کاش بهاران نشود سال به پایان نرسد
قصه عشق به غیر از بغض پنهان نرسد
یوسف قصه کنعان در کف تنهایی چاه
رانده از عشق زولیخا و به کنعان نرسد
هر کجا راه زدم ختم به چشمان تو شد
در خودم چاه زدم عشق به زندان نرسد
من کجا کی با تو بستم عهد و پیمان
کی کلاه از سرم افتاد تا بهاران نرسد
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
جنگ من با غم تو هرگز به پایان نرسد
درد این دوری مرا شبی میکشدم اما
دوست دارم که بمیرم تا به درمان نرسد
ZibaMatn.IR