شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
پنجره کنار شومینه ات را باز کن و به طراوت هوای سرد زمستان در صبحی برفی نگاه کن. با یک فنجان چای گرم و کتابی در دست، آرامشی دلپذیر و لذتی بی نظیر را تجربه کن. همین لحظه های ساده می توانند تبدیل به خاطراتی به یادماندنی شوند. از زندگی لذت ببر و سعادت را در هر نفس احساس کن....
وقتی تو می آیی خیابان دلپذیر استپهلو به پهلو این درختان دلپذیر استتو که باشی ابرها هم عاشقت هستندبارقص موهای تو باران دلپذیر استگل من ! مثل گل ها تو قدم بر می داریبه پایت کفش ها دو گلدان دلپذیر استخورشید گونه از هوایم دور می گردیدر انتظارت این زمستان دلپذیر استدر کنار اندوه تو مثل کوه می ایستمدرون چشمهایم آبشاران دلپذیر است...
تو را تنها و خاص در تمام زندگی ام دوست خواهم داشت. تو دارای تمام آنچه هستی که دلپذیر من است . این تنها، گنجی است از عشق. بدان! نفس می کشم هوایی را که تو نفس می کشی. هرگز جز اندیشه ات نمی توانم داشت.تو برای من پایان هر چیزی...- انوره دو بالزاک - نامه به مادام هانسکا...
ومن تو را بیشتر از عطر گل های بهاری وسیب های سرخ تابستانی و انار خندان پاییزی دوست دارموچه دلپذیر است عطر لبخندت وقتی از کنج لبانت پخش می شود به راستی که هر جنبنده ای را محو جمال وکمالت می کند چه دلنشین است نغمه ی داودی سخنت وقتی بر سمفونی کلامت جاری می شود....حجت اله حبیبی...
وقتی که می آیی خیابان دلپذیر استپهلو به پهلو درختان دلپذیر استتو باشی ابرها هم عاشقت هستندبارقص موهای تو باران دلپذیر استگل من ! مثل گل قدم بر می داریکفش هایت مثل گلدان دلپذیر استخورشید گونه از هوایم دور می گردیدر انتظار تو زمستان دلپذیر استکنار اندوه تو مثل کوه می ایستمدر چشمهایم آبشاران دلپذیر است.خوش بین...
چقدر دلپذیر است اگر موقعیتی پیش آید و شما بتوانید به دیگری بگویید «من به تو نیاز دارم»ما همیشه تصور می کنیم چون بزرگسال هستیم باید متکی به خود و آزاد بوده و به کسی محتاج نباشیم و شاید به این دلیل است که اکثر ما از درد تنهایی به جان آمده ایم، در حالی که نیاز داشتن امری بدیهی و طبیعی به شمار می آید و مهم است اگر به چیزی احتیاج داشته باشیم و بتوانیم آن را به زبان بیاوریم....
نشسته ام به پنجره نگاه میکنم دریچه آه میکشد...تو از کدام راه میرسی ؟ خیال دیدنت چه دلپذیر بود...جوانی ام در این امید پیر شد نیامدی و دیر شد ...هوشنگ ابتهاج...
همیشه همینطور نمی ماندیک روز که تصورش را نمی کنیجایی که در خواب هم ندیده ایلحظه ای که به هیچ چیز فکر نمی کنیو تازه رها شده ای از بند آرزواز جانب پروردگار دریافت خواهی کردچیزی فراتر از آنچه در طلبش بودیچیزی ارزشمند تر و دلپذیر تر!مطمئن باشدر چنین روزیخوشحالتر خواهی بود.....
خیال دیدنت چه دلپذیر بودجوانی ام در این امید پیر شدنیامدی و دیر شدنیامدی و .....دیر شد....بخشی از شعر...
تصمیم بگیر با دل خوشی هایِ ساده معادله پیچیده یِ زندگی را دور بزنیدر خنده اسراف کن و به غم پشت پا بزنبا باران هم آواز شو و بگذار خورشیدِ تنت را لمس کندبه دورهمیِ دوستانت نه نگو و برایِ بودن در شادی ها بهانه نیاورگذشته را به دفترِ خاطراتت بچسبان و از دلخوشی هایِ بندانگشتی ساده نگذرمورچه ها را با هم به جدال بیانداز و برایِ گربه همسایه غذا بگذاراز درختِ توت بالا برو و برایِ بازیِ ابرها دست تکان بدهبا سایه ات شکلک بازی کن و در سرزمینِ ت...
فرض کن در آغوشت میمردمو مرا همانجا دفن میکردی...چه دلپذیر اگر فشار قبر را بیشتر کنی...
خیال دیدنت چه دلپذیر بود، جوانی ام در این امید پیر شد، نیامدی و دیر شد........
صبح بیرون آمد️از پسِ دلتنگیِ شب،چه دلپذیر می شود، صبحانه با عسل لب هایت....
خیال دیدنتچه دلپذیر بودجوانیم در این امید پیر شدنیامدی و دیر شد......
خیال دیدنت چه دلپذیربود...جوانی ام در این امید پیر شد!نیامدی و دیر شد......
خیال دیدنت چه دلپذیر بود...