاله میدان دل ات داش آکل تو میشوم با همه لوطی گری دلتنگ مرحان میشومقلب من با هر طپش نام تو را خواند هنوزدر یاد هر خاطره ات یک شعله می سوزد هنوز نام تو پیچیده در در تارهای صوتم گلممی زنم فریادهر...